کلکم من الزوار. لا عشیره لنا دون الحسین(ع). (همه شما زائر هستید. ما عشیرهای جز امام حسین (ع) نداریم.)
جملهای که میگفت را بالای سردر تعداد زیادی از مواکب دیده بودم. شاید این نهایت ارادت یک عرب زبان را میرساند، به امام خویش.
zahra
سرش را پایین انداخت و گفت:
- دیر رسیدید دکتر! دخترک کنار خرابههای شام شهید شد...
این را گفت و در سیل جمعیت گم شد.
کیف داروها در دستم، بین جمعیتی که از دو سویم عبور میکردند خشکم زده بود.
نگاهم محو سیل جمعیتی بود که همه دیر رسیده بودند!
هامان
دیر رسیده بودیم
دستی کولهام را تکان داد:
- دکتر! یه دختر سه چهار ساله داریم که پاهاش تاول زده.
تعجب کردم! معمولا خانوادهها برای بچههای به این سن و سال، کالسکه یا چرخی همراه میآوردند. همه میدانستند بچهها طاقت این همه راه رفتن را ندارند. همینطور که در ذهنم خانوادهی کودک را برای اتفاق رخ داده شماتت میکردم و خودم را برای گریهها و فریادهای دخترک، به هنگام تخلیه و پانسمان تاول آماده میکردم، پرسیدم:
- کو؟ کجاست بچه؟
هامان