بریدههایی از کتاب مجیستریوم؛ جلد چهارم
۴٫۴
(۳۸)
کال تمایل به زنده ماندن دارد.
پسری که زنده ماند
کال نیروی جادویِ نیستی را به طرف خود خواند که ارادهٔ او را به هرجومرجزدههای تحت فرمانش پیوند دهد و آنها خواستههایش را کاملاً درک کنند. فریاد زد: «ای کسانی که بهدست من خلق شدهاید! برقصید!»
AMIR.H.H
شاید کار به جایی بکشه که مجبور شی بین حکمرانی به دنیا و لِه شدن زیر چکمهش یکی رو انتخاب کنی.»
آنی
رازها بیشتر از اون چیزی که فکرش رو میکنی، آدم رو آزار میدن.
ocean book✨🌊
تامارا لبخند کوچکی به کال زد، از کنار او گذشت و به مرکز اتاق رفت. یک قالیِ کُلُفت ایرانی روی زمین پهن شده بود.
پسری که زنده ماند
به نظرِ کال، جاسپر عادتِ نفرتانگیزی داشت: همیشه میتوانست بدترین چیزی را که ممکن است به فکر مردم برسد، تصور کند.
کاربر ۳۷۰۷۱۷۲
همه از مرگ متنفرن، کال.»
«ولی همه مجبور نیستن دشمنش باشن.»
کتاب خور
۱) حرفهای جدی باعث میشدند حداقل بهمدت ده دقیقه ابری از حماقت، انسان را در خود بگیرد؛ ۲) حالا که آن ابر از میان رفته بود، اصلاً نمیدانست باید به تامارا چه بگوید و ۳) اصلاً نمیدانست حالا باید چهکار کند.
خخخخخخ
روانیِ بدذات بوده و یه لشکر بزرگ از موجوداتِ از مرگ برگشته داشته و سعی کرده دنیای جادوگری رو نابود کنه؛ نه برای اینکه میخواسته مُردهها رو به زندگی برگردونه. این چیزیه که همه میخوان. برای همینم هست که اینهمه طرفدار داشته. چون همه عزیزی رو از دست دادهن؛ چون وقتی کسی رو از دست میدیم، جوابی وجود نداره و همهچی خیلی بیهوده و بیهدف و احمقانه به نظر میرسه.
پسری که زنده ماند
یک قالیِ کُلُفت ایرانی روی زمین پهن شده بود. تامارا مشغول لوله کردن آن شد و بعد یک درِ مخفیِ چهارگوش از زیر فرش بیرون زد. تامارا سرش را بالا آورد. «بیا کمکم کن.»
کتابخوان📖🫧
«بعضیوقتها مجبوریم مردم رو وِل کنیم. بعضیوقتها اتفاقهایی میافته که قابل جبران نیست.»
Mostafa
«بعضیوقتها مجبوریم مردم رو وِل کنیم. بعضیوقتها اتفاقهایی میافته که قابل جبران نیست.»
ocean book✨🌊
آرون گفت: «بالاخره همه باید بمیرن. نمیدونم اینکه ما بهخاطر مجیستریوم بمیریم، چه فایدهای داره.»
کال صدای هِقهِق خفهٔ تامارا را شنید، تامارا دستگیرهٔ در را چرخاند و از اتاق خارج شد.
مهدیار یوسف
تامارا لبخند کوچکی به کال زد، از کنار او گذشت و به مرکز اتاق رفت. یک قالیِ کُلُفت ایرانی روی زمین پهن شده بود.
کتاب خور
«تو قدرتمندی. نمیتونی همینجوری قدرتت رو کنار بذاری. دنیا این اجازه رو بِهِت نمیده. بِهِت اجازه نمیده که پنهان بشی و از خطر دور بشی. شاید کار به جایی بکشه که مجبور شی بین حکمرانی به دنیا و لِه شدن زیر چکمهش یکی رو انتخاب کنی.»
Mostafa
در گوش تامارا که سمت چپش نشسته بود، زمزمه کرد: «غذای آدمبدها چه خوشمزهست.»
اِملی کتابدار کوچک
همهٔ کسانی رو که از دست دادهن. همه در اعماق وجودشون آرزو میکنن یهکم بیشتر فرصت زندگی کردن داشته باشن.»
ومبت بدعنق
تنها نکتهٔ مشترک میان زندانهای جادویی و زندانهای تلویزیونی، متهم شدنِ شخصیت اصلی، به جُرمی است که مرتکب آن نشده!
ومبت بدعنق
و مخالفِ هرجومرج، روح انسان است.
کاربر ۳۹۸۲۴۸۴
کال، درمانده گفت: «برو بیرون، جاسپر! به هیچ دردی نمیخوری.»
جاسپر گفت: «اینجا اتاق منه.»
کال چارهای نداشت جز اینکه به حقیقت این حرف اعتراف کند. به اتاق خودش برگشت
آنی
حجم
۷۸۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه
حجم
۷۸۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه
قیمت:
۷۷,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد