بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چرخش کلید | طاقچه
تصویر جلد کتاب چرخش کلید

بریده‌هایی از کتاب چرخش کلید

نویسنده:روث ور
انتشارات:نشر نون
امتیاز:
۳.۶از ۹۲ رأی
۳٫۶
(۹۲)
فرقی نکرد. فرقی نمی‌کرد چه کار کنم، هیچ وقت آن دختری نبودم که باید می‌بودم. ت
آلی
ما برای شما که لازم نیست جمله را تمام کنم، آقای رِکسَم، لازم است؟ شما می‌دانید چرا. دست‌کم، من فرض می‌کنم که اگر روزنامه‌ها را خوانده باشید، می‌دانید. شما می‌دانید، چون پلیس می‌داند. چون فهمیدند. چون آن‌ها دو دو تا چهار تا می‌کنند، همان‌طور که شما احتمالاً می‌کنید، حتی الان. ‫شما می‌دانید علت اینکه من هرگز با بیل الین‌کورت نخواهم خوابید این است که او پدر من هم هست.
azin
ممکن بود کل روز شنبه‌ام را صرف مرتب کردن اتاقم تا سرحد کمال کنم؛ و او آخرش غر می‌زد که چرا کفش‌هایم را در راهرو جا گذاشته‌ام. هر کاری می‌کردم غلط بود. من زیادی سریع بزرگ شدم، لباس‌هایم زیادی گران بودند و دوستانم زیادی پرسروصدا بودند. من زیادی خپل بودم، یا برعکس، خیلی بدغذا بودم.
آلی
بار که اتاقم را مرتب می‌کردم و هر بار که مرتب نمی‌کردم، هدف همه‌شان یک چیز بود. اینکه مادرم را وادار کنم به من توجه کند. این که دلواپسم باشد. چهارده سال تمام سخت تلاش کرده بودم که دختر بی‌نظیری باشم، اما هرگز برایش کافی نبود. فرقی نمی‌کرد دستخطم چقدر قشنگ بود، فرقی نمی‌کرد نمرۀ املایم چقدر بالا می‌شد، یا تمرین هنرم را چقدر خوب انجام می‌دادم، هرگز، کافی نبود. ممکن بود تمامِ بعدازظهری را به رنگ کردن نقاشی‌ای برای او بگذرانم و او فقط متوجه تنها نقطه‌ای می‌شد که من عطسه کرده بودم و رنگ از خط بیرون زده بود.
آلی
با این حال، حتی بعد از همۀ پرسش‌های آن‌ها، خاطراتْ وصله‌پینه به یادم می‌آیند، مثل شبی که با چراغ‌قوه روشن شده باشد و بینش پر از تاریکی باشد.
zmoghani
لحظه‌ای حس کردم تمام آن عزم راسخم، مثل قطعه‌ای پلاستیک در آتش، در حال چروک خوردن است، در حال ناپدید شدن در مغزۀ درونم، ذوب شدن و واپیچیدن درون مغزه‌ای سیاه.
zmoghani
به یاد همۀ مادرهایی افتادم که بچه‌هایشان را به مهدکودک می‌آوردند و از این می‌گفتند که چقدر خسته‌اند و من در دلم کمی ازشان بدم می‌آمد، چون فکر می‌کردم فوقش با یک یا دو بچه سر و کار دارند. اما حالا، می‌فهمیدم منظورشان چه بود. کار اینجا به‌اندازۀ کار مهدکودک فیزیکی یا فشرده نبود، اما مدام بود و تمام‌نشدنی، نیاز بچه‌ها هرگز پایانی نداشت و هرگز لحظه‌ای نبود که بتوانی بچه را دست همکارت بسپاری و چند دقیقه‌ای استراحت کنی و برای خودت باشی. اینجا هرگز نمی‌شد که سر کار نباشم
zmoghani

حجم

۳۴۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۵۸ صفحه

حجم

۳۴۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۵۸ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰
۷۰%
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد