بریدههایی از کتاب از زابل تا پاریس (جلد اول)
۳٫۷
(۳)
قفلی که از ترس حملهی مردای نامرد با پولی که تکتک روی هم گذاشته بودیم خریدیمو زدیم به درای بیپیکر خوابگاه دخترا تا شاید از شر هوس مردای بیغیرت در امان باشیم. غافل از اینکه باید قفل بزرگتری برای قلبامون میخریدیم تا از راه دلدادگی بهمون تجاوز نشه.
تجاوز چه واژهی غریبی بود. راستی اگر پسری با دختری حرف میزد با وعدهی اینکه ما بهزودی ازدواج میکنیم و بعد دختر رو در خیل تهمتها و بیرحمیهای آشنا و غریبه تنها میذاشت، متجاوز حساب میشد؟ یا فقط دختر سادهلوح بهحساب میومد؟ در مقابل این کار دختر چه سلاحی داشت؟ چه دفاعی؟ چه راهحلی؟ شکایت میکرد خوب بود؟ در قانون مجازاتی هم برای اینجور پسرا وجود داره؟ اما چطوری شکایت میکرد؟ به پدرش میگفت یا مادرش؟ به برادرش یا خواهرش؟ رگ غیرت کدوم بیغیرتی رو قلمبه میکرد؟ خودش تنهایی میرفت؟ به عریضهنویس چی میگفت؟ چجوری میگفت؟
n re
آخ که حس نوستالژی چه حس غریبیه!
n re
کارگر معدن بودن سختترین کار دنیا نیست، سختترین کار دنیا دختر بودن تو این دیاره!
n re
از کتابها و قصهها دور خودم حصار طلایی ساخته بودم که منو از دنیای خشن اطرافم حفظ میکرد.
n re
خیلی از خودم خجالت کشیدم. به این فکر میکردم که کی؟ کجا؟ و چه کسی به ما یاد داد که دهاتی یعنی زشت؟ این چه اصطلاح نارواییه که ما بد شهریای متمدن به کار میبریم؟ حالم از خودم به هم خورد. یه دنیا حرف و کلمه اومد توی ذهنم که اسم یا صفت یا نام قومی یا نژادی یا گروهی بود و ما شهریهای در توهم شعور، تمدن و آگاهی ازشون بهعنوان فحش و توهین استفاده میکردیم بدون اینکه بفهمیم چقدر دردناکه برای اون آدما و ما چقدر حقیریم در برابر اونها.
n re
اونموقع هنوز نمیدونستم که بعضی آدما نقش سرعتگیر رو تو زندگیشون انتخاب کردن و فقط باید بهآرامی از روشون رد شد تا صدمه نبینی. هنوز نفهمیده بودم هر وقت شوق انجام کاری رو داشته باشی و بخوای مثل یک رود جاری بشی هستند کسانی که خواسته و ناخواسته نقش سد و دیوار رو برات بازی کننو تنها وظیفهی تو شکستن یا جاری شدنو رد شدن ازشونه.
n re
جالب اینجاست که در خیلیهاشون بهسرعت پیشرفت میکردمو به ردههای حرفهای میرسیدم اما بهمحض رسیدن به جایی نزدیک به فتح رؤیا حالم بد میشد، حس غریبگی با اون رؤیا تمام وجودم رو میگرفت و فرار میکردم. انگار همهچیز دستبهدست هم میداد تا با سرعت تمام به ته برسمو ببینم که این هم رؤیای من نیست
pikomi
چجوری بعضی آدما بدون اینکه بفهمی یا اراده کنی میشن رفیق روزهای سختت. این روزها سخت بود و فکر میکردم آخر سختی همین جاست غافل از اینکه سختی هرگز در حال یا گذشته نبوده بلکه مثل یه مه نامرئی پیش روم بود و من نمیدیدمش.
pikomi
اما حالا میفهمم گویا ارزش آدما به اعداده. آخ که فقط منو شازده کوچولو میدونیم که اعداد چقدر خستهکننده و نامفهوم هستن آخه اصل مطلب رو هیچوقت نمیشه با اعداد محاسبه کرد. مثلاً با اعداد نمیشه گفت یه آدم چندتا عاشقه. یا اندازهی زیبایی گل سرخ چقدره و میزان حظی که از دیدنش میبریم چند کاست! حتی اندازهی شکستگی دل آدما هم با اعداد قابلمحاسبه نیست یا عمق زخمای روحشون و حتی میزان غمی که بعد از جدایی از عزیزی با خودشون حمل میکنن. آی امان از آدم بزرگا که عادت دارن با چندتا عدد و رقم همهی چیزای بزرگو با ارزش رو کوچیک و ساده کنن تا یه وقت خدایی نکرده از مخشون استفادهی زیادی نشه و قلبشون هم بستهبندیشده و دستنخورده تحویل خاک بدن، با همین ترفند هر چیزی که در این اعداد و ارقام نمیگنجه خودبهخود حذف میکننو خلاص.
n re
حجم
۹۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۳۳ صفحه
حجم
۹۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۳۳ صفحه
قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد