نویسنده: ویرجینیا وولف
مترجم: خجسته کیهان
انتشارات: انتشارات نگاه
وقتی کتابهای قدیمی را باز میکنیم، با جهانی آشنا، منظم و امن روبهرو میشویم که در آن همه چیز روشن و مرتب است. شعرها در پی نظم و معناهای از پیش تعیینشده هستند، راوی دانای کل، با صدایی محکم و قاطع، ما را قدمبهقدم به دل ماجرا میبرد. شخصیتها شفافاند، میدانیم که چه میخواهند، از کجا آمدهاند و چه بر سرشان خواهد آمد؛ اما ناگهان قرن بیستم فرامیرسد و صدای جنگها، ماشینها و انسانهایی که دیگر به جهانِ قدیم بیاعتماد شدهاند، همهجا طنینانداز میشود. دیگر آن صدای دانای کل را نمیشنویم. شخصیتها دیگر نمیدانند که چه میخواهند و ذهنشان پر است از تردید، آشفتگی و خاطرات. نظم خطیِ گذشته دیگر جایی ندارد. زمان از خط بیرون میرود و گذشته، حال و آینده در ذهن انسان به هم میپیوندند. همهی اینها یعنی ادبیات جدیدی متولد شده است: ادبیات مدرن. در این یادداشت از وبلاگ طاقچه، قرار است با این دسته از سبک و کتابهای ادبیات آشنا شویم که از دلِ اضطراب زاده شد؛ فرزندی سرکش که با زبانِ گذشته بیگانه بود و دیگر نمیتوانست جهان تازه را با واژگان کهنه توصیف کند.
ادبیات مدرن را میتوان واکنشی به شتاب بیامان جهان مدرن دانست؛ به فروپاشی ساختارهای سنتی، صنعتیشدن زندگی، جنگهای جهانی، رشد علم روانشناسی و کشف لایههای پنهان ذهن انسان. از جایی به بعد، جهان دیگر آن جهانِ سابق نبود و ذهن انسان دگرگون شد. ادبیات نیز دیگر نمیتوانست با همان زبان و چارچوبهای گذشته، تجربهی انسانِ آشفتهی دنیای مدرن را بیان کند. دیگر حقیقت واحدی وجود نداشت؛ انسان تنها بود و ذهن او، صحنهی اصلی همه چیز.
ادبیات مدرن، زادهی بحرانها بود؛ تلاشی برای بازتاب دنیایی که دیگر نظم و قطعیت گذشته را نداشت. این نوع ادبیات، بهجای پرداختن به بیرون، به درونِ انسان سرک میکشد و از جهانی میگوید که پر از تردید، اضطراب، رؤیا، تداعیها و خاطرات است. دیگر خبری از قهرمانان بیخطا، گفتوگوهای منظم و پیرنگهای سرراست نیست؛ اینجا ذهن انسان، با همهی پیچیدگیها و سکوتهایش، در مرکز توجه قرار گرفته است و بهجای روایتهای سراسر منطقی و منظم، با داستانهایی روبهرو میشویم که بیشتر از وقایع بیرونی، دغدغهی بازتاب ذهنیت درونی شخصیتها را دارند.
شعر نیز در دوران مدرن از این دگرگونی بینصیب نماند. در گذشته، شعر بر تخت سلطنت ادبیات تکیه زده بود. حماسهها و قصیدهها، جهان را از بالا مینگریستند و اغلب صدایی یگانه داشتند: صدای شاعر، صدای دانای کل؛ اما با آغاز دوران مدرن، شاعران وزن و قافیه را کنار گذاشتند، زبان را شکستند و از دل ویرانی، بیانی تازه و رهاییبخش آفریدند. در این میان، رمان بیش از هر قالبی توانست میزبان این تحولات شود. چراکه آزادی بیشتری در بازی با زبان، روایت و شخصیتپردازی دارد.
ویژگیهای ادبیات مدرن عبارتاند از: شک به حقیقت عینی؛ در دنیای مدرن، هیچ قطعیتی وجود ندارد و حقیقت در ذهن هر فرد شکل میگیرد. بهجای روایتِ «چه شد»، تمرکز بر این مسئله است که چه چیزی تجربه شد. گسست از روایت کلاسیک؛ دیگر از ساختار آغاز، میانه، پایان خبری نیست؛ روایتها تکهتکه، گاه بیزمان و گاه بیراویاند. استفاده از تکنیکهای نو مانند جریان سیال ذهن، مونولوگ درونی یا پرشهای زمانی و ذهنی و فردگرایی و درونگرایی.
