لوگو طاقچه
معروف‌ترین پایان‌بندی‌های ادبیان ایران و جهان

معروف‌ترین پایان‌بندی‌های ادبیات ایران و جهان

ضرب‌المثلی هست که می‌گوید اگر در ابتدا به پایان کار فکر نکنی، در پایان به ابتدا فکر می‌کنی! این ضرب‌المثل به پشیمانی کارهایی که بر اثر بی‌فکری به نتیجه و پایان نرسیده اشاره می‌کند! اما ما قرار است در این یادداشت از وبلاگ طاقچه، به شاهکارهای ادبی بپردازیم که پایان‌بندی‌های حیرت‌آور آن‌ها را ماندگار کرده است. پس این شما و این معروف‌ترین پایان‌بندی‌های ادبیات ایران و جهان! 

گتسبی بزرگ

گتسبی بزرگ

نویسنده: اسکات فیتز جرالد

مترجم: رضا رضایی

انتشارات: نشر ماهی

خرید کتاب

گتسبی بزرگ یکی از مهم‌ترین و شناخته‌شده‌ترین رمان‌های اسکات فیتزجرالد است که در ظاهر داستانی عاشقانه را روایت می‌کند، اما نویسنده در زیر پوست این داستان عاشقانه انتقاداتی تند و تیز را حواله‌ی جامعه‌ی آمریکایی در قرن بیستم میلادی می‌کند.

راوی داستان مردی جوان به نام نیک کاراوی است. نیک به‌تازگی به محله‌ی اعیان‌نشینی نقل مکان کرده و در همسایگی مردی به نام جی گتسبی مستاجر می‌شود. گتسبی هر هفته در عمارت باشکوه و مجللش میهمانی‌های مفصلی برگزار می‌کند. طولی نمی‌کشد که پای نیک به آن میهمانی‌ها باز می‌شود و بعد سر از زندگی پررمزوراز گتسبی درمی‌آورد. او متوجه می‌شود که گتسبی پسری از طبقه‌ی غیراعیان بوده و توانسته این زندگی اشرافی را برای خود دست‌وپا کند و البته زیباترین زن این محافل پیش از ازدواجش با مردی دیگر، عشق گتسبی بوده و اصلا دلیل برگزاری این میهمانی‌های پرتجمل، دیدار گاه و بی‌گاه گتسبی با عشق دیرینش است. این دیدارهای گاه‌وبی‌گاه به رسوایی جدیدی منجر می‌شود و درگیری‌های بیشتری را به بار می‌آورد.

تمام این وقایع تنها بخش‌هایی از این شاهکار حیرت‌آور است و پایان بی‌نظیر و درخشان آن باعث شده تا رمان حتی بعد از بارها خوانده‌شدن باز هم تازه و جذاب باشد. پایانی که نویسنده برای داستان گتسبی در نظر گرفته در واقع یک کنایه‌ی تیز و نیش‌دار به جامعه و سرمایه‌داری است که آدم‌ها را هرچقدر عاشق و هر اندازه بااراده و پرتلاش باشند، به تمام خواسته‌شان نمی‌رساند و همیشه آن‌ها را در حال تقلا نگه می‌دارد. 

فیتز جرالد توانسته مفاهیم عمیقی را در جزء به جزء داستانش انتقال بدهد. به طوری که وقتی صحبت از داستانی می‌شود که قرار است آمریکا را نقد کند، معمولا کسی مستقیما به یاد گتسبی بزرگ نمی‌افتد! چراکه این داستان قرار است یک داستان عاشقانه و جذاب باشد! 

و در آن حال که آن‌جا نشسته بودم و به بحر دنیای ناشناخته قدیم رفته بودم، به شگفت‌زدگی گتسبی اندیشیدم در آن هنگام که برای اولین‌بار آن نور سبز را در انتهای لنگرگاه دِیزی کشف کرده بود. راه درازی را پیموده بود تا به این چمن آبی‌فام رسیده بود، و لابد رؤیایش آن‌قدر نزدیک به نظر می‌رسید که بعید بود آن را به چنگ نیاورد. نمی‌دانست که رؤیایش دیگر پشت سر اوست، جایی در آن تاریکی عظیم آن‌سوی شهر، آن‌جا که دشت‌های تاریک جمهوری زیر آسمان شب موج برمی‌داشتند.

گتسبی به نور سبز باور داشت، به آن آینده سراسر سکر و لذت که سال به سال از برابر ما بیشتر پس می‌نشیند. پس، از چنگ ما گریخته است، اما مهم نیست ـ فردا تندتر خواهیم دوید، دست‌های‌مان را بیشتر خواهیم گشود… و روزی در صبحی خوش ـ پس همچنان می‌کوبیم، مانند قایق‌هایی خلاف جریان، و همواره به گذشته رانده می‌شویم.

بخشی از کتاب صوتی گتسبی بزرگ را بشنوید.

گتسبی بزرگ

نویسنده: اسکات فیتز جرالد

گوینده: آرمان سلطان‌زاده

انتشارات: آوانامه

بلندی‌های بادگیر

بلندی‌های بادگیر

نویسنده: امیلی برونته

مترجم: رضا رضایی

انتشارات: نشر نی

خرید کتاب

بلندی‌های بادگیر یکی از قله‌های ادبیات کلاسیک انگلستان و اثر ارزشمند و ستایش‌شده‌ی امیلی برونته است که ماجرایی آلوده به وهم را درمورد عشق و نفرت و انتقام بازگو می‌کند.

ماجرا از جایی شروع می‌شود که مردی از طبقه‌ی اشراف دوران ویکتوریایی بریتانیا پسربچه‌ای سر راهی به نام هیت‌کلیف را که هم‌سن‌وسال دختر خردسال خودش کاترین است به فرزندخواندگی می‌پذیرد. عشقی طوفانی میان کاترین و هیت‌کلیف شکل می‌گیرد که بعدها با ازدواج کاترین با پسری هم‌طبقه‌ی خود و بعد مرگ کاترین به نتایجی خون‌بار و وحشتناک منجر می‌شود.

داستان بلندی‌های بادگیر در فضای تاریک و سردی رخ می‌دهد که در آن عشق درست مثل یک گیاه شکل می‌گیرد و وقتی با سرخوردگی همراه می‌شود، رفته رفته شبیه به یک گیاه‌گوشت‌خوار و رونده ادامه‌ی حیات می‌دهد. 

در زبان انگلیسی ضرب‌المثلی وجود دارد که ترجمه‌ی لغت به لغت آن یعنی نوری در انتهای تونل، که می‌تواند تصویر جالبی درمورد پایان‌بندی رمان بلندی‌های بادگیر ترسیم کند! پایان داستان یک باریکه‌ی نور است که به سیاهی دهه‌ها نفرت و کینه‌جویی هیت‌کلیف پایان می‌دهد. سرانجام شیرینی عشق و وصال دختر و پسر جوانی که از گذشته‌ی ترسناک خانواده‌هایشان خبر نداشتند، این نوید را به ارمغان می‌آورد که نفرت و سیاهی محکوم به رفتن است! 

کمی گشتم و آن سه سنگ قبر را در سراشیب کنار بوته‌زار پیدا کردم. سنگ قبر وسطی خاکستری بود و نصفش را علف و سبزه پوشانده بود. سنگ قبر ادگار لینتن فقط سبز بود و پایینش خزه بسته بود. سنگ قبر هیتکلیف هنوز لخت بود.

زیر آن آسمان دلپذیر کمی ماندم و آن‌جا پرسه زدم. نگاه کردم به پروانه‌ها که لابه‌لای بوته‌ها و سنبله‌ها بال می‌زدند. گوش سپردم به صدای ملایم باد که لابه‌لای سبزه و علف می‌وزید. و فکر کردم چه‌طور می‌شود تصور کرد که خفته‌های این خاک آرام خواب‌زده‌هایی بی‌قرار باشند.

بخشی از کتاب صوتی بلندی های بادگیر را بشنوید.

بلندی های بادگیر

نویسنده: امیلی برونته

گوینده: رضا عمرانی

انتشارات: استودیو نوار

بستن تبلیغ

خوشه‌ های خشم

خوشه‌ های خشم

نویسنده: جان اشتاین‌بک

مترجم: عبدالحسین شریفیان

انتشارات: انتشارات نگاه

خرید کتاب

خوشه‌های خشم دومین اثر حیرت‌آور جان اشتاین بک است. نویسنده‌ی این اثر که برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات هم شد، با طبقه‌ی کارگر و کشاورز آمریکا همدلی بیشتری داشت و در تمام آثار ارزشمند دیگرش مثل موش‌ها و آدم‌ها یا شرق بهشت به طبقه‌ی سرمایه‌دار اوایل تا میانه‌ی قرن بیستم در آمریکا تاخت. با این کار خشم سرمایه‌داران زمانه‌ی خود را برانگیخت و کتاب‌هایش تا مدت‌ها در آمریکا ممنوع بود. 

خوشه‌های خشم در دهه‌ی سوم ابتدای قرن بیستم میلادی نوشته شد، یعنی زمانی که طمع شرکت‌ها و انحصارگرها بخش‌های بزرگی از آمریکا را به قحطی کشانده و ماشینی‌شدن و بیکاری ناشی از آن مردم زیادی را ناچار به مهاجرت کرده بود. داستان از جایی شروع می‌شود که خانواده‌ی جاد که اهل اوکلاهاما هستند، با اندوهی سنگینی، پذیرفتن خطرات بسیار، دست از زمین‌های کشاورزی‌شان شسته و رهسپار کالیفرنیا واقع در ساحل غربی آمریکا می‌شوند. البته آن‌ها تنها خانواده‌ای نیستند که زمین زراعی‌شان را از دست داده‌اند و مجبور به ترک محل زندگی‌شان شده‌اند.

 خوشه‌های خشم داستان دلاوری زنان و مردان ضعیف جامعه در برابر زیاده‌خواهی قشری ثروتمند است و مفهوم امید در برابر ناامیدی، جنگیدن در برابر شر را در دل خود گنجانده. خوشه‌های خشم جزئیاتی به سبک ناتورالیستی یا نچرالیستی دارد که به‌دقت شرایط و اوضاع را پیش روی مخاطب رسم می‌کند. این اثر یک داستان پر از تراژدی است که در نهایت به پایانی امیدوارکننده اما بسیار تکان‌دهنده منتهی می‌شود. در خطوط انتهایی خوشه‌های خشم قطرات امید و عشق به زندگی‌ از وجود زنی که تازه مادر شده به دهان مردی در حال احتضار ریخته می‌شود. 

رُزاشارون در انباری که صدای باران در آن می‌پیچید آرام نشسته بود. بعد آهسته از جا برخاست و به طرف گوشه‌ی انبار رفت و به صورت بیمار و ناتوان و چشمان فراخ و وحشت‌زده‌ی مرد نگاه کرد. بعد آهسته کنار مرد دراز کشید. مرد سرش را آهسته جابه‌جا کرد. رُزاشارون یک طرف شال را کنار زد و سینه‌اش را نمایان ساخت و گفت: «باید بخوری.» بعد نزدیک‌تر آمد و سر مرد را هم نزدیک‌تر آورد و گفت: «این‌جا، این‌جا.» بعد دستش را زیر سر مرد گذاشت و آن را نگه داشت. انگشتان زن موهای مرد را آرام نوازش دادند. رُزاشارون سر برداشت و به همه جای انبار نظر انداخت و لب‌ها را فرو بست و لبخندی مرموز بر آن‌ها نقش بست.

بخشی از کتاب صوتی خوشه‌های خشم را بشنوید.

خوشه‌های خشم

نویسنده: جان اشتاین‌بک

گوینده: آرمان سلطان‌زاده

انتشارات: آوانامه

بر باد رفته (جلد اول)

بر باد رفته (جلد اول)

نویسنده: مارگارت میچل

مترجم: حسن شهباز

انتشارات: انتشارات علمی و فرهنگی

خرید کتاب

وقتی که مارگارت میچل در حال خلق داستان حیرت‌انگیز بر باد رفته بود، حتی اعضای خانواده‌اش هم نمی‌دانستند که او داستان می‌نویسد. نوشتن بر باد رفته تقریبا ده سال زمان برد، آن هم درحالی‌که نویسنده‌اش کاغذهایش را زیر فرش، در پستو و زیر تخت پنهان می‌کرد. 

وقتی بر باد رفته نوشته شد، یکی از اطرافیانِ میچل با گفتنِ «فکر کن تو و کتاب!» او را به استهزا گرفت و همین نیروی محرکه‌ی مارگرت شد تا هر طور شده کتابش را منتشر کند و سی میلیون نسخه از آن به فروش برود!

البته مارگارت میچل پیش از بر باد رفته هم داستان‌هایی نوشته بود، مثلا در ۱۵سالگی داستانی بلند نوشته بود که آن را به دوستش سپرده بود، اما این داستان گم شده بود تا اینکه در سال ۱۹۹۶ دوباره پیدا شد! 

بر باد رفته داستان ازیادنرفتنی و جالب زندگی زنی است به نام اسکارلت اوهارا که فرزند یک مزرعه‌دار متمول است. اسکارلت که پیش از انتشار رمان پَنسی نام داشت، دختری نازپرورده، اعیان و تا حدی بی‌مسئولیت است و دائما از عشقی به عشقی دیگر پناه می‌برَد. ازآنجایی‌که زمین و املاک اسکارلت به‌خطر افتاده و او در‌حالی‌که دل در گروِ مردی دیگر دارد، باید با مردی قدرتمند ازدواج کند تا زمین‌هایش را از دست ندهد. در حقیقت اسکارلت نماد زنانی است که حقوق اجتماعی‌‌شان مثل داشتن املاک نادیده‌ گرفته شده، اما به‌خوبی می‌دانند چطور خواسته‌هایشان را توسط مردان جلو ببرند. 

داستان بر باد رفته که در خلال جنگ داخلی آمریکا می‌گذرد، مضامینی مثل جنگ، عشق، خیانت و برده‌داری را در خود گنجانده است. میچل با نوشتن این کتاب یک رمان عاشقانه و تاریخی را خلق کرده است. 

وقایع و سیر اتفاقات در این کتاب آن‌قدر درگیرکننده و جذاب بود که توانست تهیه‌کنندگان سخت‌گیر هالیوود را متقاعد کند تا روی این داستان سرمایه‌گذاری کنند. اما تمام این‌ها، در برابر شخصیت ماندگار و دیالوگ نهایی تاثیرگذار و از یادنرفتنی اسکارلت هیچ هستند! آخرین دیالوگ اسکارلت اوهارا به‌خوبی نشان می‌دهد که این زن نه‌تنها بعد از وقایعی که از سرگذرانده، خم به ابرو نمی‌آورد، بلکه بی‌نهایت به زندگی و آینده امیدوار است! «امیدت رو از دست نده! فردا یه روز دیگه است!»

چه آرامش بزرگی در خود حس می‌کرد، از این چشم‌انداز قوّتی یافته بود. و بخشی از دردها و غم‌هایش از کنج ذهنش بیرون پریده بودند و دور شده بودند. یک لحظه ایستاد و چیزهای دیگر را هم به یاد آورد، خیابان سروها، صف در صف، از پایین جاده تا مقابل عمارت سفید، تو به تو یاسمن در ساحل رود، و دیوارهای سفید، پنجره‌های سبز، پرده‌های روشنی که در نسیم تکان می‌خورد. و مامی. مامی آنجا بود. ناگهان دلش برای مامی پرواز کرد. مثل دوران کودکی، دلش خواست سر بر سینه پهن و بزرگش بگذارد و دست سیاه و مهربان او را بر سرش حس کند. مامی حلقه ارتباط او با روزهای قدیم بود.

یاد خانواده‌اش افتاد، خانواده‌ای که شکست را نمی‌شناخت. حتی وقتی که شکست فرود آمد، با کمک آنان به پای ایستاد و سرش را بالا گرفت. تردید نداشت که می‌توانست رت را دوباره باز گرداند. می‌دانست که می‌تواند. هر وقت اراده کرده بود، هیچ مردی یارای گریختن از افسون او را نداشت.

«فردا راجع به این موضوع فکر می‌کنم، در تارا. می‌دونم که تحملشو دارم. فردا بالاخره راهی برای برگردوندنش پیدا می‌کنم. خُب، فردا روز دیگری است.»

بخشی از کتاب صوتی بر باد رفته (جلد اول) را بشنوید.

بر باد رفته (جلد اول)

نویسنده: مارگارت میچل

گوینده: جمعی از گویندگان

انتشارات: آوانامه

پیرمرد و دریا

پیرمرد و دریا

نویسنده: ارنست همینگوی

مترجم: نجف دریابندری

انتشارات: انتشارات خوارزمی

خرید کتاب

پیرمرد و دریا اثری از ارنست همینگوی نویسنده‌ی آمریکایی است که در سال ۱۹۵۱ نوشته شد؛ یعنی زمانی که او در کوبا حضور داشت و شاهد بحران اقتصادی و ورشکستگی ماهی‌گیران کوبایی بود. داستان از جایی شروع می‌شود که پیرمردی به نام سانتیاگو دیگر نمی‌تواند از دریا ماهی بگیرد. در حقیقت او برعکس فرهنگش که دریا را دارای خصایل مردانه قلمداد می‌کرد، از کودکی عادت داشت دریا را همچون یک زن بداند. اما حالا بعد از عمری ماهی‌گیری، سه ماه است که دریا او را طرد کرده و دیگر هیچ چیز به او پیشکش نمی‌کند. او تصور می‌کند که در تنگدستی خواهد مرد، اما ناگهان دریا یک ماهی عظیم‌الجثه به او پیشکش می‌کند و بعد یک مبارزه‌ی حماسی بین پیرمرد نحیف با ماهی گردن‌کلفت درمی‌گیرد که وقایع بعدی شاهکار نمادین و پرارزش همینگوی را شکل می‌دهد. 

سراسر داستان پیرمرد و دریا آنقدر ارزشمند بود که توانست جایزه‌ی پولیتزر و نوبل ادبی را برای نویسنده‌اش به ارمغان بیاورد. آن هم درست در زمانی که منتقدین ادبیات دائما این گفته را تکرار می‌کردند که دوران خلاقیت و ذوق هنری و ادبی همینگوی به انتها رسیده است! این در حالی بود که همینگوی با این داستان کوتاه و انتهای امیدبخش و معروفش ثابت کرد پیرمرد پر اراده و خردمند داستانش قرار نیست چیزی را ببازد!

زن از یک گارسون پرسید: «این چیه؟» و به تیر دراز ماهی غول‌پیکر اشاره کرد که اکنون زباله‌ای بود در انتظار آنکه با جزر آب از ساحل برود.

گارسون گفت: «بمبک. کوسه.» منظورش این بود که بمبک چنین کرده است.

«هیچ نمی‌دونستم کوسه دم به این خوشگلی و خوش‌ترکیبی داره.»

مردی که با او بود گفت: «من هم نمی‌دونستم.»

آن سر کوچه، پیرمرد در کلبه‌اش باز به خواب رفته بود. همچنان روی صورت خوابیده بود و پسر کنارش نشسته بود و او را می‌نگریست.

پیرمرد خواب شیرها را می‌دید.

بخشی از کتاب صوتی پیرمرد و دریا را بشنوید.

