صد سال تنهایی
نویسنده: گابریل گارسیا مارکز
گوینده: مهدی پاکدل
انتشارات: نوین کتاب گویا
همهی ما یک روز با خواندن رمانهای ساده پا به دنیای ادبیات گذاشتیم و شیفتهی آن شدیم. هرچه جلوتر رفتیم، حس کردیم دوست داریم با رمانهای جدید، نویسندههای غریبه و سبکهای نو آشنا بشویم. در این مسیرْ رمانهایی آنچنان ما را دلبستهی خود کردند که گویی آن آدم قبل از خواندنشان دیگر نبودیم. اما برخی رمانها اینگونه نبودند و سخت پیش میرفتند. دوست داشتیم بخوانیمشان، تعریفشان را شنیده بودیم، مرورشان را خوانده بودیم و از موضوعشان خوشمان آمده بود، اما خواندنشان مساوی با کوهکندن بود.
نگران نباشید. این اتفاق برای همهمان افتاده. اصلا فکر نکنید فقط مختص شما بوده. میدانم که کتابهای زیادی را نصفه رها کردهاید به این امید که دوباره بهشان رجوع کنید (و هنوز آن زمان فرا نرسیده). شاید هم کلا ازشان قطع امید کرده باشید!
صبر کنید. واقعا خواندن این رمانها سخت است و حق دارید. اما ناامید نشوید. در این یادداشت از وبلاگ طاقچه چند رمان سختخوان را معرفی کردهایم و راهکارهایی برای خواندنشان پیشنهاد دادهایم. اگر شما هم پیشنهاد یا تجربهای دارید حتما برایمان بنویسید.
تمام تلاشمان این است که بگویم سختخوانبودن این رمانها همراه با لذتی ادبی است. مثل وقتی که یک بازی فکری سخت انجام میدهید و از آن لذت میبرید. سعی کنید هنگام خواندن این رمانها از دنیای واقعی کنده بشوید و خودتان را از هر قید و بندی رها کنید.
اگر سایتها یا صفحههای مربوط به کتاب را دیده باشید، هربار که میپرسند چه کتابی را نیمهتمام رها کردید یا از چه کتاب خوشتان نیامد، «صد سال تنهایی» را در اغلب کامنتها میبینید. به نظرات مربوط به خود کتاب هم که سر بزنید، متوجه میشوید عدهای گفتهاند که این کتاب اینقدر که تعریفش را کردهاند «تعریفی» نیست.
اما واقعا چرا خوانندگان صد سال تنهایی اینگونه نظر دادهاند؟ یا حتی ترجیح دادهاند رهایش کنند تا اینکه دستکم ببینند آخرش چه میشود. یعنی اینقدر اذیت شدهاند؟
در ابتدا این نکته را بگویم که این موضوع فقط مختص به ایران نیست. اگر سری به سایتهای خارجی کتاب هم بزنید میبینید خوانندههای خارجی هم از تعدد شخصیتهای این کتاب شکایت کردهاند و گفتهاند که سیر داستان از دستشان در رفته است.
آیا واقعا این اثر شاهکار است یا عدهای آن را الکی بزرگ کردهاند (لابد چون نفهمیدهاند داستان از چه قرار است گفتهاند پس این رمان شاهکار است!)؟ اگر شاهکار است، آن را چطور باید خواند که شاهکار ادبی بودن آن دستمان بیاید؟
در پاسخ به سوال اول باید گفت بله، صد سال تنهایی شاهکار است و شهرت آن بیخود نیست. و در پاسخ به سوال دوم چند راهکار به شما میدهم تا خواندن این شاهکار برای شما راحتتر شود اما معنی این راهکارها آن نیست که در صورت اجرای آنها حتما از کتاب خوشتان بیاید. بههرحال برای درک یک کتاب باید با مجموعهای از عناصر آن پیوند برقرار کنید و متوجه روابط، جزئیات و پسزمینهی آن بشوید تا به قول بزرگان، به درجهای از التذاذ و حظ ادبی برسید. همانطور که ما درکی از شعر حافظ داریم که قاعدتا غیرفارسیزبانها و غیر ایرانیها متوجه آن نمیشوند.
صد سال تنهایی رمان «فهمیدنیای» نیست، بلکه «حسکردنی» است؛ یعنی وقتی تصمیم گرفتید آن را بخوانید اصلا انتظار نداشته باشید که مو به موی آن را بفهمید و با سیر منطقی پیش بروید. شما باید تمام چارچوبهای منطقی ذهنتان را کنار بگذارید. برای یکبار هم که شده فقط با تخیل پیش بروید و مدام از خودتان بپرسید: «چه میشود اگر…؟» این تخیلکردن فقط شامل مواردی نیست که به رئالیسم جادویی مربوط میشود؛ بلکه همین تعدّد اسمها و شخصیتها هم جزئی از همین تخیلکردن و حسکردن است. ما عادت کردهایم همه چیز را منطقی بفهمیم. شجرهی خانوادگی ما از آدمهایی درست شده که یک روز به دنیا آمدند و یک روز از دنیا رفتند؛ اسامیشان هم مشخص است اما اگر شجره را دستکاری کنیم و ترتیب زمانی را به هم بریزیم، خیلی از آدمها قروقاطی میشوند. برای مثال، در شجرهی خانوادگی اغلب ما اسم محمد زیاد است. اگر ترتیب را به هم بزنیم، در یک دوره هفتهشت محمد خواهیم داشت و بعد نمیتوانیم درست تشخیص بدهیم که این محمد کدام محمد است؟ اما این اهمیت دارد؟ نه. بنابراین شما هم مثل مارکز پیش بروید و زیاد به این اهمیت ندهید که این آرکادیو کدام آرکادیو است.
داستان این اثر مثل داستانهای تولستوی یا رمانهای دیگر سبک رئالیسم نیست که بتوانید نعلبهنعل آن را در زندگی واقعی بیابید. شما زندگی واقعی را در این داستان میجویید اما نه به صورت عینبهعین. بنابراین اگر فکر میکنید دیدن زندگی واقعی به شکل معوجگونه برایتان جالب نیست پس این کتاب هم راضیتان نمیکند.
اگر بخواهم مثال بزنم باید بگویم صد سال تنهایی از آن دست کتابها نیست که مثلا سیگاری پک بزنید، قهوهای بنوشید، به افق پشت پنجره بنگرید و به هستی فکر کنید. رمانی است که انگار ماده مخدری قوی مصرف کردهاید، از زمین کنده میشوید و همه چیز در ذهنتان به هم میریزد.
ریتم این کتاب ابدا خطی و متعارف نیست بلکه دایرهای است؛ کار مارکز درست شبیه سفالگری است.
