باغ آینه
نویسنده: احمد شاملو
گوینده:
انتشارات: انتشارات موسسه فرهنگی و هنری ماهور
بعضی وقتها پیش میآید که دلمان هوس یک شعر خاص را میکند؛ یعنی نه آنطور که به قصد خواندن اشعارِ دورهای خاص از تاریخ ادبیات یا بررسی شعرهای شاعری ویژه، بلکه فقط به خاطر خواندن یک شعر خاص فارغ از شاعر آن، شعری را زیر لب زمزمه میکنیم. گویی در هر دورهای شعری زبانزد میشود و بیشتر از سایر اشعار نقل مجالس میشود. ادبیات فارسی و همچنین، ترجمهٔ اشعار شاعران بزرگ دنیا به فارسی، از این نمونهاشعار زیاد دارند که در این یادداشت تنها به چند نمونه از این شعر و غزل های زیبا اشاره میکنیم.
حسین منزوی غزلسرای بزرگ معاصر ایران است. درباره او میتوان اینگونه گفت که قالب غزل را از زمان حافظ دوباره زنده کرد و البته روح دوران حیات خود را در آن دمید؛ به گونهای که مردم با غزل ها و اشعار او ارتباط برقرار میکردند.
شعر لیلا یا عشق بزرگم از محبوبترین اشعار منزوی است؛ بهویژه بیت اول آن را اغلب افراد شنیدهاند. این شعر، شعر عاشقانهای است که حالت درونی عاشق را به عشق لیلی و مجنون پیوند میدهد و سپس با اندوه فراوان، دفتر آن را میبندد.
لیلا دوباره قسمت ابنالسلام شد
عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد
میشد بدانم اینکه خطِ سرنوشتِ من
از دفترِ کدام شبِ بسته وام شد؟
اوّل دلم فراق تو را سرسری گرفت
وان زخم کوچک دلم آخر جذام شد
گلچین رسید و نوبت با من وزیدنت
دیگر تمام شد، گل سرخم! تمام شد
شعر من از قبیلهٔ خون است، خون من،
فواره از دلم زد و آمد کلام شد
ما خون تازه در تنِ عشقیم و عشق را
شعر من و شکوه تو، رمزالدوام شد
بعد از تو باز عاشقی و باز… آه نه!
این داستان به نام تو، اینجا تمام شد
شعری از حسین منزوی
حسین منزوی ۱ مهر ۱۳۲۵ در زنجان و در خانوادهای فرهنگی به دنیا آمد. پدر حسین هم شاعر بود و به ترکی شعر میسرود. منزوی در سال ۱۳۴۴ برای تحصیل در رشتهی ادبیات فارسی دانشگاه تهران به این شهر رفت؛ اما مدتی بعد این رشته را رها کرد و به جامعهشناسی روی آورد؛ ولی مدتی بعد، آن را هم رها کرد. او اهل درسخواندن نبود و باید به سراغ استعداد حقیقی خودش میرفت. سال ۱۳۵۰ اولین مجموعهشعرش را با نام «حنجره زخمی تغزل» به چاپ رساند و با آن، جایزه «دوره شعر فروغ» را دریافت کرد. پس از این درخشش، وارد رادیو و تلویزیون ملی شد و همراه نادر نادرپور در گروه ادب امروز شروع به فعالیت کرد که حاصل آن دوران، تهیه چند برنامهی مهم ادبی بود. همچنین در این دوره چند ترانهی مشهور هم سرود که توسط خوانندگان مطرح آن زمان خوانده شدند. منزوی در سالهای پایانی عمرش به زادگاه خود برگشت و تا زمان مرگ در زنجان زندگی کرد. او ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۳ بر اثر نارسایی قلبی و ریوی در تهران درگذشت و در زنجان به خاک سپرده شد. از مجموعهاشعار او میتوان به از کهربا و کافور، با عشق در حوالی فاجعه، با سیاوش از آتش، از ترمه و تغزل، از خاموشیها و فراموشیها، و به همین سادگی اشاره کرد. منزوی در سرودن غزل مشهور و ممتاز است؛ اما در سرایش شعر سپید و آزاد هم تواناست.