پیرمرد و دریا

نویسنده: ارنست همینگوی

گوینده: اشکان عقیلی‌پور

انتشارات: رادیو گوشه

فرانکنشتاین

فرانکنشتاین

نویسنده: مری شلی

مترجم: فرشاد رضایی

انتشارات: گروه انتشاراتی ققنوس

خرید کتاب

فرانکنشتاین اثری از مری شلی نویسنده‌ی رمانتیک قرن نوزدهمی است که در ۱۸سالگی آن را به رشته‌ی تحریر درآورد و بعدها درمورد آن گفت که هیولای فرانکنشتاین از کابوس‌هایش بیرون آمده است. داستان فرانکنشتاین بسیار کوتاه است، اما اولین داستان علمی تخیلی مدرن به شمار می‌رود که منبع الهام نویسندگان پس از خود شد و یک ژانر تحت تاثیر کابوس‌های شبانه‌ی مری شلی خلق شد. 

فرانکنشتاین یک داستان هراس‌آور است که به موضوعاتی مثل علم بدون اخلاق، دوستی، عشق، نفرت و ترس می‌پردازد. اما نکته‌ی جالب درمورد پایان‌بندی آن است که به ادامه‌داشتن مسیر یک هیولای ترسناک منجر می‌شود، درحالی‌که تنها کسی که می‌توانست این هیولا را نابود کند، جانش را از دست می‌دهد و این کابوس را برای دیگران باقی می‌گذارد!

بدرود! تو را ترک می‌کنم و تو آخرین انسانی هستی که چشمم به او می‌افتد. بدرود فرانکنشتاین! اگر هنوز زنده بودی و هوای انتقام در سرت بود بایست می‌دانستی که انتقام گرفتن از من در گرو حیات من بود نه مرگ من. اما ندانستی. تو پی نابودی من بودی تا شرارتم فزونی نگیرد و اگر به نحوی خارج از درک و فهم من هنوز قوای عقل و احساست کار می‌کند باید بدانی که حیاتم بیش از مرگم مایهٔ رنج و عذاب من است. تو عذاب بسیار کشیدی, اما رنج و عذاب من از تو بیشتر بود و تیغ ندامت از زخم من بیرون نمی‌آید مگر وقتی که مرگ زخم‌های مرا تا ابد ببندد.»

سپس با لحنی سراسر اندوه و شور فریاد زد: «اما چیزی به مرگم و پایان این احساسات و افکار نمانده. چیزی به انتهای این مصایب دلخراش نمانده. شادمان از تلِ هیزم بالا می‌روم و میان شعله‌های سوزان هلهله می‌کنم. نور آن حریق خاموش می‌شود و باد خاکستر مرا به دریا می‌برد. روحم به خواب ابدی می‌رود و اگر هم بیدار باشد این چیزها را در بیداری نمی‌بیند. بدرود.»

هیولا این را گفت و از پنجرهٔ اتاقک جستی زد روی تکه‌یخی که در نزدیکی کشتی بود. کمی بعد امواج او را با خود بردند و هیولا در تاریکی دوردست از نظر پنهان شد.

بخشی از کتاب صوتی فرانکنشتاین را بشنوید.

فرانکنشتاین

نویسنده: مری شلی

گوینده: مهبد قناعت پیشه

انتشارات: آوانامه

۱۹۸۴

۱۹۸۴

نویسنده: جورج اورول

مترجم: کاوه میرعباسی

انتشارات: نشر چشمه

خرید کتاب

۱۹۸۴ اثر زوال‌ناپذیر و نامیرای جورج اورول است که گذشتن هفتاد و چهار سال از نوشته شدنش هم نتوانسته حتی ذره‌ای خش بر ارزش و اعتبار آن بیندازد. داستان در بی‌زمانی می‌گذرد، اما در ناحیه‌ای از زمین به نام اوشنیا که به‌شدت ایدئولوژیک اداره می‌شود، افراد معتقدند برادر بزرگ آن‌ها را زیر نظر دارد و ارتباطات مردم زیرذره‌بین است و کنترل می‌شود. 