اگر بخواهیم ادبیات مدرن را در یک فرم ادبی بهتمامی بشناسیم، بیشک آن رمان است. سالهای ۱۹۱۲ تا ۱۹۳۰ را عصر طلایی رمان مدرن مینامند، چراکه بزرگانی چون جیمز جویس، ویرجینیا ولف، دیوید هربرت لارنس، مارسل پروست و جوزف کنراد در همین دوره، دست به نوآوریهایی زدند که رمان را برای همیشه دگرگون کرد.
میدانیم که در دوران مدرن جهان دیگر منسجم نبود. انسان، بهجای ایستادن بر زمینی محکم، خود را در دنیایی آشفته، تکهتکه و عاری از قطعیت یافت. علم و صنعت، باورهای قدیمی را لرزاندند. دین، فلسفه، سنت، همه زیر سؤال رفتند. در چنین زمانهای، تنها رمان بود که میتوانست این تکهتکهشدن را تاب بیاورد. رمان، برخلاف شعر کلاسیک، انعطافپذیر است. میتواند صداهای مختلف را در خود جای دهد، درون ذهن آدمها پرسه بزند، زمان را بشکند، مکان را درهم آمیزد و حتی راوی را از تخت اقتدار به پایین بکشد. رمان مدرن، برخلاف شعر، میتواند بیپایان، پیچیده، بدون ساختار باشد و همچنان معنا خلق کند؛ چون خودش نیز مثل ذهن انسان مدرن، پر از پیچوخم، تضاد و کشمکش است؛ بنابراین، ادبیات مدرن با رمان پیوند خورده است، چون رمان همان ظرفِ منعطف و پیچیدهای است که جهان مدرن برای بیان خود به آن نیاز دارد.
در رمان مدرن، دیگر خبری از قهرمانان حماسی نیست. انسان مدرن، مردد است، تنهاست، درگیر دغدغههای ذهنی است و نمیشود او را با وزن عروضی یا قافیههای فاخر توصیف کرد؛ بلکه باید او را در سکوتهایش، در جریان سیال ذهنش، در شکهای مدامش به تصویر کشید و این، کاری است که فقط رمان میتواند انجام دهد.
مدرنیسم، بیش از هر چیز، تجربهی ذهنی را میخواست، نه بازتاب واقعیت بیرونی را و رمان، همان زبانِ تازهای شد که ادبیات برای این کار خلق کرد. پس بیدلیل نیست اگر بگوییم: ادبیات مدرن، در رمان خانه کرده است. زیرا رمان، آنچنان که مدرنیسم میطلبد، نه در پی پاسخ که در جستوجوی پرسش است.
رمان مدرن، از دل بیاعتمادی به روایت خطی و دانای کل بیرون آمد. نویسندگان دیگر نمیخواستند راویانی باشند که همه چیز را میدانند و همه چیز را توضیح میدهند. آنها به ذهن شخصیتها خزیدند، تردیدها، رؤیاها، خاطرات و هذیانهایشان را نوشتند. از این رو است که تکنیکی همچون جریان سیال ذهن شکل گرفت؛ شیوهای برای بازنمایی افکار پراکنده و پیوستهی ذهن، بیآنکه ساختاری منسجم و روایتی خطی آن را مهار کند.
یکی دیگر از ویژگیهای مهم رمان مدرن، زبان است. زبان دیگر ابزاری شفاف برای انتقال معنا نیست، بلکه خود به موضوعی برای تردید و بازی تبدیل میشود. جملات ناتمام، واژگان ابداعی و چندزبانی از جمله شگردهایی بودند که برای نشاندادن ناپایداری معنا و ذهنیت پریشان انسان مدرن به کار رفتند. این شیوهی نگارش، خواننده را از موقعیت منفعل بیرون میکشد و او را به شریک در ساخت معنا تبدیل میکند.
رمان مدرن همچنین رابطهی سنتی میان نویسنده و خواننده را دگرگون کرد. درحالیکه در رمانهای کلاسیک، نویسنده مخاطب را بهوضوح هدایت میکرد، در رمانهای مدرن این خواننده است که باید با تلاش، معنای روایت را کشف کند. غیبت نویسنده از صحنهی داستان، نبودن طرح مشخص و تأخیر در معرفی شخصیتها از جمله شیوههایی است که برای برانگیختن مشارکت فعال مخاطب به کار رفت.
تأثیر روانشناسی مدرن، بهویژه نظریات زیگموند فروید و کارل گوستاو یونگ، نیز نقش عمدهای در شکلگیری رمان مدرن داشت. این نظریات نشان دادند که ذهن انسان لایهلایه است و گذشته بهگونهای پنهان همواره بر رفتارهای کنونی او اثر میگذارد؛ بنابراین، نویسندگان مدرن تلاش کردند ذهن انسان را همچون مکانی برای کاوش هنری تلقی کنند؛ جایی که حافظه، رؤیا، تداعی و تمنا، عناصر اصلی روایت را میسازند. در واقع رمان مدرن به هنری تبدیل شد که نه برای بازنمایی جهان بیرون، بلکه برای بازآفرینی تجربهی ذهنی فرد به کار گرفته میشد.
