بریدههایی از کتاب فرومایگان
۴٫۴
(۵۰)
همه گول ظاهرم را میخورند. صلابت کلام، وقار در گفتار و رفتار، اما آیا همین کافیست؟ اینها که فقط لایههای بیرونی شخصیتم هستند. آیا یک انسانی که خوب حرف میزند؛ خوب مینویسد یا شیک لباس میپوشد، نمیتواند از درون شخصیتی فرومایه داشته باشد؟ نمیتواند دروغ بگوید؟ نگاهش به جامعه و محیط اطرافش بد باشد؟ توانایی حسادت و دشمنی کردن ندارد؟
Adel
از جدی گرفتن خیلی از مسائل توسط مردم در دهههای قبل خندهام گرفت. با خودم اندیشیدم خوب است یک روزنامهای همین روزها خریداری کنم و در گوشهای نگهداری کنم تا بعدها به جدی پنداشتن دنیا و اموراتش در همین امروزم بخندم. شاید نکتهٔ گرفتن یک روزنامهٔ تاریخ گذشته و پیامش توسط آن مرد سخنور برایم همین بود که اکثریت مشکلات موقتی و گذرا هستند؛ به همین سبب نباید دنیا و اموراتش را زیاد جدی بگیرم. با خواندن اتفاقات و هراس و اضطرابات آن زمان به این نکته عمیقاً پی بردم که مسائل رعبآور امروز نیز بزودی مانند مطالب این روزنامهٔ قدیمی از درجهٔ اعتبار ساقط خواهند شد.
Roshanak
درست در زمانی به دنبال او در پارک روانه شده بودم، بازگشته بود و روزنامه را برداشته و از آنجا رفتهبود. یک تکه کاغذ کوچک مابین دو نیمکت نظرم را جلب کرد. آنرا برداشتم و خواندم؛ عبارت معروف هدایت را قبل از عزیمتش از این دنیا عیناً نوشته بود:
دیدار به قیامت. ما هم رفتیم و دل شما را شکستیم. همین!
خندهام گرفت. جالب بود. چطور به ذهن خودم نرسیده بود که از این عبارت معروف در اتمام ارتباطاتم با دیگران بهره بردهباشم. اگر چه امکان چنین ارتباط خاصی با هیچکسی برایم امکان پذیر نبود. او یک انسان منحصر به فرد بود که بعید می دانم تا پایان عمرم کسی را شبیه به احوالات او بیابم.
Roshanak
فخرفروشان از دیدگاه من در میان موجودات فرومایه جزو چندشآورترینها هستند. بسیاری از این سگدو زدنها، پول روی پول گذاشتنها، عوض کردن اتومبیل و املاک و وسایل، در پوستهای ظاهری به نام رفاه بهتر و باطنی عمیق به نام فخرفروشی قرار گرفته است.
M.A
بوی چرب کباب در پرههای بینیاش میچرخید و بالا میرفت و دلش را میلرزاند. همراه با بوی کباب، غریزهای بنام لذت خوردن در دلش نیمچه تکانی خورده بود و بعد از مدتها نه برای رفع گرسنگی، که دلش یک غذای درست و درمان و اعیانی میخواست. همان دود کباب باعث شد که در ذهنش چیزی موهوم از گذشتههای دور به نام زندگی شکل بگیرد. بوی کباب نه تنها اشتها، که تمام حس و عواطف گمشده و ناپیدای زندگی را در وجودش بیدار میکرد. آن بو او را به دنیای نشاطانگیز آدمهایی سوق میداد که روزی خودش در میان آنها میدانداری میکرد و همهجوره آنرا به کام خود میساخت
M.A
صدا به قدری دور و خفه بود که انگار به جهانی دیگر تعلق داشت و متعلق به این دنیا نبود. صدا از دور دستی بعید بسویش مرتعش میشد. هر چه کرد سمت و سوی صدا را نتوانست تشخیص دهد. فقط از روی علاقهای که به آن اذان خاطره انگیز داشت با ذهنش صدای خفه و دور را مثل مرمت یک اثر باستانی تقویت کرد و با شنیدنش در ذهن به خاطراتی دور سفر کرد.
M.A
منی که دائم مراقب گفتار هستم و رفتارم را با محیط اطرافم تطبیق میدهم چرا هیچ قدرت و کنترلی بر روی افکارم ندارم؟ مگر نه اینکه افکار من همانند گفتار و کلام و رفتارم در مجامع، جزئی از شخصیت و هویت من است؟ همهاش فکر فکر فکر. از این شاخه به آن شاخه. از این مضمون به آن مضمون. دائم در حال فکر کردن هستم و جالب این است که اکثریت افکار من به چیزهایی مربوط میشود که هیچگونه سودی به حالم نداشته و ندارند.
