کتاب‌هایی شبیه به مغازه جادویی

۱۶ سال از فارغ‌التحصیلی میچ از دانشگاه می‌گذرد و حالا او با زندگی به‌سختی دست‌وپنجه نرم می‌کند. پس از مرگ دایی‌اش بر اثر سرطان، میچ بی‌خیال نوازندگی و آهنگسازی می‌شود و تصمیم می‌گیرد به‌عنوان یک روزنامه‌نگار شروع به کار کند. او به‌خاطر کارش تمام مدت به شهرهای مختلف می‌رود تا خبر جمع کند و حتی شب‌ها هم خواب کافی ندارد و اکثر اوقات تا صبح بیدار است. یک شب همان‌طور که پشت تلویزیون نشسته است، استاد قدیمی دانشگاه خود را در شبکه‌ای خبری می‌بیند. میچ همان‌جا با خبر می‌شود که موری شوارتز، استاد محبوبش در دانشگاه، به بیماری لاعلاج ALS مبتلا شده و امیدی به بهبودش نیست و پزشک‌ها اعلام کرده‌اند که او نهایتا تا دو سال دیگر زندگی خواهد کرد.

چه چیزی می‌تواند عجیب‌تر از دوستی زنی میان‌سال، دختری نوجوان و مردی ژاپنی باشد؟ در ساختمانی با ساکنینی مرفه و پولدار، سرایداری به نام رنه زندگی می‌کند که زنی بیوه و میان‌سال است و از زمانی که دختری کم‌سن‌وسال بوده همان جا کار می‌کرده است. از دید ساکنین آن ساختمان، رنه تنها یک سرایدار معمولی است که خوب بلد است به وظایف خود عمل کند؛ اما برخلاف تصور آن‌ها، رنه فردی بسیار آگاه است، دانش فلسفی بالایی دارد، کتاب‌های بسیاری خوانده است و غلط‌های دستوری و زبانی افراد ساختمان آزارش می‌دهد. رنه تمام این چیزها را از دیگران پنهان می‌کند تا آن‌ها نسبت به زندگی او کنجکاوی نشان ندهند و سؤال‌پیچش نکنند. 

زندگی دیوید گاگینز سراسر مبارزه و مقاومت بود. دوران کودکی او مثل یک کابوس گذشت. پدرش برای کوچک‌ترین چیزی او و مادرش را تنبیه می‌کرد و کتک می‌زد. در مدرسه، به دیوید برچسب کندذهنی زده بودند و در جوانی به‌خاطر سیاه‌پوست‌بودن از طرف دیگران تحقیر می‌شد. او آرزو داشت که عضو نیروی دریایی آمریکا شود اما نتوانست از پس تمرینات اولیه برآید و مجبور شد آنجا را ترک کند. پس از بیرون‌آمدن از نیروی دریایی دچار افسردگی شد و اضافه‌وزن پیدا کرد. با این حال، دیوید گاگینز ناامید نشد و دوباره روی پاهای خود ایستاد. 

امی پردی در خانواده‌ای معمولی متولد شد و دوران کودکی و نوجوانی خوبی را گذراند. امی و خانواده‌اش همیشه برای تعطیلات به کوهستان می‌رفتند و امی از همان کودکی فهمید که عاشق اسکی‌سواری بر روی برف است. او در دوران دبیرستان تصمیم گرفت به‌عنوان ماساژور شروع به کار کند تا برای خرید اسنوبرد پول جمع کند، اما زندگی هرگز مثل تصورات ما پیش نمی‌رود و زندگی امی نیز درست در عرض یک روز از این رو به آن رو شد. او ناگهان دچار شوک عفونی شد و وقتی به بیمارستان رفت دکترها گفتند که شانس زنده‌ماندن او تنها ۲درصد است. حال امی ثانیه به ثانیه وخیم‌تر شد و برای سه هفته به کما رفت. او بر اثر بیماری مننژیت مننگوکوکی، هردو پایش را از دست داد و گوش چپش کر شد؛ با این حال زنده ماند. امی بین مرگ و زندگی، زندگی را انتخاب کرد و به گفته‌ی پزشکان نخستین کسی بود که در ظرف ۲۰ سال گذشته توانسته بود از آن بیماری لاعلاج جان سالم به در ببرد.  

