بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب یانکا و افسانه جنگل سفید | طاقچه
کتاب یانکا و افسانه جنگل سفید اثر سوفی اندرسون

بریده‌هایی از کتاب یانکا و افسانه جنگل سفید

امتیاز:
۳.۴از ۵ رأی
۳٫۴
(۵)
فصل بیست‌ودوم: روح ساشا ناباورانه به اندام لاغر و نحیف و نیمه‌شفاف خیره می‌شوم. یک روح. یک روح واقعی. روحی که کاملاً شبیه ساشاست. روح ساشا. دنیا دور سرم می‌چرخد. باورم نمی‌شود که ساشا مُرده باشد. آخر او بهترین دوست من است. هر روز باهم قدم می‌زدیم، باهم حرف می‌زدیم، از تپه بالا می‌رفتیم، باهم مسابقه می‌دادیم... ما همهٔ زندگی‌مان را باهم گذرانده بودیم. نباید بمیرد.
ریحانه زارعی احمدی
در خانه باز می‌شود و النا بیرون می‌آید: «مادرم گفت که باید بیای توی خونه، پیش بدنت.» و روح ساشا را با خودش به داخل خانه می‌برد
کاربر ۳۵۹۴۹۱۰

حجم

۱٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۶۴ صفحه

حجم

۱٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۶۴ صفحه

قیمت:
۵۳,۲۰۰
۲۶,۶۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد