نویسنده: ساموئل بکت
مترجم: سهیل سمی
انتشارات: نشر ثالث
آیا این احساس را داشتهاید که وقتی کتابی میخوانید به نظر میرسد نویسنده با شما بازی میکند؟ مثلاً در نحوهی روایت داستان دستکاری میکند یا شخصیتهایش میدانند که در کتاب هستند. این گونهی ادبیات داستانی که پستمدرن نامیده میشود از دل تحولات قرن بیستم شکل گرفت. در این یادداشت از بلاگ طاقچه، با ادبیات پستمدرن، ویژگیهای آن و تفاوتش با ادبیات مدرن آشنا میشوید. اشارهای به دستهبندی رمانهای پستمدرن میآید و در پایان، چند کتاب معرفی میشود.
پستمدرن اصطلاحی است که تنها به ادبیات اطلاق نمیشود. فلسفه، معماری و نظریههای تاریخی اشکالی از پستمدرنیسم هستند. آنچه ادبیات پستمدرن نامیده میشود بهطور دقیق پس از جنگ جهانی دوم به وجود آمد. پستمدرنیسم ادبی یکی از پاسخها به بحران بیمعنایی بود که پیشتر آغاز و با این جنگها تشدید شده بود و نیز موضوع پیشرفت، فناوری، مصرفگرایی و بیاعتمادی به کلانروایتها. این ادبیات نمایانگر گسست از واقعگرایی قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در پرورش شخصیتهای داستان است. در ادبیات پستمدرن دستیابی به نظم و معنا بعید میشود، برداشتهای ما را از آنچه باید ادبیات باشد به چالش میکشد و واکنشی است علیه فرمها و ایدههای تثبیتشده که اغلب یا به سخره میگیرد یا وارونه میکند. مثالی وجود دارد که میگوید یک قلعهی شنی را تصور کنید که در حال ساختش هستید، بهجای طرح مشخص، انواع سبکهای معماری را در هم ترکیب میکنید، دیوارها را به شکل عجیبی منحنی میکنید و شاید برای سرگرمی یک اژدها هم روی آن قرار دهید. این چیزی شبیه ادبیات پستمدرن است؛ زیرا نویسندگانش میخواهند «روشی تازه برای نگاه به جهان» ارائه دهند. برخلاف ادبیات مدرنیستی که مردم در بدترین دوران زندگیشان به دنبال یافتن معنا بودند، ادبیات پستمدرن ایدهی معنا را به چالش کشید. توماس پینچون، دان دلیلو، کورت ونهگات، دیوید فاستر دالاس، جان بارت و ایتالو کالوینو از نویسندگان معروف پستمدرن در معنای دقیق کلمه هستند.
دو موضوع اصلی در پستمدرنیسم ادبی وجود دارد که تکنیکها و مضمونهایش متأثر از آنها هستند:
در ادبیات پستمدرن زبان تنها ابزار بیان نیست بلکه خودش موضوع اصلی است. درواقع، ادبیات پستمدرن از همان جایی شروع میشود که اعتمادها به زبان فرو میریزد. این مسئله از تحولاتی نشئت گرفت که در فلسفهی سدهی بیستم بهویژه بعد از دو جنگ ویرانگر جهانی و اضطرابهای اگزیستانسیالیستی به وجود آمده بود. در دورههای کلاسیک و مدرن زبان ابزار بیان معنا بود. در پستمدرنیسم زبان دیگر شفاف نیست. این زبان فقط به خودش ارجاع میدهد نه به واقعیت. نظری که از کسانی چون ژاک دریدا و رولان بارت گرفته شده است و میگوید هیچ مرکز معنایی وجود ندارد. پیش از این دو، فردینان دو سوسور، زبانشناس سوئیسی، زبان را نظامی از نشانهها تعریف کرد و گفت واژهها از یک دال و یک مدلول تشکیل میشود که رابطهی میان آنها دلبخواهی است؛ یعنی واژهها خودبهخود حامل معنا نیستند بلکه این معنا از توافق اجتماعی میآید. رولان بارت نویسندهی مقالهی «مرگ مؤلف» اعلام کرد که زبان دیگر ابزاری برای بیان حقیقت نیست. با ژاک دریدا که توضیح داد هیچ معنای اصیلی در متن وجود ندارد و هر واژه فقط به واژههای دیگر اشاره دارد، مفهوم زبان خودبسنده یا زبان بیمرکز به وجود آمد.
ادبیات پستمدرن بهنوعی از دل نظریهی زبان بیرون آمد: زبان نمیتواند واقعیت را دقیق بازنمایی کند؛ متنها بازی بیپایان دالها هستند؛ معناها همیشه ناپایدار، سیال و در حال لغزش هستند. به همین دلیل است که در بسیاری از رمانهای پستمدرن خواننده دیگر به دنبال حقیقت داستان نیست بلکه دنبال کشف بازی زبانی متن است. متن تنها شبکهای بیپایان از نشانههاست؛ بنابراین زبان از آینهی جهان تبدیل به هزارتوی معنا (یا شاید بیمعنایی) میشود. پستمدرنها زبان را نه برای بیان که برای بازی به خدمت میگیرند. نویسنده میتواند با گرامر، نحو و حتی شکل نوشتاری واژهها بازی کند. تناقض، شوخی، تکرار، پارودی، آیرونی، ارجاعهای بیهدف همه آزادانه وارد متن میشوند. زبان متن منسجم و یکدست نیست. زبان رسمی، محاوره، فلسفی، عامیانه، علمی همه در متن ترکیب میشوند.
ساختار همان چارچوب منسجم و نظاممند روایت است. ترتیب رخدادها، وحدت زمان و مکان، روابط علی و معلولی میان وقایع و انسجام زبان در درون ساختار هستند. در رمان کلاسیک این چارچوب محکم است. داستان نقطهی شروع، گرهافکنی، اوج و گرهگشایی دارد. شخصیتها تکامل پیدا میکنند و نویسنده بر کل داستان مسلط است و معنا را کنترل میکند. پستمدرنیسم عقیده دارد این ساختارها قراردادی هستند و میتوان آنها را به هم ریخت. از نگاه آنها معنای ثابت وجود ندارد، حقیقت مطلق نیست، هیچ فرمی بر فرم دیگر برتری ندارد و نویسنده هم خالق معنا نیست. او دیگر به خواننده نمیگوید چه اتفاقی افتاد و چرا، بلکه خواننده را سرگردان در متن میگذارد تا خود معنا را از دل تکهپارهها بیرون بکشد: «زیرا معنا دیگر مثل گذشته شکل نمیگیرد.» در دل این ساختارشکنی است که ویژگیهای ادبیات پستمدرن بیرون میآید:
حقیقت این است که بسیاری از تکنیکهای ادبیات مدرن و بعدتر پستمدرن پیشتر در ادبیات بودهاند. مثال معروف روایتهای تودرتو، داستانهای هزارویکشب و دکامرون است. راوی نامطمئن را در یادداشتهای زیرزمینی داستایفسکی، روایت غیرخطی را در خشم و هیاهوی فاکنر یا درهمریزی ژانرها را در دن کیشوت میبینیم. آنچه پستمدرنها را متفاوت میکند تمرکز آگاهانه و هدفمند بر این تکنیکها است. به بیان سادهتر، پیشتر این تکنیکها ابزار داستانگویی بودند ولی پستمدرنها گفتند بیایید با خود این ابزارها بازی کنیم. در دوران گذشته اگر نویسندگان از این روشها استفاده میکردند هنوز به معنا و انسجام روایت باور داشتند؛ اما پستمدرنها گفتند معنا قطعهقطعه است، قطعیت قابلاعتماد نیست و حقیقتهای بزرگ مشکوک هستند. پستمدرنها علاوه بر استفاده از این تکنیکهای قدیمی آنها را با آنچه «فرهنگ تودهای» خوانده میشود مثل تلویزیون، تبلیغات و بازیهای زبانی ترکیب کردند. شاید بتوان با این مثال بیشتر به مقصود نزدیک شد: آنها شبیه شاگردی بودند که دفتر معلم را برداشتند، داخل آن را خطخطی کردند و بعد گفتند بینید چه ساختم! با این تذکر که توانستند آن خطخطیها را تبدیل به فلسفه کنند.