میتوانید هنگام خواندن کتاب یک کاغذ کنار دستتان بگذارید و اسامی شخصیتها را آنجا بنویسید. اینطورْ اسمها یادتان میماند. مارکز از عمد اسامی را تکرار میکند تا شما گیج شوید. بنابراین ناامید نشوید. مثلا همین که بدانید اولین آئورلیانو که بود و چه خصوصیتی داشت کافی است. بقیه تا حدودی رونوشت و تکثیری از همان اولی هستند.
بخشی از کتاب صوتی صد سال تنهایی را بشنوید.
صد سال تنهایی
نویسنده: گابریل گارسیا مارکز
گوینده: مهدی پاکدل
انتشارات: نوین کتاب گویا
به طور خلاصه باید بگویم:
نسل اول: خوزه آرکادیو بوئندیا، اورسلا.
نسل دوم: آمارانتا، آئورلیانو بوئندیا، رمدیوس، خوزه آرکادیو، ربهکا
نسل سوم: آئورلیانو خوزه، آرکادیو، سانتا سوفیا، آئورلیانو
نسل چهارم: رمدیوس خوشگله، خوزه آرکادیوی دوم، آئورلیانوی دوم، فرناندو دل کارپیو
نسل پنجم: خوزه آرکادیوی دوم، آمارانتا اورسولا، گاستون، مِمه
نسل ششم: آئورلیانو از آئورلیانو، آئورلیانو از ممه.
داستان صد سال تنهایی را اغلب به دلیل همین سبکش میشناسند اما با دانستن اینکه این داستان مایههای سیاسی دارد، در درک آن جلو میزنید. حکومت نظامی، شورشهای مسلحانه، قتلعام و کشتار، استعمار، ورود مدرنیته، نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی، حمله به روستاها (به مردم و متعاقب آن، به فرهنگ آنها) و اختلاف بین مردم محلی موضوعاتی هستند که مارکز در کتابش بر آنها دست میگذارد.
به نظر شما آن تخیلات و جادوها غیرواقعی بودند یا آن کشتارها و جنگها؟ اگر دست شما بود ترجیح میدادید یک نفر به ناگهان پرواز کند و برود یا اینکه ارتش به یک روستا حمله کند و همه را قتلعام کند؟ چرا از نظر شما پرواز یک نفر به آسمان خیالی است اما حملهی خارجیها یا اعدام آدمهای بیگناه واقعی است؟! آیا به آن عادت کردهایم؟
برخی میگویند با صد سال تنهایی باید درست مثل خود مارکز رفتار کنیم. مارکز آن را بیوقفه نوشته بنابراین ما هم باید آن را بیوقفه و بهسرعت بخوانیم تا سیر آن از دستمان در نرود. اما برخی دیگر هم گفتهاند آرامآرام پیش بروید تا هر روز چیزی جدید از آن درک کنید. فکر میکنم این به خود شما بستگی دارد. در هر صورت اگر آن را یکبار خواندید، بدانید که تازه مرحلهی یک را به پایان رساندید و باید بروید سراغ مرحلهی دوم؛ یعنی خواندن مجدد آن. بعد از بار اول است که تازه متوجه برخی اشارههای مارکز میشوید.
اگر ادبیات آمریکای لاتین را دوست دارید و میخواهید حسابی با مارکز دمخور شوید پیشنهاد میکنم اول با داستانهای کوتاه مارکز شروع کنید (مثل داستان خاطره دلبرکان غمگین من یا کتاب «بهترین داستانهای کوتاه مارکز» ترجمه احمد گلشیری نشر نگاه)، بعد «عشق سالهای وبا» را بخوانید، بعد با داستانهای گزارشگونهاش (روایتهای دوران روزنامهنگاریاش؛ مثل کتاب گزارش یک مرگ از نشر مرکز) پیش بروید، بعد زندگینامه خودنوشتنش را بخوانید (آنجا توضیح میدهد چطور به ایدههای داستانهایش رسیده یا میگوید چطور مادربزرگش داستانهایی از قدیم برایش تعریف میکرده؛ کتاب زندهام که روایت کنم) و در نهایت سراغ صد سال تنهایی بروید. آن موقع کامل دستتان میآید که چرا مارکز داستانش را اینطور نوشته و با شخصیتهایش دارد چه کار میکند.
بهترین ترجمه کتاب از زندهیاد بهمن فرزانه است. نسخهی این کتاب شجرهنامهای از خانواده بوئندیا دارد.
پیشنهاد میکنیم یادداشت «صد سال تنهایی را با ترجمه چه کسی بخوانیم» را هم مطالعه کنید.
تا به حال شده کسی را از نزدیک دیده باشید که کتاب در جستوجوی زمان از دست رفته را کامل خوانده باشد؟ اسم این کتاب همهجا هست. هفتجلد زیبا و برازنده در بهترین جای قفسهی کتابخوانها جا خوش کرده با رنگهای دلنوازی که از چند متری هم معلوم میکند متعلق به چه کتابیاند. اگر هم در قفسه کتابخانه نباشد، نسخهی پیدیاف و ایپاب آن در گوشی موبایل یا کامپیوتر خیلیها هست. در انتظار آن که یک روز خوانده شوند. اما کِی؟ خدا میداند. چرا این کتاب اینقدر محبوب و پزدادنی است اما خوانده هم نمیشود؟ درواقع محبوبترین کتابی است که خوانده نمیشود!
محبوببودن آن چند دلیل دارد. این کتاب که در ادبیات فرانسه جزو چند شاهکار برتر شناخته میشود پر است از ارجاعات و اشارههای ریز و درشت به فرهنگ و ادبیات این کشور. از سویی دیگر، بهترین نمونه برای سبک جریان سیال ذهن است و آن را در محافل ادبی مثال میزنند و تدریس میکنند. شهرت این کتاب به ایران هم رسیده، به ویژه آنکه مهدی سحابی به گونهای کتاب را ترجمه کرده که از لحاظ ادبی خوانندهی ایرانی تحت تاثیر قرار میگیرد و متوجه خارقالعادهبودن نثر آن میشود. بنابراین در ایران بخش بزرگی از شهرت و محبوبیت این کتاب مرهون ترجمهی استاد سحابی است.
اما در درجهی اول، حجم آن و سپس، نحوهی روایت نویسنده به گونهای است که ممکن است خواننده خواندن آن را رها کند. اما برخی گفتهاند وقتی این کتاب را تمام کردهاند زندگیشان به قبل و بعد از خواندن این کتاب تقسیم شده است. بنابراین باید راهکارهایی وجود داشته باشد که بتوان خواندن آن را شروع کرد و ادامه داد. اما قبل از آنکه چند راهکار بگویم میخواهم شرحی از وضعیت مطالعهمان بدهم:
خواندنِ این کتاب بیرونجهیدن از صف تکنولوژی است که با شتاب میگذرد و از روی ما رد میشود. تکنولوژیای که به خوردمان داده متنهای بیشتر از ۲۰۰کلمه را نخوانیم و برایمان سخت باشد. تعداد واژگان کتاب به چند میلیون میرسد. آیا میتوانیم تمرین کنیم و این میلیونها واژه را بخوانیم؟
درحقیقت، عظمتِ این اثر به همین امتدادش است. باید با راوی (که شباهتهای زیادی با خود پروست دارد) همراه شویم، کنار او درد بکشیم از بیماری، کودکی را سپری کنیم، بزرگ شویم، عاشق شویم، وارد محافل شویم و بفهمیم «آن بیرون هیچ خبری نیست!» و هیچ لذتی در هیچ محفلی وجود ندارد، آنطور که بقیه در بوق و کرنا میکنند. سپس بفهمیم هیچ لذتی والاتر از «هنر» نیست و تنها هنر است که نجاتمان میدهد و به زندگیمان معنا میدهد؛ طوری که بتوانیم تحملش کنیم.
برای خواندن این اثر بهتر است زمان مشخصی را در نظر بگیرید، برای مثال آخر شب و قبل از خواب یا هر روز صبح در اتوبوس و مترو. اصلا زمانی را برای تمامشدن آن در نظر نگیرید. چون مشخص نیست چقدر طول میکشد. اگر کتاب دیگری در دستتان دارید، آن را هم در ساعتهای دیگر بخوانید. خواندن کتاب به این میماند که کنار کارهای دیگرتان، خاطراتتان را هم یادداشت کنید. چون با مطالعهی برخی از جملههای آن احساس میکنید شما هم آن موضوع را دقیقا تجربه کردهاید ولی هیچگاه اینطور به آن فکر نکرده بودید. درنتیجه، این کتاب تداخلی با دیگر کتابها پیدا نمیکند و موضوعش را هم فراموش نمیکنید.
بهتر است با توصیفات پروست همراه شوید و از ترکیباتی که استفاده کرده لذت ببرید. جادوی کلمات او شما را سِحر میکند. اگر جایی احساس کردید یکی از شخصیتها و ماجراها را به یاد نمیآورید ناامید نشوید. ادامه دهید.
مهدی سحابی در تمامی جلدهای این رمان بخشی را به نام ضمیمه اضافه کرده که در آن «چکیدهی داستان» (در چکیده، مختصر و مفید توضیح میدهد که در هر بخش چه اتفاق مهمی رخ داده است.)، «یادداشتها» (در این بخش او هر توضیحی که لازم دیده خوانندهی ایرانی بداند اضافه کرده؛ اغلب این توضیحات به همان مسائل فرهنگی و اجتماعی فرانسه مربوط میشود که ممکن است ما سر از آنها در نیاوریم یا متوجه کنایههای پروست نشویم)، «نمایهی اشخاص» و «نمایهی مکانها» وجود دارد. بنابراین به محض اینکه نامی را دیدید و فراموش کردید کی یا کجا بود، به سراغ آخر کتاب بروید تا ببینید در کدام صفحات دیگر کتاب هم آمده. بخش ضمیمهی هر جلد بزرگترین راهنمایی است که برای خواندن این رمان میتوانید داشته باشید و نیازی به راهنمای دیگری ندارید.
اگر احساس کردید نمیتوانید ۷جلد را بخوانید اما کماکان دوست دارید از داستان آن سر در بیاورید یا برخی از زیباترین جملههای این کتاب را بخوانید چند کتاب را به شما معرفی میکنم:
اولی، کتاب «گزیدههایی از در جستجوی زمان از دست رفته»، گزیده و ترجمه مهدی سحابی از نشر مرکز است. این کتاب به قول سحابی با این فکر (یا بهتر بگویم ترس) گردآوری شد که مبادا عدهای که دوست دارند این شاهکار را بخوانند، هیچگاه به آرزویشان نرسند، همینطور زمان بگذرد و رُمان از دستشان برود! بنابراین او این کتاب را تنظیم کرد. با خواندن این جملات که اغلب پنج شش خط دارند، دستتان میآید که پروست دربارهی چه صحبت میکند. برای نمونه:
«در عشق آرامش نمیتواند بود، چه همواره آنچه به دست آوردهای چیزی جز نقطه آغاز آرزوی بیش از آن نیست.»
کتاب دوم اقتباسی از این رمان است. هارولد پینتر که نامی آشنا در نمایشنامهنویسی است از این رمان بزرگ نمایشنامهای به همین نام اقتباس کرده است. او تلاش کرده کلیت رمان در نمایشنامهاش حفظ شود.
در آخر، به نقلقولی از سحابی اشاره میکنم، به این امید که انگیزهتان را برای خواندن کتاب بیشتر کند: «میگویند کتابخوانها دو دستهاند، آنهایی که جستوجوی زمان از دست رفته را خواندهاند و آنهایی که نه. یعنی که آدم بعد از خواندن این کتاب آدم دیگری میشود و دنیا و احساسها و عواطف را جور دیگری میبیند. پس این کتاب شاید این حُسن اضافی را هم داشته باشد: به کسانی که آن را نخوانده بودند امکان بدهد که ببیند همچو چیزی حقیقت دارد یا نه، که اگر داشته باشد آن وقت حیف اگر آن را نخوانده باشند.»
رمانهای قرن نوزدهم اغلب طولانیاند. اما آنا کارنینا بین آن رمانها «کمحجم» محسوب میشود! این کوتاهبودنْ در برابر رمانهای این روزها شاید بلند باشد اما میتواند خیال شما را از بابت خواندن کلاسیکها راحت کند. یعنی نه آنقدر بلند است که حوصلهتان سر برود و نه آنقدر کوتاه است که گمان کنید متنی کلاسیک نمیخوانید. اگر با ادبیات روسیه آشنا نیستید و میخواهید رمانی مشهور و شاهکار بخوانید، این اثر انتظار شما را برآورده میکند اما باید یک نکته را در نظر بگیرید:
درست است که این کتاب در میان عموم کتابخوانان شهرت دارد و بسیاری آن را میخوانند، اما بههرحال رمانی متعلق به قرن نوزدهم است و ویژگیهای ادبی آن دوره را دارد؛ برای نمونه:
تولستوی نویسنده اثر دانای کل این داستان است. این دانای کل، در جایجای داستان از زبان شخصیتها دربارهی مسائل مختلف زندگی و خدا سوال میپرسد، فلسفه میبافد و سخن میگوید. ممکن است برای شما جالب و جدید و گاهی خستهکننده باشد که نویسنده این اندازه درمورد همهچیز فکر میکند. اما این ویژگی آن نسل ادبی و البته ویژگی نویسنده است. بنابراین خودتان را برای این جملات آماده کنید. شاید امروزه از اینکه کسی بالای منبر برود و برایتان حکم کلی صادر کند خوشتان نیاید، اما بههرحال این رمان متعلق به ۱۰۰وخردهای سال پیش است. درضمن، نظرات او قطعا برای شما جالب و چالشبرانگیز خواهد بود (مخصوصا دربارهی زنان، مذهب، خداباوری و ایمان. برای او مطرحکردن سوالاتی دربارهی خدا بسیار مهم است؛ سوالاتی که امروزه هم پرسیده میشوند).
نویسنده گاهی موعظههای اخلاقی میکند. اما او بیشتر میخواهد سوالاتی را مطرح کرده و ذهن خواننده را درگیر آنها کند؛ شاید پند و اندرزهایش، پیرمردی که در اوج تجربه این کتاب را نوشته، پشت این سوالها و تردیدها پنهان باشد. در حقیقت این جوابها نیستند که در آنا کارنینا مهماند، بلکه پرسشها و تردیدها هستند که اهمیت دارند. از این نکته هم نباید غافل شویم که ماجرایی که در کتاب شرح داده میشود، ابدا کهنه نیست. همیشه موضوعیت دارد و برای هر کسی ممکن است رخ بدهد. همه میخواهند بدانند برای زنی که روزی تصمیم گرفت مسیر زندگیاش را تغییر دهد و حرف و حدیث مردم را به جان بخرد چه اتفاقی میافتد؟ حال آنکه همه، دستکم یکبار در روز، در ذهنشان به این فکر میکنند که «همه چیز را رها کنم و بروم»؛ حتی اگر هیچوقت هم به زبان نیاوردنش.
اما برای خواندن آنا کارنینا این راهکارها شاید به کارتان بیاید:
توصیفات تولستوی مفصل و پر از جزئیات است. در حین خواندن آن صبور باشید؛ بهخصوص در فصلهای ابتدایی. بنابراین بههیچوجه این اثر را در چند فصل اول رها نکنید. به آن اجازه بدهید به نیمه برسد.
پیشنهاد ما برای گذشتن از این مرحله این است که نسخهی صوتی کتاب را بشنوید: با ترجمهی فوقالعادهی سروش حبیبی و با صدای علی عمرانی از ماهآوا. همانطور که مشغول انجامدادن کاری در خانه یا رانندگی هستید میتوانید با آنا کارنینا همراه شوید. وقتی به توصیفات تولستوی گوش میدهید انگار برایتان دلچسبتر میشود.
برای آنکه شخصیتها را گم نکنید از ابتدا اسامیشان را یادداشت کنید. شخصیتهای اصلی آنقدر پرشمار نیستند.
بخشی از کتاب صوتی آنا کارنینا (مجموعه دو جلدی) را بشنوید.
آنا کارنینا (مجموعه دو جلدی)
نویسنده: لئو تولستوی
گوینده: علی عمرانی
انتشارات: انتشارات ماه آوا
در مورد فضای فرهنگی و اجتماعی قرن نوزدهم در روسیه اندک پژوهشی بکنید؛ همین اندازه که دستتان بیاید خانوادههای اشرافی در روسیهی قرن ۱۹ چگونه زندگی میکردند و چه مشکلاتی داشتند.
خواندن این کتاب به صورت گروهی بسیار لذتبخش است. میتوانید گروهی تشکیل بدهید و باهم این رمان را بخوانید یا اینکه بخشهای کتاب را بخوانید و بعد، در مورد هر بخش باهم صحبت کنید. درمورد پایان کتاب و سرگذشت آنا حتما با هم بحث کنید. صحبت درمورد انتهای داستان میتواند به شما نشان بدهد که چطور «قضاوت میکنید». ما با توصیف این داستانها، جنبهای از خودمان را میفهمیم و کشف میکنیم.
داستان اصلی کتاب حولمحور آنا میچرخد اما از قصههای فرعی کتاب هم غافل نشوید.
با اینکه سبک اثر واقعگرایانه است اما تولستوی از نمادپردازی هم در داستانش بهره برده است.
و در آخر، تولستوی از زبان یکی از شخصیتها به نام لوین، پیام داستان را بازگو میکند: یافتن معنا برای زندگیای که با خیر و نیکی عجین شده است. بنابراین، از ابتدای خواندن یا شنیدن اثر، به تلاش تولستوی برای جستوجوی معنای زندگی دقت کنید.
یکی از رمانهای کلاسیکی که به دلیل حجم زیاد (۴جلد و ۱۶۰۰صفحه) و تعدد شخصیتها (نزدیک به ۶۰۰شخصیت) در دستهی سختخوانها قرار گرفته جنگ و صلح است.
قبل از آنکه داستان را شروع کنید این یادداشت را در وبلاگ طاقچه را بخوانید که در مورد اسامی در روسیه است. با خواندن این یادداشت دستتان میآید که نامگذاریها در رمانهای روسی به چه صورت است. باید این را بگویم که روسها عاشق نامهای مستعار و تغییر نامهای اصلیاند؛ موضوعی که در این کتاب به وفور میبینید.
سعی کنید تا حدود فصل ۷ (تقریبا ۵۰صفحهی ابتدایی) پیش بروید بعد درمورد ادامهدادن آن تصمیم بگیرید. میگویند این اثر، طرفدارانش را از اینجا به بعد جذب خود میکند. اگر بعد از ۷فصل احساس کردید خوشتان نیامده، احتمالا از این به بعد هم راضی نمیشوید.
اگر برخی از قسمتهای داستان از توصیفات تولستوی خسته شدید، میتوانید از آن جملات رد شوید. اشکالی ندارد. شاید حتی خود تولستوی هم راضی باشد.
این رمان واقعا طولانی است؛ اما شبیه یک سریال طولانی شما را با خود همراه میکند. خود داستان خستهکننده نیست و فراز و فرود دارد. بنابراین به خود داستان دل ببندید، تا به اصل جملات.
تعداد شخصیتها خیلی زیاد است؛ اما بیشتر سختی آن متعلق به جلد اول است. از جلد دوم به بعد با شخصیتهای اصلی آشنا میشوید و فراموششان نمیکنید.
به خاطر سپردن برخی شخصیتهای فرعی سخت است. اگر فراموششان کردید اشکالی ندارد. شخصیتهای اصلی مهماند.
برای بهخاطر سپردن نام شخصیتها باز هم میتوانید به این یادداشت در وبلاگ طاقچه درباره جنگ و صلح رجوع کنید که اسامی شخصیتها در آن است..
یکی از جذابیتهای این رمان تغییر شخصیتها در طول داستان است. بنابراین به سیر زندگی شخصیتهای اصلی توجه کنید؛ مخصوصا پییر بزوخف. شخصیتهای این رمان ابدا ثابت و ساکن نیستند. با آنها پیش بروید.
داستان این کتاب برگرفته از رویدادی تاریخی است اما رمانی تاریخی محسوب نمیشود؛ درحقیقت، تولستوی از یک رویداد واقعی بهره برده تا داستان خود را در فضای آن پرورش بدهد. بنابراین تا حدی از فضای سیاسی و اجتماعی اواخر قرن ۱۸ و اوایل قرن ۱۹ روسیه مطلع شوید. رویدادی که باید حتما درمورد آن بدانید، حملهی ناپلئون به روسیه است. احتمالا اشارهی رمان به شخصیت ناپلئون برایتان جالب خواهد بود. نویسنده در این رمان با دیدی انتقادی هم به ویژگیهای شخصیتی ناپلئون پرداخته هم به تصمیمگیریهای سرنوشتساز و سیاسیاش. او همچنین تناقضهای درونی ناپلئون و میل بیحد او به قدرت را نشان داده و تحلیل کرده است. در بخشهای نظامی داستان هم به نحوهی مدیریت جنگ و ابتکارات و تجهیزات نظامی او پرداخته است. از همه مهمتر، نویسنده نشان میدهد که تصمیمات شخصیتهای سیاسی بزرگی چون ناپلئون چطور بر زندگی تکتک آدمهای معمولی اثر میگذارد.
درحالیکه صدها شخصیت در این رمان وجود دارد، ما فکر میکنیم او از ما میخواهد آنهایی را پیدا و دنبال کنیم که واقعا برایمان عزیز هستند و به سرنوشتشان اهمیت میدهیم؛ درواقع خودمان را در آنها جستهایم.
خواندن این همه صفحه سخت است؟ بله. اما لابد خود شخصیتها هم گاهی از زندگیشان خسته میشوند. کمااینکه تولستوی هم شاید از توصیف آنها گاهی خسته میشده. بنابراین جالب است برایتان بگویم که شخصیتها خود را با عشق و شادی و جشن و رویدادهای مشابه، از افسردگی و کسالت نجات میدهند. شادی و عشق بین آنها اینگونه سرایت پیدا میکند. پس خیالتان راحت باشد. خود نویسنده هم حواسش هست که شما خسته نشوید.
هیچکس از شما انتظار ندارد که کل رمان را در یک هفته بخوانید. یک فصل را بخوانید. ببینید چقدر دوست دارید. سپس فصل بعدی را بخوانید. بعد روند را ادامه دهید. در هر صورت، برای خواندن آن، صبور باشید
این کتاب مانند کتابی راهنما برای زندگی است که میتوانید از رهنمودهایش استفاده کنید. پس خیالتان از بابت پیامهای آقای صاحب اثر راحت باشد.
شخصیتهای کتاب بینقص نیستند. درست مثل خود ما و درست مثل خود تولستوی. اعتبار جنگ و صلح به همین است.
این کتاب را اگر با دوستانتان بخوانید بیشتر به شما میچسبد. در صفحه مجازیتان خبر بدهید که میخواهید این کتاب را بخوانید و نیاز به همراه دارید. حتما یکی دو نفر پیدا میشوند که با شما این کتاب را شروع کنند.
بین آن یک کتاب هیجانانگیز کوتاه هم بخوانید؛ مثلا یک داستان تخیلی یا جنایی ۱۰۰صفحهای.
درنهایت اگر حس کردید دوست دارید داستان جنگ و صلح را بدانید اما حوصلهی خواندن کل آن را ندارید پیشنهاد ما به شما خواندن یا شنیدن خلاصهکتاب آن است. نسخهی صوتی خلاصهکتاب جنگ و صلح گزینهی خوبی برای شماست.
بخشی از کتاب صوتی جنگ و صلح (جلد اول) را بشنوید.
جنگ و صلح (جلد اول)
نویسنده: لئو تولستوی
گوینده: مهیار ستاری
انتشارات: نوین کتاب گویا
خواندن کتاب ارباب حلقهها یا دیدن سهگانهی آن همانا و شیفتهی دنیای آقای تالکین شدن همان. بسیاری از طرفدارای آثار تالکین یک روز حتی فکرش را هم نمیکردند آشنایی با دنیای میانه زندگیشان را تغییر دهد و آنها را وارد جهان دیگری کند. بنابراین خواندن دیگر آثار تالکین و آشنایی کامل با دنیایی که شرح میدهد و آگاهی به رموز آن، وظیفه و مسئولیت هر طرفدار واقعی تالکین است. یکی از آثار او سیلماریلیون نام دارد که خواندنش سخت است و ممکن است بعضی از طرفداران ارباب حلقهها را ناامید کند. برای خواندن این کتاب چند راهکار میدهم که خواندنش کمی راحتتر شود برای شما:
حتما قبل از این کتاب، آثار دیگر تالکین را بخوانید (به مقالهای در وبلاگ طاقچه با عنوان ترتیب اثرهای تالکین برای خواندن، رجوع کنید).
خود کتاب نقشه و نمودار زیاد دارد و تاریخچه و ساختار جهان را شرح میدهد. از آنها بسیار کمک بگیرید.
این کتاب شخصیتهای زیادی دارد. همچنین با یک خط زمانی مواجه نیستید. بنابراین بهتر است از همان ابتدا نام شخصیتها را در یک برگه یادداشت کنید و به زمانها هم اشاره کنید.
از آنجایی که سیلماریلیون درمورد اسطورهها و تاریخ سرزمین میانه است، اگر قبل از خواندن این کتاب چند کتاب دربارهی اسطورهها بخوانید خواندن سیلماریلیون برایتان راحتتر میشود. برای مثال به کتابهای اساطیری جوزف کمبل یا مجموعهی اسطورهی نشر مرکز رجوع کنید. اطلاع از اسطورههای جهان خودمان به شما در درک اسطورههای سرزمین میانه کمک میکند.
سیلماریلیون را میتوانید غیرخطی بخوانید. یعنی میتوانید در ابتدا بخشی را که به آن علاقه دارید بخوانید و سپس سراغ بخشهای بعدی بروید.
کتابهای تالکین طرفدار پروپاقرص زیاد دارد. بعضی از این طرفداران سالها دربارهی این کتابها پژوهش میکنند و دانستههایشان را با عشق در اختیار سایر طرفداران تالکین قرار میدهند. سعی کنید در انجمنهای کتاب عضو شوید و گروههای کتابخوانی تشکیل دهید تا این اطلاعات زودتر به دستتان برسد. عموما در این جمعها خورهای مثل شما پیدا میشود که جواب سوالهایتان را بدهد.