چو مرغِ شب خواندی و رفتی
دلم را لرزاندی و رفتی
شنیدی غوغای طوفان را
ز خواندن وا ماندی و رفتی
به باغِ قصه به دشتِ خواب
سایۀ ابری در دلِ مهتاب
مثلِ روحِ آزردۀ مهتاب
دلم را لرزاندی و رفتی
چو مرغِ شب خواندی و رفتی
تو اشکِ سردِ زمستان را
چو باران افشاندی و رفتی
سیاهِ شب لالهافشان شد
کویرِ تشنه گلستان شد
تو میآیی های تو میآیی
ز باغِ قصه ز دشتِ خواب
ز راهِ شیریِ پُر مهتاب
تو میباری چون گلِ باران
به جام نیلوفرِ مرداب
شعری از محمدابراهیم جعفری
محمدابراهیم جعفری نقاش متجدد و شاعر معاصر و استاد دانشگاه هنر تهران، در سال ۱۳۱۹ در بروجرد به دنیا آمد. پدر او دهقان و تاجر بود. او تحتتأثیر محیط شاهنامهدوست اطرافش، به نقاشیهای قهوهخوانی علاقهمند شد و شروع به کشیدن اینگونه نقاشیها کرد. همزمان از نوجوانی شعر سرود. اشعار او پهلو به پهلوی طبیعت میزدند، آنقدر که به طبیعت و محیطزیست نزدیک بودند. سال ۱۳۳۸ رشتهی نقاشی در دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران را آغاز کرد. او در نقاشی به هنرمندی صاحبسبک بدل شد و نمایشگاههای متعددی در سرتاسر دنیا برگزار کرد. اشعار او حال و هوای فولکلور و طبیعتگرایانهای دارد. «چو مرغ شب خواندی و رفتی» نام مجموعه ترانههای او و «بوی کاهگل آواز پرنده» گزیدهاشعار اوست. جعفری ۱۸ فروردین ۱۳۹۷ بر اثر سکتهی مغزی در سن ۷۸سالگی در تهران درگذشت.
شعر «افق روشن» که برای کامیار شاپور (پسر فروغ فرخزاد و پرویز شاپور) سروده شده، روایت نسلی است که پس از شکستها و تلخیهای فراوان کماکان به فردا امید دارد و میداند که روزی دوباره کبوترهایشان را پیدا خواهند کرد. حتی اگر آن روز دیگر نباشند. احمد شاملو این شعر را در سال ۱۳۳۴ سروده است.
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست ِ زیبایی را خواهد گرفت.
*
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست.
روزی که دیگر درهای خانهشان را نمیبندند
قفل
افسانهیی ست
و قلب
برای زندهگی بس است.
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال ِ سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف، زندهگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر رنج ِ جُست وجوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانهیی ست
تا کمترین سرود، بوسه باشد.
روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود.
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم…
*
و من آن روز را انتظار میکشم
حتا روزی
که دیگر
نباشم.
شعری از احمد شاملو
احمد شاملو ۲۱ آذر ۱۳۰۴ به دنیا آمد و ۲ مرداد ۱۳۷۹ از دنیا رفت و تعداد بیشماری شعر، اثر ادبی، ترجمه، مقاله و پژوهش ادبی از خود به یادگار گذاشت. او را از سردمداران شعر معاصر فارسی و پیشقراول شعر سپید میدانند؛ شعری که به اذعان بسیاری، بهترین نمایندهاش هم خود اوست و کسی نمیتواند به جایگاه او برسد. از احمد شاملو اشعار خاص و مشهور زیادی باقی مانده که برخی رنگ و بوی شاعرانه و برخی دیگر فضای آزادیخواهانهای دارند.