ادبیات مدرن در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم شکل گرفت. برخلاف ادبیات کلاسیک که ساختارمند است، از وحدت زمان و مکان پیروی میکند، مضامین آنها قهرمانی، اخلاق، عدالت و عشق است، زبان رسمی و شاعرانه و روایت خطی روشن دارد، ادبیات مدرن آمد و ساختار سنتی را شکست و به درونمایههای روانی، پیچیدگیهای ذهنی، ناخودآگاه، تضادهای درونی، بحران هویت شخصیتها و روایتهای غیرخطی روی آورد. این رمانها زبانی پیچیده و استعاری برای بیان تجربههای انسانی دارند. شخصیتها اغلب فاقد ثبات هستند و مثل آیینهای شکسته دنیای انسان مدرن را از زوایای مختلف همچون بیگانگی، تنهایی و بیمعنایی بازتاب میدهند.
رمان مدرن پر از تردید، درونگرایی، در پی معنا و پرسشهایی است که پاسخ قطعی ندارند. به همین دلیل با تکنیکهای غیرخطی، جریان سیال ذهن و تمرکز بر درونمایههای روانشناسانه، تجربهی انسانی را به شکل عمیقتر و پیچیدهتر بازتاب میدهد. اما نکته این است که هنوز تصور وجود معنا و حقیقت قابلدسترس وجود دارد و زبان وسیلهی انتقال معنا است. در مقابل، ادبیات پستمدرن به نقد و بازی با تکنیکهای ادبیات مدرن و مفاهیم مطلق معنا با زبان نامطمئن و بازیچه مشغول شد. پستمدرنیسم ادبی به شکل بنیادی به این باور مدرن دربارهی معنا و حقیقت اعتراض داشت. آنها معتقد بودند حقیقت مطلقی وجود ندارد و معنا امری نسبی، چندوجهی و گاه متناقض است. به همین دلیل زبان و روایت ابزارهایی بازیگوش هستند که تنها معنا را منتقل نمیکنند بلکه هم آن را میسازند و هم تخریب میکنند. در فقدان معنا، نویسندگان مینویسند چون میخواهند بنویسند. هدف معنادار، نوشتن تجربهی انسانی است. به همین دلیل تمرکز آن بر سبک است بهجای محتوا. این، یکی از دلایل استفادهی عجیب نحو و دستور زبان در آثار پستمدرن است. نویسنده از دستور زبان برای به تصویر کشیدن احساسات شخصیت استفاده میکند.
از نظر ساختاری اگرچه هر دو به دنبال شکستن روایتهای خطی و سنتی بودند اما مدرنیسم ساختارهای پیچیده ولی هدفمندی را پی گرفت که مخاطب را به کشف معنا دعوت میکرد. در حالی که پستمدرنیسم اغلب روایتهای چندصدایی و پراکنده ارائه میدهد که در آن مرزهای واقعیت و تخیل، نویسنده و خواننده، متن و حاشیه محو میشود. در ادبیات پستمدرن نویسنده ممکن است به عنوان یک بازیگر در میان متن عمل کند و حتی از خود متن کنار گذاشته شود یا اینکه حضورش آنقدر پررنگ باشد که ساختگی بودن اثر را برجسته کند. وجه تمایزی که رمانهای مدرن از پیشینیان یافتند این بود که قوانین را کنار گذاشتند تا اثری خلق کنند که شباهت زیادی به ذهن انسان داشته باشد. ادبیات پستمدرن هم این مؤلفه را دارد؛ اما تفاوت در چیست؟ در فقدان امکان دستیابی به حقیقت. ادبیات مدرن تکهتکه شدن و ذهنیتگرایی افراطی را به عنوان بحران وجودی یا درگیری درونی میبیند و اغلب این نویسنده و هنرمند است که آن را حل میکند. پستمدرنها اما عبور از چنین هرجومرجی را امکانپذیر نمیدانند و هنرمند را ناتوان از حل آن میدانند. بنابراین تنها راه مقابله با این ویرانی، بازی کردن در میان هرجومرج است.
واضح است که ادبیات مدرن با ساختارشکنی برای به تصویر کشیدن پرسشها و بحرانها راه را برای ادبیات پستمدرن باز کرد. البته پستمدرنها آن راه را کاملاً ادامه نداند بلکه خیلی جاها فرم و حتی خود رمان را زیر سؤال بردند؛ مثلاً جریان سیال ذهن مثل نوشتههای ویرجینیا وولف تکنیکی برای بازتاب درون شخصیتها بود. این جریان در ادبیات پستمدرن تبدیل به چندصدایی و آشفتگی روایت شد؛ زیرا آنها به انسجام ذهنی هم شک داشتند؛ بنابراین راویها بیاعتبار میشوند و گاهی روایت اصلاً سروته ندارد. در رمانهای مدرن وحدت ساختاری وجود دارد؛ مثلاً اگر بولگاکف در مرشد و مارگاریتا سه روایت ظاهراً بیربط دارد همگی قرار است در انتها به یک هدف و معنا برسند: تمسخر قدرت در حکومت شوروی. پستمدرنها اما معتقد بودند کتاب میتواند اپیزودیک و بدون پایان روشن باشد.
وقتی در سایتهای داخلی و خارجی، عنوان بهترین رمانهای پستمدرن را جستوجو میکنیم با تعجب کتابهایی را میبینیم از مثلاً ادبیات دورهی رنسانس که در دستهی رمان پستمدرن قرار گرفتهاند. آنچه باعثش شده، تضاد میان رویکرد تاریخی و رویکرد فرمالیستی در ادبیاتپژوهی است. از دیدگاه تاریخی، پستمدرنیسم مفهوم و جریانی تاریخی است که پس از فروپاشیدن آرمانهای مدرنیسم شکل گرفت. این ادبیات بازتابی از بحرانهای خاص سدهی بیستم مثل جنگها، مسئلهی استعمار و بیاعتبار شدن کلانروایتها بود. درواقع، پستمدرنیسم معلول وضعیت تاریخی خاص بود. چنانکه نامش نشانگر ریشهی تاریخیاش است.
رویکرد فرمالیستی میگوید متن باید به شیوهی بیان، ساختار روایت، بازیهای زبانی و نوع مواجهه با معنا بررسی شود و نه زمان تاریخی نویسنده. بنابراین رمانی مانند دن کیشوت با روایت چندلایه، خودارجاعی و طنز میتواند در دایرهی رمانهای پستمدرن قرار بگیرد حتی اگر در ۱۶۰۵ نوشته شده باشد. در این رویکرد، متن با چشمپوشی از موقعیت تاریخی و تمرکز روی تکنیکها بازخوانی میشود. به همین دلیل است که در دستهبندی رمانهای پستمدرن مسخ کافکا، مرشد و مارگاریتای بولگاکف، در جستوجوی زمان ازدسترفته پروست، هملت شکسپیر، اولیس جیمز جویس، دن کیشوت سروانتس و بسیاری رمانهای دیگر را میبینیم. اگرچه این نویسندگان تکنیکهای کلاسیک را شکستند اما یک چیز مهم را همچنان نگه داشتند: حقیقتی هست فقط دیگر نمیتوان بهسادگی پیدایش کرد. این تکنیکها را پستمدرنها با آگاهی تکرارش کردند، گسترشش دادند و به شکل دلخواه تغییرش دادند با این تفاوت اصلی و متمایزکننده: ساختارشکنی در معنا؛ زیرا هیچ حقیقتی نیست، فقط بازی است.
