سعیم آن بود تا همواره با وضو و با توجه، به تو شیر دهم و ارتباط قلبی و حسی با تو برقرار کنم. میدانستم تربیت از همان زمان شروع میشود. بعضا برایت نوار قرآن میگذاشتم و حتی الامکان تو را از صحنههای پرتنش به دور نگاه میداشتم.
محمدحسین
در ایام انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۶ با دوستانش پیگیر برگزاری انتخابات در ونکوور بود که البته نشد. او در ونکوور بود اما تمام فکر و ذهنش ایران و آماده شدن برای کار موثرتر در ایران بود.
محمدحسین
بخوبی به یاد دارم که در آغاز حمله آمریکا و متحدانش به عراق در سال ۲۰۰۳، معلم کلاس دوم گفته بود برای یادبود سربازان انگلیسی، احترام بگذارید و سکوت کنید، و تو در پاسخ گفته بودی مگر سازمان ملل اعلام نکرده که صدام سلاح هستهای ندارد؟ پس مشارکت انگلیس در حمله به عراق چه توجیهی دارد؟ در تجمعات ضد جنگ آمریکا و متحدان به عراق در مدرسه و خارج از آن با معدودی از یاران دبستانیت حضور فعال داشتی.
محمدحسین
زمانی که این اتفاق افتاد زینب در چه حالی بود؟ او گفت: آنقدر زینب سرحال و خوشحال است که حد ندارد. پرسیدم: زمان حادثه چطور بود؟ دردی احساس کرد؟ گفت: کسی ضربه چندانی نخورد. همان رعد اولی که آمد زینب مثل مرغ پرواز کرد و آن زن جوان همزمان شروع کرد به باز و بسته کردن دستهایش همانند فرشتهها و وانمود کرد که زینب به این خوشحالی بوده و دوباره گفت: زینب خوشحال تر از همه پرواز کرد و رفت.
محمدحسین
محمد و زینب برای علم و یک فضا و محیط بزرگتر رفتند، قرار نبود فرار کنند! امید و آمال و آیندهشان همین جا بود و در پیامهایشان دقایقی قبل از پرواز محمد به مادرش گفته بود شاید شرایط جنگی شود و ممکن است آمریکاییها هم بزنند و من میخواهم همین جا و بین مردم خودم بمانم و با آنها بجنگم و همین جا شهید شوم.
محمدحسین