وقتی نام ادبیات کلاسیک را میشنویم، معمولاً ذهنمان به سمت آثار بزرگ و جاودانهای میرود که قرنها در دل تاریخ جای گرفتهاند؛ آثاری که از نظر تاریخی و فرهنگی به یک دورهی خاص تعلق دارند و بهعنوان نمونههای برجسته و ماندگار شناخته شدهاند؛ مثل شاهکارهای حکیم فردوسی، حافظ و سعدی در ادبیات فارسی یا آثار شکسپیر و هومر در ادبیات جهان. این آثار کلاسیک، مانند ستونهایی محکم در دنیای ادبیات ایستادهاند؛ اثری که زمان و نسلها نمیتوانند آنها را از یاد ببرند؛ اما ادبیات مدرن داستان دیگری دارد؛ ادبیاتی که پا به جهان تازهای گذاشته است، جایی که همه چیز در حال تغییر و دگرگونی است. این ادبیات نهتنها به دنبال روایت داستانی ساده و خطی نیست، بلکه دلش میخواهد عمق ذهن و احساسات انسان را، آن هم با تمام پیچیدگیها و سردرگمیهایش، به تصویر بکشد. ادبیات مدرن در قرن بیستم و همزمان با تحولات بزرگ اجتماعی، علمی و فلسفی پدید آمد؛ وقتی که نویسندگان حس کردند روشهای قدیمی برای بیان واقعیت و احساسات کافی نیست.
همچنین ادبیات کلاسیک معمولاً قواعد و چارچوبهای مشخصی دارد، داستانها با ترتیب زمانی روایت میشوند و قهرمانها غالباً شخصیتهایی قابلپیشبینی و شناخته شدهاند؛ اما ادبیات مدرن میخواهد این قواعد را بشکند؛ داستانها گاهی بینظم به نظر میرسند، ذهن شخصیتها را بدون فاصله دنبال میکند و گاهی حتی ساختار داستانی هم شکسته میشود.
در ادبیات، واژهی «کلاسیک» معمولاً دو معنا دارد. نخست، «کلاسیک» در برابر «مدرن» قرار میگیرد و به متون، سبکها یا دورههایی اشاره دارد که پیش از ظهور جریانهای نوگرایانه شکل گرفتهاند، اغلب با ساختاری منظم، زبانی فاخر و پیروی از قواعد سنتی. دوم، «کلاسیک» به معنای آثار شاخص، ماندگار و باارزش بهکار میرود؛ آثاری که صرفنظر از زمان تولیدشان، چنان تاثیرگذار و سنجیدهاند که به عنوان معیارهایی برای سنجش دیگر آثار شناخته میشوند. این دو برداشت گاه همپوشانی دارند، اما لزوماً یکی نیستند.
در جهانی که معنای قطعی از بین رفته بود و ذهن آدمی در انبوهی از خاطرات، رؤیاها، تردیدها و کشمکشها گم شده بود، نویسندگانی پیدا شدند که قلمشان نه آینهی جهان بیرون، بلکه نقشهای برای سفر به درون انسان بود. جیمز جویس، ویرجینیا وولف، جوزف کنراد، د.ه.لارنس، اِ.م. فورستر، مارسل پروست، ویلیام فاکنر و تی. اس. الیوت جسورانه، سنتها را شکستند، ساختارها را دگرگون کردند و صدای فردیت، ذهن، ناخودآگاه و تجربهی شخصی را به زبان ادبیات آوردند. این چهرهها نهتنها تاریخادبیات را دگرگون کردند، بلکه خود به نشانههایی از عصر مدرن بدل شدند.
در دل قرن بیستم، رمانهایی متولد شدند که ذهن انسان را، با همهی پیچیدگیها، شکستها، خاطرات و آرزوهایش، در آینهای تازه به تماشا گذاشتند. اینها دیگر صرفاً داستانهایی برای گذران وقت نبودند؛ بلکه تجربههایی بودند که خواننده باید از سر بگذراند.
رمان اولیس نوشتهی جیمز جویس، یکی از درخشانترین آثار ادبیات مدرن است؛ سفری یکروزه در شهر دوبلین که در واقع سفری به اعماق ذهن انسان است. داستان از نگاه دو شخصیت دنبال میشود: لئوپولد بلوم و استفن ددالوس که هر کدام درگیر مسائل درونی، خاطرات و دغدغههای فکری خود هستند. جویس با بهرهگیری از شیوهی جریان سیال ذهن و زبان چندلایه، تصویری پیچیده و دقیق از ذهنیت انسان مدرن ارائه میدهد. اولیس نهتنها تجربهای از روایت نو است، بلکه تلاشی برای بازآفرینی تمامیت زندگی در یک روز به زبان ادبی است.