بخشی از کتاب صوتی سیلماریلیون را بشنوید.
سیلماریلیون
نویسنده: جی. آر. آر. تالکین
گوینده: محمود هادیزاده
انتشارات: انتشارات ماه آوا
متاسفم که از همین اول بگویم احتمال اینکه خشم و هیاهو را بخوانید و متوجه نشوید چی به چیست، بسیار زیاد است. همانطور که برای خودم پیش آمد.
تا به حال برای تمامی کتابهایی که گفتم، توضیح دادم که چطور میتوانید با آن پیش بروید ولی خشم و هیاهو از آن کتابهایی نیست که حین کارکردن گوش کنید، در مترو یا حین پیکنیک و تفریح بخوانید یا تصور کنید رمانی مشهور را آغاز میکنید و خیلی زود به پایان میرسانیدش. درواقع برای خواندن خشم و هیاهو درست مانند انجام یک پروژهی سخت باید اقدام کنید. یعنی زمان بگذارید، پشت میز بنشینید، چند بار آن را بخوانید، حلاجیاش کنید و پیش بروید. به قول معروف، خواندنش عرقریزی دارد. اما چند راهکار میدهم برای آنکه این مسیر سخت، کمی راحتتر طی شود.
قبل از خواندن خشم و هیاهو آثار دیگر فاکنر با نام «گور به گور» و «یک گل سرخ برای امیلی» با ترجمهی شاهکار نجف دریابندری را بخوانید. بعد از خواندن این دو اثر که به سختی خشم و هیاهو نیستند، قلم فاکنر و حال و هوای داستانهای او دستتان میآید. سپس سراغ داستانهای کوتاه فاکنر بروید و بعد کتاب «ابشالوم ابشالوم» با ترجمهی صالح حسینی. حالا برای خواندن خشم و هیاهو آمادهاید.
ترجمهی بهمن شعلهور و صالح حسینی را همزمان در کنار خود داشته باشید و به هر دو نظر بیندازید. ترجمهی شعلهور روانتر است اما ترجمهی حسینی دقت بیشتری دارد. بنابراین ترکیب این دو احتمالا بهتر از آب دربیاید.
با خشم و هیاهو مثل یک فیلم رفتار کنید. هرجا را که متوجه نشدید توقف کنید و به عقب برگردید. از برگشت به صفحات قبل نترسید. همه این کار را انجام میدهند.
در کتاب حاشیهنویسی کنید؛ ترجیحا با رنگهای مختلف. این یادداشتها در طول کتاب به دادتان میرسد.
قبل از خواندن داستان تا حدودی از ماجرای آن باخبر باشید و درمورد آن تحقیق کنید. مثلا بدانید که این کتاب داستان یک خانواده است و هر فصل آن از زبان یکی از آنها روایت میشود. بنابراین هر فصل زبان و روایت و جملهبندی مخصوص به خودش را دارد.
بد نیست درمورد فرهنگ جنوب امریکا و ایالت میسیسیپی تحقیق کوچکی انجام دهید. حتما کتاب تام سایر و هکلبری فین خاطرتان هست؟!
شهری که فاکنر روایتش میکند، تخیلی است. اگر دیدید چنین اسمی در امریکا وجود ندارد جا نخورید.
سبک خشم و هیاهو جریان سیال ذهن است. بنابراین باید خودتان را به نویسنده بسپارید و پیش بروید. به دلیل وجود همین سبک، پرش زمانی زیادی را در داستان تجربه میکنید.
سه شخصیت اصلی، سه برادر را به یاد بسپارید: بنجی، کوئنتین و جیسون.
فاکنر عنوان خشم و هیاهو را از جملهای در هملت اثر شکسپیر وام گرفته است.
نوع گفتوگوی بین شخصیتها در این کتاب خاص است و با رمانهای دیگر فرق دارد. سعی کنید با روند آن پیش بروید. برای مثال شخصیتها یک جملهی کوتاه دو سه کلمهای میگویند و بعد در ادامه، نویسنده توصیفی میآورد که ربطی به جملهی قبل ندارد.
فاکنر بهسرعت، زمان و مکان و راوی را در طول داستان تغییر میدهد یا جابهجا میکند. خوب میشود اگر دست فاکنر برایتان رو شود و فوری حدس بزنید که میخواهد چه کار کند.
ترتیب این روایتها از سخت به آسان است. بنابراین یکی دو سه فصل اول با سختترین روایت مواجه میشوید. اگر این گردنه را رد کنید به سرازیری میرسید. البته افرادی که به شما میگویند بخش بنجی سخت است، بخش کوئنتین را نخواندهاند!
اشارههایی که فاکنر به برخی چیزها، مکانها، آدمها و… میکند، در انتهای داستان به ماهیتشان پی میبرید. بنابراین بعید نیست که وقتی فصل آخر را میخوانید به دو سه فصل اول برگردید تا چیزی را بررسی کنید.
سعی کنید انتظار منطقی از این کتاب نداشته باشید. گویی مشغول دیدن یک رویا هستید. بنابراین خودتان را در آن غرق کنید.
فصلهایی که به بنجی مربوط میشود را با دقت بخوانید. راویتان قابل اعتماد نیست.
اگر تمرکز کافی برای خواندن این کتاب ندارید فعلا سراغ آن نروید.
بخشی از کتاب صوتی خشم و هیاهو را بشنوید.
خشم و هیاهو
نویسنده: ویلیام فاکنر
گوینده: آرمان سلطانزاده
انتشارات: آوانامه
مرشد و مارگریتا از آن دست رمانهایی است که عدهی زیادی آن را نیمهتمام رها میکنند. اگر پیش از خواندن آن، از فضایی که بولگاکف قصد دارد به تصویر بکشد، آگاهی نداشته باشید ممکن است دلسرد شوید و کتاب را ادامه ندهید. برای آنکه خواندن مرشد و مارگریتا برایتان راحتتر شود چند پیشنهاد ارائه میکنم:
درمورد اینکه بولگاکف این رمان را در چه سالها و چه شرایطی نوشته است، حتما مطالعه کنید. اگر ندانید پشت این داستان چه خبر بوده، از کلیت داستان هم سر در نمیآورید. به مقالهی «نقد کتاب مرشد و مارگریتا» در وبلاگ طاقچه هم میتوانید رجوع کنید.
مرشد و مارگریتا سه روایت موازی باهم دارد که البته به هم متصل میشوند: ماجرایی در شوروی قرن بیستم و در مسکو، داستانی عاشقانه بین مرشد و معشوقهاش و داستانی دربارهی مسیح، ۲۰۰۰ سال پیش. از اینکه در مسکو هستید و فصل بعد به زمان مسیح میروید جا نخورید. کمکم دستتان میآید که چرا بولگاکف این کار را میکند.