طبق این توضیحات، این ادعا که بخشی طولانی از تاریخ ادبیات میتواند در دایرهی جریانی ادبی قرار بگیرد که تنها چند دهه از ظهورش گذشته است اولاً به اغتشاش مفاهیم میانجامد؛ زیرا هر جریان تاریخی حامل بار فرهنگی، فلسفی و تاریخی خاص است که نمیتوان نادیدهاش گرفت و دوم اینکه، منطقاً این آینده است که ریشه در گذشته دارد و نه برعکس. تقدم و تأخر تاریخی امری بلاموضوع نیست. ضمن اینکه بخش زیادی از تکنیکها و مضامینی که ادبیات پستمدرن استفاده میکند ابداع خودش نیستند. بنابراین، اینجا در معرفی رمانهای پستمدرن کتابهایی انتخاب شدهاند که از حیث ساختار روایی، ساختار معنایی و تاریخ به معنای دقیق کلمه پستمدرن هستند.
در این بخش از یادداشت، چند رمان شاخص پستمدرن را معرفی میکنیم که هرکدام دریچههایی تازه به سمت ادبیات و دنیای کلمات باز کردند.
«مالوی» (۱۹۵۱) جلد اول از سهگانهی مشهور بکت است. به لحاظ ساختاری دو بخش دارد. یکی روایت مالوی یعنی راوی پیر و در حال احتضار که در اتاقی تاریک و نمدار افتاده و از گذشتهاش مینویسد. دوم روایت مورن، مردی منظم و وظیفهشناس که مأمور شده است تا مالوی را پیدا کند. بهمرور مرز میان این دو راوی کمرنگ میشود. کتاب روایتی درهمریخته از ذهن انسانی سرگردان در دنیای بیمعنا است. شخصیتها نه میدانند که هستند و نه میدانند چه کاری انجام میدهند. پوچی، فروپاشی هویت، زمان و مکان مبهم، زبان ازکارافتاده مضامین پستمدرنیستی آن است.
بخشی از کتاب صوتی مالوی را بشنوید.
مالوی
نویسنده: ساموئل بکت
گوینده: رضا عمرانی
انتشارات: انتشارات ماه آوا
«اعلان قرعه ۴۹» (۱۹۶۶) رمانی دربارهی نظریههای توطئه، زبان و اطلاعات مبهم است. موضوع آن دربارهی زنی به نام اودیپا ماس است که سرپرست اموال معشوقهی سابقش پس از مرگ او میشود و تلاش میکند توطئهی مخفی را کشف کند. داستان با انواع ژانرهای جاسوسی، نظریهی توطئه، کارآگاهی و با طنز و آشفتگی کلامی مسائل را به سخره میگیرد.
«گمشده در شهربازی» (۱۹۶۸) مجموعه داستان کوتاه با تکنیکهای فراداستانی، روایتگری غیرخطی و ارجاعات فراوان به نوشتار است. بارت در این داستانها قواعد روایت را به سخره گرفته و با فرم و راوی بازی کرده است. این کتاب نهفقط اثری پستمدرن بلکه مانیفست ادبی در دل ادبیات پستمدرن آمریکا نام گرفته است. نویسنده همهی تلاشش را کرده تا ایدههایش دربارهی «ادبیات فرسوده» را در این کتاب به کار بگیرد.
«سلاخخانه شماره پنج» (۱۹۶۹) دربارهی سربازی آمریکایی به نام بیلی پیلگریم است که از کشتار درسدن جان سالم به در برده است. او در زمان سفر میکند و مدام در ذهنش بین گذشته و آینده در پرش است و با بیگانگان ارتباط برقرار میکند. این رمان علاوه بر مضمون ضد جنگ، دربارهی نوشتن رمان دربارهی جنگ است. ویژگی پستمدرن آن، روایت غیرخطی، طنز تلخ، تلفیق فانتزی و واقعیت، راوی نامطمئن و شکستن دیوار چهارم است.
