چند باری الکی میرفتم چاقو میخریدم میذاشتم تو کمدم که مادرم وقتی میخواد اتاقم و تمیز کنه ببینه کیف کنه، در صورتی که من تمایلم این بود که جای چاقو سوهان ناخونام و بزارم تو کمدم،
همیشه دوست داشتم کفش پاشنه بلند و برای زمستونا بوت پاشنه دار بپوشم اما خوب برای فیلمم که شده میرفتم کفش مردونه میخریدم و مثل فیلم سیاه سفیدای قدیمی که بابام کشته مردشونه پاشنههام و میخوابوندم.
دلم لَه لَه میزنه برای جورابای رنگی رنگی
میلاد تلسچی امیرخیزی
معلومه که نه، من هر چی که باشم مامان بابا باید بهم افتخار کنن، الان تو بیست و پنج سالگی تازه یادشون افتاده افتخار کنن؟ فاز این مامان باباها رو نمیفهمم بیاجازه ما رو بدنیا مییارن بعد اگه اون چیزی که اونا بخوان نباشیم ازمون ناراضی میشن،
bud
اتفاقاً بعدا خودشون فهمیدن که من و اشتباه اوردن. نه تو مدرسه پسرونه، بلکه تو بدنیا اوردنم.
بد مدل هم اشتباه اوردن.
bud
دلم لَه لَه میزنه برای جورابای رنگی رنگی که جدیدا همه دخترا میپوشن اما خوب من جوراب مشکی ضخیم میپوشم. از عمد دیر به دیر میشورمشون که بو گندش کل خونه رو زیر و رو کنه. این ادا اطوارا فقط برای دلخوشی بابام ایناست نه خودم، اونا الان دلخوشیشون همین چیزاست دیگه. مثلا جوراب پر بو با یکی در میون سوراخ و اوج مردونگی بچشون میدونن
bud
مگه بچم حرومزادست که دو جنسه باشه؟ مگه تو با شیطون همخوابگی کردی بچت بشه دوجنسه؟
bud
می رم تو اتاقم. جلوی آینه خودمو برنداز میکنم، من چیم؟ چرا خودم نیستم؟ چند نفر زیر این پوست و استخون دارن زندگی میکنن؟ چرا این ظاهر و اینقدر دوست ندارم، چرا این جسم اینقدر با روحیاتم در تضاده؟ از مدل موهای همیشه کوتاهم، از شونههای پهن استخونیم و قد و قوارهٔ بلندم حالم به هم میخوره.
bud