بریده‌هایی از کتاب با ماسک ها می رقصد!

برو به هرکه به او هیچ‌کس نداده بده

ما حسِ شرمِ سرخوشی توی عزاییم! ما مثلِ دیدارِ دو انسان تو فضاییم!

من که با «تو» یکی شدم دیگر چه مهم است اینکه تنهایم؟!

اگه باشی، اگه باشی، برام هروقت و هرجایی میسّر میشه حتی اینکه مست شم با یه چایی!

همیشه قلب به کار است در آن زمان که نباید، چه واژه‌ها که نوشتی برای آن‌که نباید!

«من که می‌تونم با عشقت زنده باشم و نبازم روبروت یه آینه باشم ابدیتی بسازم... »

جهان به هیچ نمی‌گیرد کسی که از «هیچ» آگاه است! میانِ» مردن و «آرامش» پلی به فاصله‌ی «آه» است! زنی درونِ سرم گیج است میانِ عشقِ دوتا ماهی میانِ عشقِ دو ماهی که... تمامِ هستی‌شان «چاه» است!