بخشی از کتاب صوتی سلاخخانه شماره پنج را بشنوید.
سلاخخانه شماره پنج
نویسنده: کورت ونهگات
گوینده: علی دنیوی ساروی
انتشارات: آوانامه
«اگر شبی از شبهای زمستان مسافری» (۱۹۷۹) روایت داستانی است که هیچوقت کامل نمیشود. در این رمان شاهد یک بازی فرمی با نقش خواننده و نویسنده هستید. شما (خواننده) در حال خواندن رمانی به همین نام هستید. اما هر بار که پیش میروید داستان قطع میشود و رمان دیگری شروع میشود. کتاب ده روایت ناقص دارد که در یک پازل فراداستانی به هم میرسند. عناصر پستمدرن آن داستان در داستان و راویهای متضاد است. این کتاب را مانیفست ادبیات پستمدرن اروپایی نامیدهاند که الهامبخش نویسندگان بعدی شد.
«نام گل سرخ» (۱۹۸۰) در سال ۱۳۲۷ میلادی در صومعهای در ایتالیا چند راهب به طرز مشکوکی میمیرند. ویلیام باسکرویل راهب با شاگردش برای کشف این راز به آنجا میروند. داستان علاوه بر معمای پلیسی، روایتی فراداستانی از معنای حقیقت است. عنصر کارآگاهی رمان پارودی است که بهجای حل معما بر پیچیدگی حقیقت تأکید میکند. بینامتنیت افراطی از ارسطو تا توماس آکویناس، بورخس و حتی شرلوک هلمز در آن دیده میشود. در این رمان معنا را نه نویسنده که خواننده باید بسازد.
«سروصدای سفید» (۱۹۸۵) رمانی نمادین از اضطراب و روایت زندگی جک گلادنی، استاد دانشگاه و خانوادهاش در فضای رسانهزده و مصرفگرای آمریکا است. این خانواده درگیر ترس عمیق از مرگ، شایعههای سمی و هجمهی اطلاعات هستند. افول معنا و هجوم دادهها و اخبار درونمایهی این رمان است. عناصر پستمدرنیستی آن وسواس به رسانه، بازنمایی ترس وجودی به شکل مبتذل، تکهتکه بودن معنا در برابر بمباران اطلاعات است.
«مزاح بی پایان» (۱۹۹۶) داستانی که در آیندهای خیالی میگذرد. جایی که در آن تقویمش با برندها نامگذاری شدهاند. شخصیتهایش یا در کمپ اعتیاد هستند یا آکادمی تنیس. فیلمی اعتیادآور به نام مزاح بیپایان وجود دارد که هرکس ببیندش دیگر از آن دست برنمیدارد تا نابود شود. عناصر پستمدرنیستی آن ساختار درهمپیچیده، روایتهای متعدد همزمان با مضمون اعتیاد، تفریح، تنهایی و مصرفگرایی است.
در پایان، میتوان گفت ادبیات پستمدرن نه صرفاً یک سبک، بلکه نوعی نگاه به جهان است؛ نگاهی که از دل بیاعتمادی به روایتهای قطعی، معناهای یکنواخت و ساختارهای تثبیتشده بیرون آمده است. این ادبیات ما را به تجربهای متفاوت از خواندن دعوت میکند: خواندنی که بیشتر شبیه بازی است تا آموزش، بیشتر شبیه کشف است تا پیروی. اگر تا دیروز بهدنبال معنا بودیم، امروز پستمدرنیسم به ما یادآوری میکند که شاید معنا همان لحظهی خواندن، همان تردید، همان لذت از شک و پرسش است. برای ورود به جهان پستمدرن، باید آمادهی گمشدن در هزارتوی کلمات و روایات بود؛ اما درست همانجا، شاید چیز تازهای از ادبیات و از خودمان کشف کنیم.
دانلود کتاب از اپلیکیشن طاقچه