قطعنامه، هوای تازه، باغ آینه، لحظهها و همیشه، آیدا در آینه، آیدا درخت و خنجر و خاطره، ققنوس در باران، مرثیههای خاک، شکفتن در مه، ابراهیم در آتش، دشنه در دیس، ترانههای کوچک غربت و مدایح بیصله، مجموعهاشعار اوست. اگر بخواهیم پنج شاعر بزرگ ادبیات معاصر را انتخاب کنیم قطعاً یکی از آنها احمد شاملوست. او با زبان فاخر و با برداشت خاصی که از شعر داشت، توانست به سبکی در سرایش شعر دست پیدا کند که خود خالق آن بود. میگویند او بارها تاریخ بیهقی را خوانده بود و از آن رونویسی کرده بود؛ صلابت زبان بیهقی را میتوان در اشعار شاملو دید.
بخشی از کتاب صوتی باغ آینه را بشنوید.
باغ آینه
نویسنده: احمد شاملو
گوینده:
انتشارات: انتشارات موسسه فرهنگی و هنری ماهور
سالها پیش ازین به من گفتی
که «مرا هیچ دوست میداری؟»
گونهام گرم شد ز سرخیِ شرم
شاد و سرمست گفتمت «آری!»
باز دیروز جهد میکردی
که ز عهد قدیم یاد آرم.
سرد و بیاعتنا تو را گفتم
که «دگر دوستت نمیدارم!»
ذرههای تنم فغان کردند
که، خدا را! دروغ میگوید
جز تو نامی ز کس نمیآرد
جز تو کامی ز کس نمیجوید.
تا گلویم رسید فریادی
کاین سخن در شمار باور نیست
جز تو، دانند عالمی که مرا
در دل و جان هوای دیگر نیست.
لیک خاموش ماندم و آرام:
نالهها را شکسته در دل تنگ.
تا تپشهای دل نهان ماند،
سینهٔ خسته را فشرده به چنگ.
در نگاهم شکفته بود این راز
که «دلم کی ز مهر خالی بود؟»
لیک تا پوشم از تو، دیدهٔ من
بر گلِ رنگ رنگِ قالی بود.
«دوستت دارم و نمیگویم
تا غرورم کشد به بیماری!
زانکه میدانم این حقیقت را
که دگر دوستم… نمیداری…»
یکی از غزل های سیمین بهبهانی
سیمین بهبهانی متولد ۲۸ تیر ۱۳۰۶ در تهران است. بانوی غزلسرای ایران خیلی زود به سرایش شعر روی آورد و نزدیک به ۶۰۰ غزل در حیاتش سرود. او به دلیل انتخاب عروض دشوار و وزنهای بیسابقه در اشعارش مشهور است؛ یعنی گاه از وزنی استفاده میکرد که بسیار ناشناس بود. اما محتوای اشعارش امروزی و اجتماعی بود. سیمین چند سال هم معلم بود و شاید به همین دلیل اینقدر به درد جامعهاش نزدیک بود؛ شعر معروفش که در وصف دختری در کلاسش است، گویای حس ناب شاعریاش در کلاس درس و در برخورد با کودکان و نوجوانان رنجدیده ایرانی است. به او لقب نیمای غزل هم دادهاند؛ به دلیل ابداعاتی که در غزل فارسی وارد کرد.
سیمین فرزند عباس خلیلی شاعر و مدیر روزنامه بود. او در خانوادهای تحصیلکرده و روشنفکر بزرگ شد و تربیت یافت. مادر او نیز زنی تجددخواه و بهروز و مدافع زنان بود؛ به همین دلیل سیمین همیشه دغدغهی مسائل زنان را داشت. سیمین ۲۸ مرداد ۱۳۹۳ در ۸۷سالگی دیده از جهان بست.
