بسیاری از مردم زبان بوها را نمیدانند درحالیکه برای او مثل بیلبوردهای خیابان، واضح و قابلدرک بود.
n re
«حس بدیه که نمیتونی بفهمی توی کدوم خاطره خودت رو گم کردی
بنفشه آریاراد
در این زندگی جدید، چهرهٔ مادرش با وجود اینکه چشمها، بینی یا دهانش سر جایشان بودند، شبیه جلد کتاب شده بود. لیلیان خیلی زود متوجه شد که جلدهای کتاب هم مثل زبان چهره میتوانند خلقیات را بازگو کنند؛ چراکه مادرش کاملاً غرق کتابی میشد که در حال خواندنش بود و آنقدر در آن فرو میرفت تا شخصیت قهرمان بسان عطری که ناگهان در هوا میپیچد، او را در بر میگرفت
n re
لیلیان پرتقال را برداشت و آن را به بینیاش نزدیک کرد و نفس کشید. بوی نور آفتاب و دستان گرم، برگهای سبز و براق و آسمانهای آبی بیابر میداد.
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
تنها کاری که مادر لیلیان میکرد این بود که بعد از تمام کردن یک کتاب بهسراغ بعدی میرفت.
n re
آنتونیا گفت: «میدونی چیه، یان؟ پدرم همیشه میگفت هر آدمی برای رفتن به جایی یا ترک کردن جایی به یه دلیل نیاز داره. ولی من فکر میکنم بعضی اوقات دلیلت اونقدر بزرگه و اونقدر تو رو پُر کرده که اصلاً به این فکر نمیکنی که چرا داری میری؛ فقط میری.»
شهرزاد مجدی
امشب تمرکزمون رو بذاریم روی یکی از ضروریترین مواد لازم زندگی، یعنی زمان.»
او با لبخند به نگاه گیج ایزابل گفت: «منظورم سبزیجات و میوهها نیست. دقیقهها، ساعتها. وقتهایی که حواستون نیست، در واقع هر وعدهٔ غذایی که میخورید، انگار دارید زمان رو میخورید، مثلاً تعداد هفتههایی که برای رسیدن یه گوجه لازمه یا تعداد سالهایی که درخت انجیر برای رشد لازم داره.
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
گویی که گریه کردن راه تازهای برای نفس کشیدن بود
بنفشه آریاراد
اگر معنای نویسندگی، تماشای جهان در آرامشی دور از شلوغی ذهن باشد، آن دختر نویسنده محسوب میشد.
بنفشه آریاراد
از زمانیکه پدر ترکشان کرده بود، کار خانه برای مادر لیلیان به مقصد سفری تبدیل شده بود که اغلب به آن نمیرسید؛ شستن لباسها مثل دوستی بود که اصلاً یادش نمیآمد با او تماس گرفته باشد.
گلابتون بانو