این کتاب خاطرات فیل نایت، کارآفرین آمریکایی و بنیان‌گذار برند نایکی است. برند نایکی یکی از بزرگ‌ترین برندهای ورزشی جهان است که در زمینه‌هایی مثل طراحی و تولید کفش، پوشاک و تجهیزات ورزشی فعالیت می‌کند. چه اتفاقی باعث شد که فیل نایت از یک آدم معمولی، به یک میلیاردر و مؤسس شرکت بزرگ نایکی تبدیل شود؟ 

فیل نایت همیشه آرزو داشت که یک ورزشکار باشد. او همیشه عادت داشت که صبح زود بیدار بشود و برای دویدن بیرون برود. او برای رسیدن به رویایش تلاش‌های بسیاری کرد؛ اما وقتی موفق نشد تصمیم گرفت مسیر دیگری را در پیش بگیرد. به این فکر کرد که شاید حداقل با کارآفرینی بتواند وارد دنیای ورزشکاران شود و احساسات آن‌ها را تجربه کند. او با پدرش این مسئله را در میان گذاشت و به او گفت که قصد دارد یک شرکت تولید کفش تأسیس کند و برای این کار به پول نیاز دارد. او همچنین گفت که برای این کار باید دنیا را بگردد و مخصوصاً باید به ژاپن برود تا با طراحی‌های مختلف کفش آشنا بشود. ایده‌اش در نظر اعضای خانواده‌اش بسیار احمقانه بود و هیچ‌یک از آن‌ها حتی یک درصد تصور نمی‌کردند که فیل بتواند از این راه به موفقیت برسد. با این حال، پدرش به او پول قرض داد و فیل هم ماشین خودش را فروخت و به مدت یک سال دور دنیا را گشت.

این کتاب داستان واقعی شرل استرید و ماجرای کنارآمدن او با غم ازدست‌دادن مادرش است. شرل ۲۲ساله بود که مادرش را از دست داد. زندگی شرل در آن دوره در تاریک‌ترین نقطه‌ی خودش قرار داشت. او به همسرش خیانت کرد و طلاق گرفت، به هروئین اعتیاد پیدا کرد و برای مدرکی که نتوانسته بود بگیرد هنوز به دانشگاه بدهکار بود. چهار سال از مرگ مادرش گذشته بود و غم آن هنوز هم بر قلب شرل سنگینی می‌کرد. شرل استرید در ۲۶سالگی و زمانی که احساس می‌کرد دیگر هیچ‌چیز قرار نیست در زندگی‌اش درست پیش برود، کاری شجاعانه انجام داد. شرل تصمیم گرفت دست از ناامیدی بردارد، کوله‌پشتی‌اش را بست و تصمیم گرفت سفری شگفت‌انگیز را آغاز کند. او که قبلاً از طریق یک کتاب با مسیر پسیفیک کرست آشنا شده بود، حال تصمیم داشت آن را با پای پیاده و تنهایی طی کند. 

کریس گاردنر خرده‌فروش اسکنرهای پزشکی بود و در سانفرانسیسکو به همراه همسر و پسر کوچکش زندگی سختی را می‌گذراند. با شغلی که داشت نمی‌توانست از پس همه‌ی هزینه‌های زندگی برآید و چون توانایی پرداخت اجاره‌خانه‌ی خود را نداشت، صاحبخانه‌اش او و خانواده‌اش را از آنجا بیرون کرد. کریس نه‌تنها بی‌خانمان شد، بلکه حتی همسرش لیندا هم او را ترک کرد. کریس هم‌زمان همه‌چیز را از دست داده بود. دیگر سرپناهی برای زندگی نداشت و علاوه بر این باید تنهایی پسر کوچکش را بزرگ می‌کرد. 

این کتاب ماجرای واقعی کیت باولر و مبارزه‌ی او با بیماری سرطان است. کیت ۳۵ساله بود و فکر می‌کرد که همه چیز در زندگی‌اش در مسیر درستی قرار دارد. او اعتقادات مذهبی عمیقی داشت و الهیات تدریس می‌کرد و معتقد بود که حتماً پشت هر چیزی حکمتی قرار دارد. زمانی که فهمید به سرطان پیشرفته مبتلا شده است زندگی‌اش به‌کلی تغییر کرد و امید خود را به ادامه‌ی زندگی از دست داد. حتی دکترها به او می‌گفتند که شانس زنده‌ماندنش بسیار کم است. کیت در مسیر مبارزه با مرگ افکار متفاوتی را تجربه کرد و این کتاب حاصل تجربیات وحشتناکی است که از سر گذرانده. کیت به ما یادآوری می‌کند که حتی در سخت‌ترین شرایط هم داشتن عشق و امید راه را هموارتر می‌سازد. 

چه باعث می‌شود که یک نفر به روح و دنیای پس از مرگ اعتقاد پیدا کند؟ برای دکتر ایبن الکساندر مواجهه‌ی نزدیک با مرگ یک تلنگر بود. دکتر ایبن الکساندر جراح مغز و اعصاب آمریکایی است. او هر روز با بیماران در حال مرگ سروکار داشت و فکر می‌کرد که دنیای پس از مرگ واقعیت ندارد و چیزی جز خیال و خرافات نیست و به وجود چیزی مثل «روح» اعتقادی نداشت. تا اینکه در سال ۲۰۰۸ به بیماری نادری مبتلا شد و وقتی که برای هفت روز به کما رفت، دیدگاهش نسبت به این مسائل تغییر بسیاری کرد. او در این کتاب تجربه‌ی خود را از سفر به عالمی فرامادی شرح می‌دهد و سعی می‌کند از لحاظ علمی ثابت کند که مرگ پایان موجودیت بشر نیست.