اگر نام شخصیتها را اشتباه میکنید آنها را یادداشت کنید. از مقالهی مرشد و مارگریتا هم که نام تمام شخصیتها را ذکر کرده، میتوانید استفاده کنید.
جادو در این داستان وجود دارد. آدمها پرواز میکنند، گربهها حرف میزنند و… . خودتان را برای آن آماده کنید. بولگاکف برای ذکر هر جادو دلیلی دارد.
به اشارههایی که بولگاکف به مسیح و مسیحیت میکند توجه کنید. نگاه او به مسیح و شیطان جدید و در خور توجه است. این اشارهها را کنار اشارههای غیر مستقیم او از کمونیسم بگذارید.
خوانش و تحلیل مرشد و مارگریتا به خودی خود آسان نیست. میتوانید کنار خواندن آن، تحلیلهای کتاب را هم مطالعه کنید که راحتتر پیش بروید.
عشق برای بولگاکف بسیار مهم است. به روند عشق در داستان او توجه کنید. قطعا برای شما هم راهگشا خواهد بود.
ترجمهی عباس میلانی از این کتاب بسیار هنرمندانه و حرفهای است. ترجمهی پرویز شهدی هم قابل قبول است. مقدمهی میلانی بر این کتاب را هم حتما بخوانید.
اگر برخی فصلها احساس کردید خسته شدهاید و نمیتوانید پیش بروید، میتوانید کمی جلو بروید و ببینید بولگاکف در فصلهای بعدی چه کار کرده است. این میتواند شما را به خواندن کتاب ترغیب کند.
پایان کتاب بسیار اهمیت دارد. از آن نگذرید.
برخی از قسمتهای کتاب بر لبتان خنده میآورد. این هم از هنرهای آقای بولگاکف است.
اگر با سیر داستان پیش بروید و متوجه بشوید که بولگاکف دارد شما را کجا میبرد، عاشق این داستان میشوید.
به جزئیات داستان بسیار توجه کنید؛ مثلا لباس شخصیتها، وسایل آنها و… .
تا نیمهی اول داستان به شما سخت میگذرد. اگر تا نیمهی اول را صبر کنید، نیمهی دوم برایتان فوقالعاده طی میشود.
بخشی از کتاب صوتی مرشد و مارگریتا را بشنوید.
مرشد و مارگریتا
نویسنده: میخائیل بولگاکف
گوینده: حامد فعال
انتشارات: استودیو نوار
به نظر من خواندن کتابهای داستایفسکی واردشدن به دنیایی است که تا پیش از آن، حتی تصورش را هم نمیکردید. ممکن است خلاصهی تمام رمانهای او را خوانده باشید و فیلمهایی که از آثار او اقتباس کردهاند دیده باشید اما وقتی کتابهای او را میخوانید متوجه میشوید اینکه میگویند ادبیات داستایفسکی خارقالعاده و منحصربهفرد است و بر بسیاری از نویسندگان و متفکران ازجمله نیچه و فروید تاثیر گذاشته، چه معنایی دارد. اما منظور از ادبیات یا سبک داستایفسکی چیست؟ این همان مسئلهای است که میخواهم اینجا بگویم و فکر میکنم پیش از خواندن برادران کارامازوف و بقیهی آثار او بهتر است بدانید.
برادران کارامازوف تقریبا هزار صفحه دارد. حجم «جنگ و صلح» و «درجستجو» را ندارد و تقریبا هماندازهی آنا کارنینا است. اما خواندنش عرقریزانِ روح و جسم است. درواقع جملات داستانْ ساده و با کمترین پیچیدگیاند و سیر داستان نیز خطی و منطقی است. اما داستایفسکی با محتوای داستان و فکرهایی که بر ذهن و زبان شخصیتهای داستانش جاری میکند، پوستِ خواننده را میکَند.
برادران کارامازوف روایت سه برادر به نامهای آلیوشا، دیمیتری (میتیا) و ایوان است که هرکدام روحیات مخصوص به خودشان را دارند؛ یکی عیاش و زودجوش و صمیمی است، یکی اهل فکر و کتاب و مغرور و دیگری، اهل ایمان و دین.
داستایفسکی به عنوان دانای کل تمام داستان را روایت میکند؛ با این تفاوت که او در هر فصل میتواند از نظرگاه هرکدام از شخصیتها اتفاقات را ببیند و تحلیل کند. نکتهی جالب اینجاست که داستایفسکی در داستان حضور دارد؛ او گاهی خودش پا به میدان میگذارد و نکتهای از طرف خودش بیان میکند یا مثلا میگوید «خواننده صبر کن، کمی بعد اتفاقات دیگری هم قرار است بیفتد یا این ماجرا را بعدا تعریف میکنم». حضور داستایفسکی در حین روایت دانای کل، به داستان جنبهای پستمدرن بخشیده است؛ درست مانند برخی فیلمهای معاصر که سازنده در فیلمش دخل و تصرف کرده و روایت را دستکاری میکند. این نوع روایت با حضور دانای کل در قرن ۱۹ متداول بوده اما داستایفسکی شیوهی معمول را به فرمی شخصی و هنرمندانه تبدیل کرده است. بنابراین منتظر جملات اینچنین از داستایفسکی در طول داستان باشید. برای من، این قسمتها بسیار دلچسب بود.
نکتهی بعد و پوستاندازِ ماجرا اینجاست که شما با خواندن برادران کارامازوف تنها یک رمان نمیخوانید، بلکه قرار است همزمان هم داستان بخوانید، هم کتاب فلسفی، هم روانشناسی و هم جامعهشناسی.
بزرگترین شک داستایفسکی شک بین ایمان و بیایمانی است، بین احساس و عقل، بین خدا و بیخدایی. او تمام تردید خودش را ذرهذره به شخصیتهای داستانش خورانده است. جالب اینجاست که هر شخصیتی بنا به روحیاتش به این شک پاسخ میدهد. به گونهای که خواننده با همگی آنها همذاتپنداری میکند: به ایوان که میرسد منکر خدا میشود، با میتیا ترس و وحشت بیایمانی را با تمام وجود درک میکند و با آلیوشا ایمان عمیق به خداوند پیدا میکند. در طول داستان داستایفسکی والاترین معانی و مهمترین پرسشهایی که ممکن است بر ذهن هر انسانی جاری شود را مطرح میکند. این جملات در هر فصلی وجود دارند. خواننده یک لحظه نمیتواند نفس راحت بکشد. او دائم با مسائلی مواجه میشود که فکرکردن بهشان ممکن است دیوانهاش کند.
