یأس و نومیدی همانقدر دست خودمان است که عطسهٔ زکام بهاری در هوایی مملو از گَردهٔ گُل. گویا ناگزیریم.
گرچه عطسه و یأس فرق بزرگی دارند. عطسه سینوسها را پاکسازی میکند و حالمان را بهتر. یأس اما اغلب موجب خشم میشود،
سبا
این را هم همیشه آویزهٔ گوشتان کنید که چیزی داریم به مراتب بدتر از شکست: هیچ تلاشی نکردن به سببِ ترس از شکست.
sbabayan
راحت میشود گفت خشم و یأسْ تنها واکنشِ معمول و طبیعیِ آدمهاست. اما بیشتر که نگاه میکنیم میبینیم هنوز هستند آدمهایی که زیر بار مشکلات زود کمر راست میکنند ـیا حتی بهتر، نیازی نمیبینند به حالت عادی باز گردند چرا که از روبهرو شدن با مشکل ابایی ندارند. چنین افرادی در نهایت آدمهای قوی و حتی پهلوانمسلکی میشوند.
سبا
از بد ماجرا، خشمی که سراغمان میآید هم اغلب مسریست، چون بیشتر وقتها خشممان متوجه کسیست، و وقتی آن را ابراز میکنیم او هم ممکن است با عصبانیت جوابمان را بدهد. گاهی هم با فردِ خاطی از عصبانیت خود حرف نمیزنیم؛ نفر سومی پیدا میکنیم و شرح مصیبت میدهیم، چون دوست داریم بر عصبانیتمان مُهر تأیید بزنند؛ میخواهیم مطمئن شویم کاملاً حق داشتیم عصبانی شویم. مهمتر آنکه، دوست داریم کسی غمخوارمان باشد
lordartan
عاموس تورسکیِ روانشناس در سال ۱۹۹۶ فهمید سرطان بدخیم پوستی دارد. او به زندگیِ عادیاش ادامه داد، و خیلی از آدمهای دوروبر هم از وضعیتش هیچ خبردار نشدند؛ کمی بعد هم در پنجاهونه سالگی از دنیا رفت. یک بار که حرف از مرگ زودهنگام او شد، به دوستش گفته بود: «زندگی مثل کتاب است. کوتاهیِ آن دلیلِ بر بد بودنش نیست. دست بر قضا خیلی هم کتاب خوبی بود.»
sbabayan
آرمسترانگ آدم متفاوتیست، اما باز هم مثل او پیدا میشود. دوروبر را نگاه کنید و ببینید آدمهای دیگری هم هستند که مقابل مشکلات بزرگ، با سکوت و شجاعت محض، قد علم میکنند.
سپیده