بریدههایی از کتاب آخرین نبرد
۴٫۹
(۵۷)
هیچکس هیچوقت بهش نگفته بود که اشکالی نداره اشتباه کنه. هیچکس بهش نگفته بود کمک نیاز داشتن هیچ اشکالی نداره. هیچکس نگفته بود طبیعیه که هرازگاهی احساس غصه، خشم و درماندگی داشته باشه. همهٔ اطرافیانش کمالگرایی اون رو سرسری گرفتن و نفهمیدن چقدر این موضوع داره خفهش میکنه. برای اینکه هیچکس به دختر اجازه نداده بود انسان باشه، بهخاطر آدم بودن احساس سرخوردگی و شکست میکرد.
آفتاب
عبارت پایانی قصهها که تمام عمر دنبالش بودم، وجود نداشت. ولی چند وقت پیش یکی از نزدیکانم معنی واقعی خوشبختی ابدی رو برام از نو تعریف کرد. حالا که دوروبَر این ایوان رو نگاه میکنم، گمون میکنم بالاخره فهمیدم منظورش چی بوده.»
«خوشبختی ابدی پایان داستان نیست، بهشت نیست و اتفاقی نیست که تمام رؤیاهای شما رو به حقیقت تبدیل کنه. باید خوشبختی رو درون خودتون پیدا کنین و در تمام طوفانهایی که سر راهتون قرار میگیره رهاش نکنین. هیچی بیشتر از دوستان و خانوادهای مثل شما، نتونسته توی رسیدن به این خوشبختی کمکم کنه. وقتی میدونم اینهمه آدم دوستم دارن و ازم حمایت میکنن، جادوییترین احساس دنیا رو دارم. حالا مطمئنم که خوشبختی ابدی وجود داره، چون شما همون خوشبختیای هستین که من از بچگی رؤیاش رو داشتهام. پس، به قول اون دختر عشق کتاب، وقتی برای اولین بار میخواست این دنیا رو ترک کنه؛ ممنون که همهٔ عمر در کنارم بودین، شما بهترین دوستهایی هستین که تابهحال داشتهام. هنوز بعد از چهار سال کلمهبهکلمهش رو از ته دل میگم.
arefe
ادارهٔ آتشنشانی ویلو کرِست هرگز نظیر حادثهٔ بیمارستان کودکان سنت اندروز را ندیده بود. نیمهشب با آتشنشانها تماس گرفتند تا خسارتهای ناشی از یک انفجار را بررسی کنند. اما وقتی آتشنشانها وارد صحنهٔ حادثه شدند، نمیدانستند با چهچیزی روبهرو هستند. شعلهای برای خاموش کردن و حتی آوار چندانی برای پاکسازی وجود نداشت. هیچ نشانی از دوده یا آثار آتش انفجار روی دیوارهای بیمارستان نبود. تا جایی که دستگیرشان شد، دستشویی بانوان بخش بیمارستان بهجای منفجر شدن، ناپدید شده بود.
یکی از آتشنشانها به همکارش گفت: «آسیبی در کار نیست، فقط بخشی از ساختمون ناپدید شده. اگه انفجاری اتفاق افتاده بود، باید اینجا پر از خردههای کاشی و چینی میبود. ولی هیچچیزی که مربوط به دستشویی باشه، دیده نمیشه.»
Mahdiyeh Mahlooji
مورینا پرسید: «چرا وقتی یه جا ولتون میکنم، سر جاتون بند نمیشین؟»
N.Zahra.M
رابین هود پرسید: «اون صدای جیغجیغو رو شنیدین، آقایون سرخوش؟ صدای جادوگر از قیافهش هم زشتتره. فکرش رو هم نمیکردم همچین چیزی ممکن باشه.»
جادوگر شرور گفت: «ساکت!»
رابین ادامه داد: «آخه نگاهش کنین. اونقدر زشته که وقتی به دنیا اومد دکتر مجبور شد دو بار بهش سیلی بزنه، چون نمیدونست سر و تهش کدومان.»
«خیلیخب، دیگه کافیه...»
«جادوگر اونقدر زشته که وقتی یه بار رفته بود مراسم تدفین، مُرده از جا بلند شد و دررفت!»
«اگه ساکت نشی...»
«جادوگر اونقدر زشته که بهعنوان حیوان برگزیدهٔ سال اسکاتلند انتخاب شده!»
N.Zahra.M
امرالدا اعتراف کرد: «الکس، هیچکدوم از اینها درست نیست. چون همهٔ اینها تقصیر منه. تو میدونستی مرد نقابدار خطرناکه و هر کاری که میتونستی کردی تا جلوش رو بگیری. من بودم که حرفت رو باور نکردم. من بودم که دستور دادم جستوجو رو متوقف کنی. من بودم که بهجای تشخیص علائم طلسم، فکر کردم تو غیرمنطقی شدهای. و بهخاطر اشتباهاتم وقتی ارتش خلافکارهای افسانهای حمله کرد، نتونستم اونجا باشم و کمکی کنم، وقتی جادوگرها میخواستن وارد دنیای عادی بشن، نتونستم جلوشون رو بگیرم... و مردن روک هم تقصیر منه. من مسئولیت تمام اتفاقها رو میپذیرم و حالا برای جبران کردن به کمک تو نیاز دارم. پس خواهش میکنم از اونجا بیا پایین تا باهم با طلسم مبارزه کنیم!»
N.Zahra.M
حجم
۶۸۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۲۴ صفحه
حجم
۶۸۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۲۴ صفحه
قیمت:
۸۶,۰۰۰
۴۳,۰۰۰۵۰%
تومان