بنابراین خودتان را برای این جملات آماده کنید. با داستایفسکی پیش بروید و ببینید او چطور میخواهد به پاسخ سوالاتش برسد؟ آیا اصلا به پاسخی میرسد؟
خوشبختانه اسامی شخصیتهای اصلی داستان را خیلی زود یاد میگیرید. تعداد شخصیتهای فرعی هم آنقدر زیاد نیست. نکته اینجاست که داستایفسکی اینقدر استادانه شخصیتپردازی کرده که حتی اگر نام یکی را فراموش کنید، از روی شخصیتش متوجه میشوید چه کسی است.
صالح حسینی، پرویز شهدی، احمد علیقلیان و اصغر رستگار ترجمههای خوب و قابل قبولی از برادران کارامازوف انجام دادهاند. نسخهی صوتی برادران کارامازوف با صدای آرمان سلطانزاده پیشنهاد ویژهی من است. میتوانید ترجمهی پرویز شهدی را که در طاقچه بینهایت است باز کنید و همزمان با کتاب صوتی پیش بروید. گویی یک نفر کتاب را برای شما میخواند. تاثیر آن چندبرابر میشود. صدای سلطانزاده به طرز عجیبی به روایت داستایفسکی میخورد.
قبل از خواندن برادران کارامازوف حتما اطلاعی از زندگینامهی خود داستایفسکی پیدا کنید. چون آگاهی از زندگی داستایفسکی به درک کتاب «برادران» بسیار کمک میکند. اگر دوست دارید کتابهای دیگر داستایفسکی را هم بخوانید میتوانید به مقالهی ترتیب خواندن کتابهای داستایفسکی در وبلاگ طاقچه رجوع کنید (لینک)
از مباحث فلسفی موجود در کتاب نترسید. درک آنها سخت نیست. درواقع خود داستان و «ادبیات» نجاتمان میدهد و نمیگذارد غرق در مسائل فلسفی شویم. ادبیات برای داستایفسکی اولویت دارد.
سوالاتی که داستایفسکی طرح میکند از این قرارند: اگر خدای خوبی وجود دارد که ما را ترک نکرده است، چرا کودکان رنج میبرند؟ اگر والدی ظالم باشد فرزندان با او باید چه کنند؟ چگونه جنایتکاران را قضاوت کنیم و آیا معیارهای ما برای قضاوت آنها منصفانه است؟ آیا راهی وجود دارد که والدین پس از ازدستدادن فرزند خود بهبود یابند؟
داستایفسکی فرزند خردسال خود را از دست میدهد. غم ازدستدادن فرزندش در «برادران» موج میزند. آلیوشا انگار فرزند داستایفسکی است که او میخواسته زنده بماند.
میتوانید در حین خواندن داستان، خلاصهی آن را تهیه کرده و بخوانید. جالب اینجاست که دانستن پایان داستان شما را به خواندن کل آن ترغیب میکند. روند داستان و گفتوگوهای میان شخصیتها شما را پیش میبرد، نه صرفا اطلاع از پایان کتاب.
فصلهای ابتدایی چون داستایفسکی از گذشتهی خانوادهی کارامازوف میگوید ممکن است برخی اسامی را فراموش کنید. اشکالی ندارد. برخی از آنها تکرار نمیشوند. فقط خود گذشتهی خانواده در ذهنتان بماند.
قسمتی از داستان مربوط به اعترافات پدر زوسیما است. شاید به نظرتان اعترافات او در کلیت ماجرا تاثیری ندارد اما از این قسمت نگذرید چون داستایفسکی برخی از عقاید و باورهایش را در این فصل بیان میکند.
برادران کارامازوف اشارههای بسیاری به مسیحیت دارد. اما این اشارهها به گونهای نیستند که سر در نیاورید. اگر جایی احساس کردید برایتان مبهم است میتوانید تحقیق کوچکی انجام دهید. بهترین قسمتهای این کتاب مربوط به انتقادات داستایفسکی از کلیسا است. او رفتار راهبهها و کشیشها و محصلان دینی را زیر ذرهبین قرار میدهد.
بخشی از داستان به صحنههای دادگاه مربوط میشود. این فصلها را با دقت بخوانید چون در آنها داستایفسکی به سیستم قضایی روسیه انتقاد وارد میکند. در این فصلهاست که به مفهوم عدالت و قضاوت یک بار دیگر عمیق میاندیشید.
از همان ابتدا به شخصیت اسمردیاکوف بسیار دقت کنید. همچنین کودکان در «برادران» حضور محسوسی دارند. به آنها نیز توجه کنید.
فصل «مفتش اعظم» یا «بازجوی بزرگ» زیباترین، تکاندهندهترین و معروفترین فصل این کتاب است. آنقدر این فصل حرف برای گفتن دارد و بهنوعی جدا از داستان اصلی است که به صورت جداگانه هم منتشر شده. از این فصل بهراحتی نگذرید. چند بار آن را بخوانید و به تحلیلهای آن در سایتها و… رجوع کنید. در این فصل ایوان شعری بلند برای آلیوشا میخواند که ماجرای آن از این قرار است: تصور کن مسیح برگردد.
بخشی از کتاب صوتی برادران کارامازوف (با صدای سه بعدی) را بشنوید.
برادران کارامازوف (با صدای سه بعدی)
نویسنده: فئودور داستایفسکی
گوینده: آرمان سلطانزاده
انتشارات: آوانامه
ممکن است انتهای داستان حس کنید که انگار واقعا تمام نشده و این تازه ابتدای ماجرایی بوده که داستایفسکی تعریف کرده است. بله، حس شما درست است. داستایفسکی یک سال پس از چاپ «برادران»از دنیا میرود. البته این به آن معنا نیست که «برادران» کتابی ناقص است و شما بدون اینکه متوجه شوید آخر داستان چه میشود رها میشوید. از سرنوشت سه برادر آگاهی پیدا میکنید اما ایدههای دیگری نیز در ذهن داستایفسکی بوده که میخواسته به آنها پر و بال بدهد اما متاسفانه فرصتش را پیدا نمیکند.
**
اگر این کتابها را خواندید و احساس کردید خوشتان آمده و به قول معروف، ذهنتان ورزیده شده، حالا میتوانید به سراغ کتابهایی از یوسا (مثل گفتگو در کاتدرال)، کارلوس فوئنتس (مثل آئورا)، «اولیس» جیمز جویس، «طبل حلبی» از گونتر گراس، «موجها» از ویرجینیا وولف، «کوه جادو» از توماس مان و… بروید. خواندن رمان درست مثل هر کاری نیاز به تمرین دارد و هرچه بیشتر بخوانید، بیشتر دستتان میآید که با کتابهای سخت چطور پیش بروید. کشف رمز و رازهای یک متن از لذتهایی است که هنگام کتابخواندن نصیبمان میشود.
دانلود کتاب از اپلیکیشن طاقچه