دل من همی داد گفتی گوایی
که باشد مرا روزی از تو جدایی
بلی هرچه خواهد رسیدن به مردم
بر آن دل دهد هر زمانی گوایی
من این روز را داشتم چشم و زین غم
نبوده است با روز من روشنایی
جدایی گمان برده بودم و لیکن
نه چندان که یک سو نهی آشنایی
به جرم چه راندی مرا از درِ خود
گناهم نبوده است جز بی گنایی
بدین زودی از من چرا سیر گشتی
نگارا بدین زود سیری چرایی
که دانست کز تو مرا دید باید
به چندان وفا اینهمه بیوفایی
سپردم به تو دل ندانسته بودم
بدین گونه مایل به جور و جفایی
دریغا، دریغا، که آگه نبودم
که تو بیوفا در جفا تا کجایی
همه دشمنی از تو دیدم و لیکن
نگویم که تو دوستی را نشایی…
یکی از شعر های فرخی سیستانی
فرخی سیستانی شاعر بزرگ اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم و از جمله سرآمدان سخن در عهد خویش و در همهی ادوار تاریخ ادبی ایران است. فرخی یکی از بهترین شاعران قصیدهسرای ایران و سخنانش در میان قصیدهسرایان به سادگی و روانی و استحکام و متانت ممتاز است. ابیات آغازین قصیده اگر در مدح معشوق و توصیف زیباییهای او باشد، تغزّل نامیده میشود و فرخی در سرایش تغزلات مخصوصا در موضوعات عاشقانه و احساسی سرآمد است. فرخی هم از نظر تنوع حوزه خیالهای شاعرانه و هم از نظر لطافت تصویرها، شاعری برجسته است. در سراسر دیوان فرخی به مجموعهای از تصویرهای تازه از طبیعت بیجان و طبیعت زنده میتوان دست یافت که از هرجهت قابل توّجه است. این تصاویر حاصل نوعی تجربه خصوصی اوست. فرخی در شهر غزنه به دنیا آمد و در دربار محمود غزنوی شعر میسرود.
کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست
کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست
ماه من نیست در این قافله راهش ندهید
کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست
ما هم از آه دل سوختگان بی خبر است
مگر آئینه شوق و دل آگاهش نیست
تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است
خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست
خواهم اندر عقبش رفت و بیاران عزیز
باری این مژده که چاهی بسر راهش نیست
شهریارا عقب قافله کوی امید
گو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست
یک شعر از شهریار
سیدمحمدحسین بهجت تبریزی ۱۱ دی ۱۲۸۵ به دنیا آمد و ۲۷ شهریور ۱۳۶۷ در تهران دیده از جهان فرو بست و در تبریز به حاک سپرده شد. شهریار را شاعر محبوب معاصر نامگذاری کردهاند، به دلیل زبان و بیان ساده و صادقانه و لحن صمیمانه در اشعارش.
شهریار دوران کودکی خود را در روستای اجدادی گذراند، برای تحصیل به تبریز رفت و سپس تحصیلش را در مدرسه دارالفنون تهران ادامه داد و بعد وارد دانشکدهٔ پزشکی شد. او عاشق دختری به نام ثریا شد اما ناکام ماند و همین موضوع باعث شد از دانشگاه انصراف دهد و مدتی گوشه عزلت بگیرد. کمکم همنشینی با شخصیتهای بزرگ زمانش چون ابوالحسنخان صبا، ایرج میرزا، میرزاده عشقی، ملکالشعرای بهار و… او را به دامن شاعری برگرداند و روحیهاش را آرامتر کرد. شعر شهریار آینهی زندگی پرفراز و نشیب خود اوست. او به ترکی هم شعر میسرود که حیدربابا مشهورترین شعر ترکی اوست.