BEHROUZ
پیشرفت و رفاه بهتر، خانهٔ بزرگتر، نقل مکان به محیطی بهتر، اتومبیل گرانبهاتر و بهروزتر. تمام اینها اگر رفاه در اولویت دومش قرار بگیرد، خیلی زود لذت داشتن و استفاده از آنها رنگ میبازد و به مدتزمان زیاد نمیتوانند در انسان حس شوق و ذوق و سپاسگزاری و عشرت را پدید آورده باشند.
BEHROUZ
انگار آرامش از وجودش به یک مرخصی طولانی بیبازگشت رفته و هیچجوره در دسترسش نبود. نمیتوانست خود گمشدهاش را پیدا کند. دنیای درونش را یک تاریکی خاص فرا گرفته بود. درست مثل سرزمین قطب با آن شبهای سرد و بیپایان و پُر از ظلماتش.
Reza j
هر فردی بایست خودش راهش را بیابد. دانستن اینکه فرومایگی چگونه در من شکل و اوج گرفته، بهچه درد کس دیگری میخورد؟ نهایتش اینکه ساعتی هم از سخنان من ذوق زده شود و مرا بخاطر فرومایگی در رفتار و گفتارم شماتت کند؛ یا اینکه خاطر جسارت و شهامتم بابت نگاه کردن به درون آشفتهام و بازگویی اشتباهات تحسینم کند. یا اصلاً بر فرض که چنان تحتتأثیر کلامم قرار گیرد که همچون من تصمیم به خودشناسی بگیرد. اما همین که مرا ترک بگوید تمام آنچه از زبانم شنیده است زیر آواری از افکار و گفتار و رفتارهای روزمرهاش مدفون میشود و همین فردا حتی یک جمله از تمام سخنانم را به یاد نخواهد آورد. برای رهایی از فرومایگی باید از خود مایه گذاشت؛ نه اینکه تکیه بر توصیفات و جملات دیگران کرد. چرا؟ خُب مشخص است! چون انسان به غایت امر فراموشکار است. به قول معروف گفتنی حرف در کلهاش نمیرود و اگر هم برود، باقی نمیماند. اما محال ممکن است سفری که به درون خود کرده است را فراموش کند.
Tahereh A
اکثر ما انسانها برای نمرهدادن به خود و توجیه اشتباهاتمان به دنبال مقایسهٔ رفتارمان با زشتی کردار دیگران میگردیم؛ بجای اینکه ریشهٔ فرومایگی را در خود شناسایی کرده و خشکانده باشیم.
محمد اعتصامی نوین
چرا انسان باید اینقدر فرومایه باشد که عظمت کسی در فقدان او و در یک قاب عکس یا سنگ مزار برایش منزلت پیدا کند؟
این خود یکی از درجات فرومایگی است که بر موج مردهپرستی سوار باشیم.
محمد اعتصامی نوین
انسانها در لحن گفتار خود دقت میکنند. مبادا آنچه در فکر دارند را بر زبان بیاورند. مبادا هر حرفی را هر جایی زده باشند. مبادا با لحنی که در خانه صحبت میکنند در محل کار به گفتگو بنشینند. یا مبادا الفاظی را که در رفاقت اعمال میکنند در محیطهای رسمی نیز به کار برده باشند. این مراقبت بر اعمال و گفتار خوب است؛ اما منی که دائم مراقب گفتار هستم و رفتارم را با محیط اطرافم تطبیق میدهم چرا هیچ قدرت و کنترلی بر روی افکارم ندارم؟ مگر نه اینکه افکار من همانند گفتار و کلام و رفتارم در مجامع، جزئی از شخصیت و هویت من است؟ همهاش فکر فکر فکر. از این شاخه به آن شاخه. از این مضمون به آن مضمون. دائم در حال فکر کردن هستم و جالب این است که اکثریت افکار من به چیزهایی مربوط میشود که هیچگونه سودی به حالم نداشته و ندارند. دائم به چیزهای ناکارآمد میاندیشم. به حرفها و کارهایی که باید یک زمان میگفتم و انجام میدادم و ندادم. به گذشتهای که دیگر وجود ندارد. به آیندهای که هنوز نیامده. جالب است؛ با این همه افکار چرند و ناکارآمد خودم را هم اشرف مخلوقات میدانم.
