بریدههایی از کتاب مسابقه بزرگ در کتابخانه آقای لمونچلو
۵٫۰
(۲۵)
آقای لمونچلو لبخندی زد و جواب داد: «هیچی، میبازن. چون توی هر مسابقهای که تا حالا برگزار شده، واسه اینکه یکی ببره، یکی دیگه مجبور بوده ببازه.»
المپیان؟:)
«جوجه رو آخر پاییز میشمرن، آقای چارلز.»
𝔏𝔦𝔪𝔬𝔬
«اگه هرگز شکست نمیخوردین...»
«... هرگز هیچ چیز جدیدی رو امتحان نمیکردین.»
☆...○●arty🎓☆
یه میلیون دلار ارزش مشخصی داره: ارزشش یه میلیون دلاره.
𝐑𝐎𝐒𝐄
من بهشون خاطرنشان کردم که بیشتر آدمها همانقدری خوشحالاند که تصمیم میگیرند باشند.
𝐑𝐎𝐒𝐄
تا وقتی بازی تموم نشده، هنوز برای بازی کردن وقت هست
𝐑𝐎𝐒𝐄
میگوئل گفت: «بچهتر که بودم، یه بار یه کتاب دربارهٔ ساختار زبان انسان رو اشتباهی گذاشتم توی بخش زبانشناسی. فکر کرده بودم دربارهٔ زبان و ادبیاته.»
اندلس
آقای نکس گفت: «خیلی متأسفم بچهها که شماها مجبور شدین توی یه همچین روز بد، مزخرف، افتضاح و گندی به دیدنمون بیاین.»
حرفش لبخند به لبهای کایل نشاند.
چون ویدر نکس یکهو جوری حرف زده بود که انگار آقای لمونچلوست.
کایل پرسید: «فکر میکنین باید با کی حرف بزنیم؟»
آقای نکس جواب داد: «مکس کَچِدوریان، وکیل شرکتمون. اون از همون روز اول با آقای لمونچلو بوده. اگه فقط یه نفر باشه که چیزی از این ارما هرشمن یا اتهاماتش شنیده، اون یه نفر مکسه.» نگاهی به ساعتش انداخت. «مکس الان دیگه باید بره پشت میز کارش.»
آکیمی گفت: «واقعاً؟ الان ساعت نزدیک یازدهست.»
«آقای ل اجازه میده مکس ساعتهای کاریش رو خودش تعیین کنه.»
کتاب باز
کایل گفت: «من قبلاً کردهام. براشون یه پیامک فرستادم و توش نوشتم آقای لمونچلو یه کمی دمغ بود و واسه همین هم همهمون داریم باهاش فیلم اشکها و لبخندها رو میبینیم.»
n.m🎻Violin
پس حالا وقتشه از اسامی شش شخصیتی رونمایی کنیم که اینجا توی کتابخونه در مستندساز لمونچلویی حضور پیدا میکنن. این چهرههای تاریخی در نهایت دقت انتخاب شدهان، با اینکه در اولین نگاه ممکنه مجموعهای تصادفی از بزرگمنشی یا مجموعهای بزرگ از تصادفمنشی به نظر بیان. صدای سقفی! بهمون بگو قراره کیها رو تحقیق کنیم.»
بانوی سقفی گفت: «منظورتان دربارهٔ کیهاست دیگر؟»
آقای لمونچلو گفت: «آره، شاید. من هیچوقت صد درصد مطمئن نیستم که منظورم چیه. طبل، لطفاً.»
n.m🎻Violin
بالاخره از قدیم گفتهاند کبوتر با کبوتر، باز با باز، کند همجنس با همجنس پرواز. این ضربالمثل در مورد لاشخورها هم صدق میکند.
دکترای کرم کتاب
سرنختون الان میآد.
و پیامکی دیگر.
آماده باشین.
و چندین پیامک دیگر.
هر لحظه ممکنه برسه.
آقای لینکلن دلخور شدن که هیچکس نمیخواد حقیقت ایشون رو پیدا کنه.
من بهشون خاطرنشان کردم که بیشتر آدمها همانقدری خوشحالاند که تصمیم میگیرند باشند.
اون سرنخ رو کجا گذاشتم؟
آها! ایناهاش!
الهام فخرایی
ولی، همونطور که قبلاً هم یه بار گفتهام، ‘شما باید رشد خودتان را بکنید، مهم نیست قد پدربزرگتان چقدر بوده.’»
آقای لمونچلو هیجانزده گفت: «گل گفتی، جناب رئیسجمهور! مشهورترین نقلقول من اینه: ‘بهترین دوست من کسی است که کتابهایی را به من هدیه دهد که تابهحال نخواندهام.’»
لینکلن گفت: «فکر میکنم این جمله رو هم من گفتهام.»
«میدونم. ولی من عاشق نقلقول آوردن از حرفهای شمام.»
الهام فخرایی
‘غیرممکن یک حقیقت نیست، بلکه یک باور است’
☆...○●arty🎓☆
‘شما باید رشد خودتان را بکنید، مهم نیست قد پدربزرگتان چقدر بوده.
☆...○●arty🎓☆
افکار عمومی معمولاً تحت تأثیر احساسات تغییر میکنه و مردم توجه چندانی به حقیقت نمیکنن. اگه داستانی که به گوششون میرسه به اندازهٔ کافی جذاب باشه، شاید دیگه به حقیقت اهمیت چندانی ندن.
☆...○●arty🎓☆
میتونم شکست رو بپذیرم؛ هر کسی بالاخره توی یه چیزی شکست میخوره. ولی تلاش نکردن توی کَت من نمیره!»
☆...○●arty🎓☆
«خیلی از کسانی که تو زندگی شکست میخورن، وقتی دست از تلاش میکشن نمیدونن چقدر به موفقیت نزدیک بودن.»
☆...○●arty🎓☆
تا به کایل چیزی را یادآوری کند که خودش از قبل میدانست: تا وقتی بازی تمام نشده، هنوز برای بازی کردن وقت هست!
☆...○●arty🎓☆
کایل هم تصمیم گرفته بود شلوار گرمکن، سوئیشرت و کتانی بپوشد.
اما آبیا تونیکی گلوگشاد روی بلوزی آستینبلند و شلوار جین پوشیده بود و حجاب داشت؛ مقنعهای که سر و سینهاش را میپوشاند. روی مقنعه گلهای رز کوچک بود و موهای آبیا کاملاً زیرش پنهان شده بود.
کایل گفت: «اوممم، صبح بهخیر. چیزه، روسریت چه قشنگه.»
«بهش میگن مقنعه، کایل کیلی. خیلی از دخترهای مسلمون مقنعه سر میکنن.»
«آره، میدونم. یعنی چند نفری توی مدرسه دیدهام.
کتابخوان📖🫧
حجم
۳۱۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۳۱۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
قیمت:
۹۳,۰۰۰
تومان