ای آن که غمگنی و سزاواری
و اندر نهان سرشک همی باری
از بهر آن کجا نبرم نامش
ترسم رَسَدت انده و دشواری
رفت آنکه رفت، و آمد آنک آمد
بود آنچه بود، خیره چه غم داری؟
هموار کرد خواهی گیتی را؟
گیتی است، کی پذیرد همواری؟
مُستی مکن که نشنود او مُستی
زاری مکن که نشنود او زاری
شو تا قیامت آید زاری کن
کی رفته را به زاری باز آری؟
آزار بیش بینی زین گردون
گر تو به هر بهانه بیازاری
گویی گماشته است بلایی او
بر هر که تو بر او دل بگماری
ابری پدید نی وکسوفی نی
بگرفت ماه و گشت جهان تاری
فرمان کنی و یا نکنی، ترسم
بر خویشتن ظفر ندهی باری…
اندر بلای سخت پدید آرند
فضل و بزرگمردی و سالاری
یکی از اشعار رودکی
ابوعبدالله جعفربن محمّد رودکی در نیمه دوم قرن سوم هجری در ده «بنج»، مرکز ناحیه رودک سمرقند متولّد شد و در سال ۳۲۹ ه ق در زادگاه خود درگذشت. در جوانی از حمایت و ادبپروری امیران سامانی و بزرگان دستگاه آنان برخوردار بوده و در ثروت و کامروایی به سر میبرده است. گروهی از تذکرهنویسان به کوری مادرزاد او اشاره داشتهاند و برخی دیگر معتقدند که بعدها نابینا شده است. رودکی نخستین سخنسرای فارسی نیست؛ اما نخستین شاعری است که شعرهای زیبا و پرمعنی بسیار گفته و روند شعر فارسی اولیه را کمال بخشیده است، تا جایی که او را «پدر شعر فارسی» مینامند.
اشعاری در حدود یک هزار بیت از او باقی مانده است که استادی و تسلّط و ذوق فراوان وی را به عنوان شاعری بزرگ در تاریخ این سرزمین به اثبات میرساند. رودکی آگاه به موسیقی و نواختن چنگ بوده و آوازی خوش داشته است. شعر او به فصاحت زبان و توانایی بیان ممتاز است. زبان او گاه از سادگی و روانی به گفتار میماند و گاه نیز از زبان محاوره استفاده مینماید. با این همه در پسِ همین زبان ساده، معانی باریک و خیالات لطیف را در شعر خود پرورده است. رودکی از کلمات عربی در شعر خود بسیار کم استفاده کرده است و شعر او نمونه درخشانی از شعر دری در بیش از یک هزار سال پیش است.
در هر دورهای میتوان یکی از غزلیات حافظ را از بر کرد و روزی هزار بار از روی آن خواند تا ملکهی ذهن شود. انتخاب یکی از غزلیات او در این لحظهی بهخصوص دشوار است اما یکی از غزلهای کمترشناختهشدهی او را انتخاب میکنم.
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم
سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد
التفاتش به می صاف مروّق نکنیم
خوش برانیم جهان در نظر راهروان
فکر اسب سیه و زین مغرّق نکنیم
آسمان کشتی ارباب هنر میشکند
تکیه آن به که بر این بحر معلّق نکنیم
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او
ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم
یک غزل زیبا از حافظحافظ نیازی به معرفی آنچنانی ندارد؛ خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی سال ۷۲۷ هجری قمری در شیراز به دنیا آمد و سال ۷۹۲ چشم از جهان فرو بست. او بزرگترین شاعر قرن هشتم و بلکه تاریخ ادبیات ایران است. درباره زندگی او اطلاعات زیادی در دست نیست و آنچه هم میگویند بر پایهی حدس و گمان است. اما این نکته قطعی است که او در سرایش اشعارش بسیار وسواس داشته و غزلیاتش را چندین و چند بار ویرایش و اصلاح میکرده است. وجود نسخههای متعدد از اشعارش هم به دلیل همین خصلت اوست. تعداد اشعار او در مقایسه با شاعران همدورهاش کم است؛ او هرچه توان داشته در اصلاح اشعارش به کار برده و از زیادهگویی پرهیز کرده؛ شاید همین نکته هم او را محبوب ایرانیها کرده باشد.