M.r Balzac
این آیینه چه چیز را به من نشان میدهد؟ خودم را؟ وجودم را؟ یا تنها ظاهر آراستهام را؟ هویتم را چه؟ این ظاهر تنها بخش کوچکی از هویت من است. یک مقدارش را هم در شناسنامه و اوراق شناساییام میتوانم پیدا کنم. اما درون ژولیده و آشفتهای که با ظاهر آراستهام منافات دارد را در کدام آینه جستجو کرده و اصلاح و مرتب نمایم؟ باقی هویتم چه میشود؟ عمری در پی این سؤال بیجواب که من کیستم حیران و واله ماندهام. زیرا از عوامل عمده و مشکل اصلی فرومایه شدن همین عدم شناخت هویتم است. آدمی که خود را نشناخته و برای خودش قاعده و قانون و چهارچوبی نداشته باشد و از همه مهمتر خود ناشناختهاش را دوست نداشته باشد مجبور میشود به جای یک انسان دیگر خودش را جا بزند. چه چیز پستتر از اینکه من همهچیز و همهکس باشم به غیر از خودم؟ تمام معایب و ناهنجاریها ریشه در همین مسئله دارند که ما نمیخواهیم در چهارچوب شخصیت واقعی خویش و همان قبایی که برایمان دوخته شده است قرار بگیریم و خودمان باشیم.
Roshanak
دیشب تلویزیون مستندی از حیات وحش پخش میکرد. یک شتر لامای سفیدرنگ چهار زانو بر روی زمین نشسته و با آرامش و حوصلهای خاص همراه با رضایتی کامل، مشغول جویدن علف بود. به قیاس آن حیوان با غذا خوردن خودم رفتم.
با هر قاشق کلی افکار و مجادلههای درونی را چاشنی غذایم کرده و قورت میدهم. یکبار نشد فقط غذا بخورم؛ بدون فکر با حوصله. درست مثل یک حیوان! بله، به مانند یک حیوان. قیاس انسان با دیگر موجودات همیشه من باب توهین و کسر شخصیت نیست. گاهی نیز باید منش آنها را برای یک زندگی متعالی و آرامتر در پیش گرفت.
M.r Balzac
هرچقدر مشامش را با دود کباب بیشتر تیز میکرد و آنرا نفس میکشید و بیشتر در ریهاش فرو میداد، حس میکرد که دلش بیشتر هوای بازگشت به زندگی را دارد. در دلش دو آرزوی متضاد با هم در حال جدال بودند. میل بازگشت به زندگی و میل به زوال و پایان یافتن.
M.r Balzac
هیچگونه حس یک انسان زنده به جز نفسی که میکشید و قدمی که با زور بر میداشت، در رفتار و نگاهش دیده نمیشد. تمام حسهایش مثل انسانی از دنیا رفته، در وجودش از بین رفته بودند. حسی به نام غریزه در او مرده و جسم فرتوتش مردهای متحرک بیش نبود. نه دوستی داشت که به او مهر بورزد و نه دشمنی داشت که با آن کینهورزی کند. نه کسی را داشت که دلش به عشق او بتپد؛ نه انگیزهای که شوقی را در او دمیده باشد. در دنیای غریبی سیر میکرد که سهم مشترکش از آن با دیگران فقط هوایی بود که نفس میکشید. هیج نقطه اشتراکی بین خود و دیگران نمیدید. حتی قُمریهایی که روی دیوارها مشغول جمع آوری خاشاک برای لانه سازی و معاشقه با یکدیگر بودند نیز در مرتبهای بالاتر از زندگی نسبت به او که نامش اشرف مخلوقات بود قرار داشتند.
M.r Balzac
در امر خودسازی لباس فاخر و خانه زندگی آنچنانی به تنهایی نمیتواند ملاکی برای رهایی انسان از چنگال فرومایگی باشد. البته ثروت و مادیات کمک حال خوبی برای آسایش انسان است و همیشه هم بر این عقیدهام که کمبودها، بستر را برای رفتارهایی از روی فرومایگی مهیا میکنند.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
تعداد بیشماری از انسانها روزانه خودشان را جای دیگران میگذارند و به امثال من که خودم هستم انگ فرومایگی میزنند. چه رفتاری پست و دونتر از اینکه همه کس باشم به جز خودم؟ تمام قضاوتها، لجاجتها، حسادتها، خستها و دوروییها؛ همه و همه ریشه در این دارد که نمیخواهیم در قالب انسانیت، همان قبایی که برایمان دوخته شده است را به تن کنیم و در آن قرار بگیریم.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
انرژی کسی وقتی منفی باشه برای همه تولید دافعه و دردسر میکنه. هرچقدر هم نزدیکتر به این افراد باشی موجشان را بیشتر دریافت میکنی. درست مثل یک بمب که وقتی میخوره زمین، در اثر انفجار اولین آسیب را خودش میبینه؛ بعد ترکش و موجش هر چیزی را که نزدیکتر بهش باشه بیشتر تخریب میکنه. این یک سیستم کلی در مورد همهٔ انسانهای خودمحور و خودخواهه.
nu_amin_mi
حجم
۲۹۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۴۳ صفحه
حجم
۲۹۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۴۳ صفحه
قیمت:
رایگان