«گاهی... گاهی با خودت میگی کاری از دستت ساخته نیست. شاید از دست هیچکس کاری ساخته نباشه. شاید اصلاً هیچ مشکلی پیش نیومده باشه. اما اگه بپرسی اگه یه بار بپرسی اونوقت خبردار میشی. برای همین هم هیچوقتِ هیچوقت نمیپرسی.»
verka
«هنوز جوونی. وقتی توی بوتهٔ آزمایش انتخابهایی که کردی قرار گرفتی، میفهمی کی هستی. در نهایت، شخصیت ما رو کارهایی شکل میدن که انجام میدیم و اجازه میدیم انجام بشن.»
کارهایی که اجازه میدیم انجام بشن.
verka
ترس همون زهدان شومیه که هیولاها توش زاده و شکوفا میشن.»
verka
«بزرگ شدم، هارک! فهمیدم زندگی کردن یعنی جنگیدن. شاید از اون به بعد، دیگه همهچی به نظرم زیاد خندهدار نبود، ولی تو هیچوقت دلت نمیخواد اون روی زندگی رو ببینی، هارک، مگه نه؟
•نسرینطلا•