هیچ تمبر پستیای نیست که نامهها را
پس بفرستد به انگلستان سه قرن پیش،
هیچ تمبر پستیای که نامهها را برگرداند
تا زمانی که قبر هنوز کنده نشده،
و جان دان ایستاده است و از پنجره
بیرون را تماشا میکند،
باران بنا میکند به باریدن در این صبحِ آوریل،
و پرندگان در درختان میافتند
مثل مهرههای شطرنج در دستی بازینشده،
و جان دان پستچی را میبیند که از خیابان بالا میآید،
پستچی بااحتیاطِ تمام گام برمیدارد چون چوبدستیاش
از شیشه است.
یکی از اشعار ریچارد براتیگان
ریچارد براتیگان ۳۰ ژانویه ۱۹۳۵ به دنیا آمد و ۲۵ اکتبر ۱۹۸۴ از دنیا رفت. او نویسنده و شاعر بزرگ و محبوب آمریکایی است و از او چندین دفتر شعر و داستان و رمان به یادگار مانده است. ریچارد زندگی سختی را پشت سر گذاشت؛ وقتی خیلی کوچک بود پدرش او را ترک کرد، در جوانی مدتی به زندان افتاد و بعد هم در بیمارستان روانی به او شوکدرمانی دادند. بعد از چاپ اولین مجموعه شعرش و ازدواج و تولد دخترش، زندگیاش کمی رنگ آرامش گرفت. رمان «صید قزلآلا در آمریکا» را در این زمان نوشت. چاپ این کتاب او را که به مرز فقر مطلق رسیده بود، از لحاظ مالی تا حدودی تامین کرد. پس از این رمان بود که مجموعه شعر «لطفا این کتاب را بکارید» چاپ کرد. نکتهی جالب این دفتر شعر، وجود بستهای بذر در کنار این کتاب بود که به فروش میرفت.
عشق تو
کبوتری سبز است
کبوتری غریب و سبز
ای یار
عشق تو کبوتروار میبالد
بر انگشتان من
بر پلکهایم.
این کبوتر زیبا
چه سان آمد
از چه زمان آمد؟
ای یار
من فکر نکردهام
و کسی که عاشق شد
فکر نمیکند.
عشق تو ـ تنها ـ میبالد
چون باغچهها
و چون شقایق سرخ بر دروازهها
چون بادام و صنوبر بر دامنهها
و چون شکر در دل هلو.
عشق تو مثل هواست
ای یار
در برم میگیرد
از هر گوشه و کنار.
جزیره عشق تو را
خیال هم دست نمییازد
چون رؤیاست
ناگفتنی… تفسیرناپذیر.
ای یار
عشق تو چیست؟
گل یا دشنه؟
شمعی روشن
طوفانی کوبنده
یا مشیت ناگزیر خداست؟
شعری از نزار قبانی
نزار قبانی، شاعر سرشناس عرب سال ۱۹۲۳ در دمشق متولد شد و سال ۱۹۹۸ از دنیا رفت. او دیپلمات و نویسنده محبوب سوری بود. عشق، فمینیسم، ظرافت، سادگی، دین و سیاست از موضوعات محوری اشعار او بودند. شعرهای او بر دهان خوانندگان مشهور عرب جاری است. نزار از ۱۶سالگی سرایش شعر را آغاز کرد. سال ۱۹۴۴ از دانشکده حقوق فارغالتحصیل شد و در وزارت خارجه سوریه مشغول به کار شد. اما روحش آرام نداشت. سال ۱۹۶۶ دیپلماسی را رها کرد و به آغوش شعر بازگشت. در زمانی که مسئلهی فلسطین پررنگ شد، دوباره به سرایش شعر سیاسی و شعر مقاومت بازگشت. اما چند واقعهی غمانگیز و اثرگذار باعث شدند عشق و غم مثل دو پیچک دور اشعار او بپیچند: خودکشی خواهرش، مرگ پسر نوجوانش و مرگ عشق زندگیاش، بلقیس، در بمبگذاری سفارت عراق در بیروت.
