وقت سختیها خدا تنها کسیست که صدای آدمها را میشنود.
((: noor
چند روز بعد همهچیز به حالت عادی برگشت. مهندسهای فرودگاه نقص فنی هواپیما را رفع کردند و هواپیما دوباره به چرخهی پرواز برگشت. مأموران نظافت فرودگاه وارد هواپیما شدند. با جاروبرقیهای مخصوص افتادند به جان هواپیما و از روی صندلیها و کف راهروهای هواپیما دانههای گرد و براق تسبیح را جمع کردند. کتابهای دعا و برگههای پارهپارهای که زیر دست و پا حسابی سیاه و لگدمال شده بود، جمع کردند ریختند توی نایلونهای بزرگ کاغذهای باطله. همهچیز را منتقل کردند به انبار فرودگاه.
((: noor
حالا از آن روزها دوازده سال میگذرد و او با ایدههای مختلف، ثروتش را که حفظ کرده هیچی، چند برابرش هم کرده. حالا او و همسرش در یک پنتهوس در شمال تهران زندگی میکنند، دوتا ماشین سال زیر پای خودش است و یکی هم برای همسرش هدیه گرفته. یک شرکت هواپیمایی و چند رستوران زنجیرهای دارد و یکی از کلهگندههای بازار ارز است.
دقیقاً دوازده سال از آرزوی همسر کاوه میگذرد اما او هنوز فرصت نکرده برای سفر خانهی خدا ثبتنام کند.
((: noor