خانم دلوی نوشتهی ویرجینیا وولف یکی از شاهکارهای ادبیات مدرن به شمار میآید. این رمان روایت یک روز از زندگی زنی به نام کلاریسا دلوی در لندنِ پس از جنگ جهانی اول است؛ زنی اشرافی که در حال آمادهسازی برای مهمانی عصرانه است؛ اما آنچه خانم دلوی را فراتر از یک داستان روزمره میبرد، زبان شاعرانه و روایت سیال ذهن آن است. وولف با رفتوآمدهای مداوم در زمان و عبور از ذهن شخصیتهای مختلف، تصویری عمیق از روح انسان، اضطرابهای درونی و بحرانهای جامعهی پساجنگ ارائه میدهد. این اثر نهتنها داستانی زنانه، بلکه نگاهی ظریف و انتقادی به طبقه، هویت، زمان و مرگ است.
بخشی از کتاب صوتی خانم دالاوی را بشنوید.
خانم دالاوی
نویسنده: ویرجینیا وولف
گوینده:
انتشارات: آوانامه
در جستوجوی زمان ازدسترفته نوشتهی مارسل پروست، شاهکار هفتجلدی با نثری شاعرانه و روایتی سیال، سفری است به ژرفای حافظه، زمان، عشق و هویت. مارسل پروست باتکیهبر خاطرات راوی حساس و بیمار خود، جهانی خلق میکند که در آن مرز میان گذشته و حال از میان میرود. همه چیز با مزهی یک شیرینی و جرعهای چای آغاز میشود؛ لحظهای که دریچهای به گذشته میگشاید و قطار خاطرات به حرکت درمیآید. در جستوجوی زمان ازدسترفته فقط رمانی دربارهی زندگی نیست، بلکه تجربهای از تماشای زندگی در آینهی ذهن است.
خشم و هیاهو، رمان پیچیده و تأثیرگذار ویلیام فاکنر، فروپاشی تدریجی خانوادهای اشرافی در جنوب آمریکا را روایت میکند؛ خانوادهای که از شکوه گذشتهاش تنها نامی مانده است. داستان از زبان چند راوی مختلف، از جمله پسری ناتوان ذهنی، بازگو میشود و در آن زمان به شکلی غیرخطی و گاه آشفته پیش میرود. فاکنر با بهرهگیری از تکنیک جریان سیال ذهن و زبان پیچیده، تصویری عمیق و دردناک از زوال، تنهایی و درهمریختگی درونی انسان ترسیم میکند. خشم و هیاهو یکی از برجستهترین نمونههای رمان مدرن و نمادی از جسارت روایی در ادبیات قرن بیستم است.
بخشی از کتاب صوتی خشم و هیاهو را بشنوید.
خشم و هیاهو
نویسنده: ویلیام فاکنر
گوینده: آرمان سلطانزاده
انتشارات: آوانامه
ادبیات مدرن، فرزند بحران بود؛ برآمده از دل آشوب جهانی که دیگر نه به سنتهای گذشته وفادار مانده بود و نه به آیندهای روشن امیدوار. در چنین زمانهای، رمان برخاست نهتنها بهعنوان یک فرم ادبی، بلکه بهمثابهی یک زبان تازه برای انسان تازهای که خود را در جهانی ناپایدار، تکهتکه و بیقطعیت مییافت. رمان مدرن، با ساختار انعطافپذیر، روایتهای گسسته و جستوجو در ذهن و روان شخصیتها، تنها شکلی بود که میتوانست این دگرگونی را تاب بیاورد. دیگر سخن از قهرمانان کلاسیک نبود؛ بلکه پای انسانهایی به میان آمد که تردید داشتند، خاطرهها را با خود حمل میکردند و در هزارتوی ذهن، به دنبال معنایی شخصی برای زیستن میگشتند و شاید به همین دلیل است که میتوان گفت: رمان، پاسخ انسان مدرن است. پاسخی نه از جنس قطعیت که از جنس همراهی. رمان، راهحل نمیدهد؛ اما با خوانندهاش همدردی میکند. با او در شکهایش، در رؤیاهایش، در خاطراتش، در رنجهای خاموشش قدم میزند و در روزگار ما که انسان بیش از همیشه تنها و سرشار از پرسش است، نهتنها یک روایت که پناه است؛ پناهی برای فکرکردن، احساسکردن و انسان ماندن.
طاقچه پلی است به دنیای بیکران کتابهای الکترونیکی و صوتی؛ جایی که هر داستان، دری به جهانی تازه میگشاید. چه اهل خواندن باشید، چه شنیدن، هر لحظه و هر کجا میتوانید در دنیای کلمات غرق شوید و از لذت بیپایان کتابها بهره ببرید.
دانلود کتاب از اپلیکیشن طاقچه