اشعار او در کتاب «بلقیس و عاشقانههای دیگر» حال و هوای عاشقانه و لطیفی دارند و خواننده را سرشار از حس ظریف شیفتگی میکند.
این است که جغرافیایی نداشته باشد.
و تو
تاریخی نداشته باشی
عشق این است که تو
با صدای من سخن بگویی
و با چشمان من ببینی
و هستی را
با انگشتان من
کشف کنی.
شعر دیگری از نزار قبانیحافظا، از همین روی
خویش را همرأی تو میپندارم:
مگر نه آنکه در همنظری با دیگران
همسان دیگرانایم.
و اینسان خویش را سراپا شبیه تو میپندارم،
من نیز از کتب مقدس
نقشی باشکوه بر لوحِ دل دارم،
مثال پردهٔ پردهها که
شمایل سَرورم بَرَش نقش بسته بود،
همان که با نسیم آرامش در جانم دغدغههایم میربود
و با سیمای شاداب ایمان
انکار، سستی و اختلاس از سینهام میزدود.
یکی از شعرهای گوته
گوته ۲۸ اوت ۱۷۴۹ در فرانکفورت به دنیا آمد و ۲۲ مارس ۱۸۳۲ در وایمار از دنیا رفت. گوته را پادشاه شعر اروپا نامگذاری کردهاند. همهی شعرا و نویسندگانی که پس از گوته زیستهاند، از زیر شنل او بیرون آمدهاند. گوته شاعر، ادیب، نویسنده، نقاش، فیلسوف و سیاستمدار بود. خانواده گوته اشرافی و سرشناس بودند. پدر گوته از کودکی به او زبانهای لاتین و یونانی و عبری و… را آموخته بود. شاید به همین دلیل او سالها بعد خیلی سریع فارسی را نیز آموخت و با حافظ آشنا شد. گوته سال ۱۸۱۹ دیوان غربی شرقی خود را سرود و آن را به حافظ تقدیم کرد. رمان رنجهای ورتر جوان و فاوست نیز از مشهورترین کتابهای او هستند. یکی از شعرهایی را که در دیوان غربی شرقی درباره حافظ سروده است، خواندید. گوته در این شعر به تشابه خود با حافظ اشاره میکند و اینکه چقدر با او احساس همذاتپنداری دارد.
امیلی دیکنسون شاعر محبوب و پرآوازهٔ آمریکایی ۱۰ دسامبر ۱۸۳۰ در ماساچوست به دنیا آمد و ۱۵ می ۱۸۸۶ در همین شهر درگذشت. او را به عنوان شاعر منزوی آمریکا میشناسند چون ترجیح میداد اغلب اوقات خود را در تنهایی بگذراند. او مدتی را هم در یک مدرسه مذهبی گذراند. بیشتر دوستیهای او از طریق نامه بود؛ به همین دلیل نامههای او امروزه راهی برای شناخت بیشتر این شاعر است. اشعار او سرشار از آرایههای ادبی لطیفی بودند که تا آن زمان کسی مانندشان را نسروده بود. او به موضوع مرگ و جاودانگی در اشعارش بسیار پرداخته است. دکتر الهی قمشهای به او لقب دختر مولانا داده؛ چون شعرش مانند مولانا سرشار از ابهام و رمز است.
اگر بتوانم دلی را بدست آورم
اگر بتوانم دلی را بدست آورم
بیهوده نزیستهام.
اگر بتوانم رنجی را بکاهم،
یا دردی را مرهم نهم
یا پرندهای رنجور را
به آشیانش باز آورم
بیهوده نزیستهام.
شعری از امیلی دیکنسون
دانلود کتاب از اپلیکیشن طاقچه