همه چیز به شکل عادی پیش می‌رود تا اینکه دو شخصیت به نام‌های وینستون و جولیا که با حزب حاکم مخالف هستند با هم ملاقات می‌کنند و به یکدیگر دل می‌بازند. این شروع ماجراهای این دو با حزبی به‌شدت تمامیت‌خواه و بی‌رحم است. یکی از درخشان‌ترین بخش‌های داستان اورول پایان آن است که به فاجعه‌ای بزرگ ختم می‌شود. این سیلی دردآور نهایی و پایان مبهم و مه‌آلود آن هرگز اجازه نمی‌دهد که داستان ۱۹۸۴ از ذهن مخاطب پاک شود.

سیمای غول‌آسا را برانداز کرد. چهل سال طول کشیده بود تا دریابد چگونه لبخندی زیر آن سبیل مشکی نهفته است. امان از سوءتفاهمِ غدارِ عبث! نفرین بر تبعیدِ خیره‌سرانهٔ خودخواسته از آن سینهٔ پُرمهر! دو قطره اشکِ آکنده به رایحهٔ جین از دو سوی بینی‌اش جاری شد. ولی ایرادی نداشت، دیگر هیچ‌چیز ایرادی نداشت، کشمکش پایان گرفته بود. سرانجام بر خویشتن پیروز شده بود. برادرِ بزرگ را دوست داشت.

بخشی از کتاب صوتی ۱۹۸۴ را بشنوید.

۱۹۸۴

نویسنده: جورج اورول

گوینده: علی تاج‌میر

انتشارات: رادیو گوشه

سالار مگس ها

سالار مگس ها

نویسنده: ویلیام گلدینگ

مترجم: ناهید شهبازی‌مقدم

انتشارات: نشر آموت

خرید کتاب

سالار مگس‌ها داستانی پرکشش و مهیج از ویلیام گلدینگ نویسنده‌ی انگلیسی است که در سال ۱۹۵۴ نوشته شد. این داستان از جایی شروع می‌شود که هواپیمای یک دسته از پسران مدرسه‌ای در یک جزیره‌ی ناشناخته سقوط می‌کند. پسرها ابتدا مبهوت هستند اما در ادامه تصمیم می‌گیرند که مشابه با حیوانات رفتار و زندگی کنند.

نویسنده‌ی این داستان پنج سال به صورت داوطلبانه در جبهه‌های جنگ حضور داشته و این داستان را احتمالا پس از مشاهده‌ی رفتار پسرهای عضو نیروی ارتش بریتانیا در طول جنگ جهانی دوم به رشته‌ی تحریر درآورده است. داستان نمادین گلدینگ پایانی نمادین را هم در برمی‌گیرد و کمی امیدواری برای نجات را در قلب مخاطب زنده می‌کند. 

رالف گنگ و بی‌صدا او را نگاه کرد. یک لحظه تصویر افسون عجیبی که زمانی ساحل را فرا گرفته بود از جلوی نظرش گذشت. اما جزیره مانند جنگل مرده‌ای سوخته بود، سیمون مرده بود و جک …. اشک‌هایش جاری شد و بغضش گرفت. برای اولین بار از وقتی در جزیره بودند، تسلیم آن‌ها شد. اندوه عظیمی او را متشنج کرد و چنان به خود لرزاند که گویی تمام بدنش در هم می‌پیچید. در زیر دود سیاه و در مقابل لاشهٔ جزیره‌ای در حال سوختن، صدایش بلند شد و پسرهای کوچک دیگر که احساسات او به آن‌ها هم سرایت کرده بود، لرزیدند و بغض کردند. در میان آن‌ها، با تن و بینی کثیف و موهای به هم چسبیده، رالف برای پایان معصومیت، قلب تاریک آدمی و سقوط دوستی واقعی و دانا که پیگی نام داشت، گریست.

افسر در محاصره این سر و صداها منقلب و کمی دستپاچه شده بود. برگشت و دور شد تا به پسرها فرصت دهد به خود بیایند. درحالی‌که منتظر بود، نگاهش بر روی رزم ناوی که در دوردست قرار داشت، خیره مانده بود.

بخشی از کتاب صوتی سالار مگس‌ ها را بشنوید.

سالار مگس‌ ها

نویسنده: ویلیام گلدینگ

گوینده: فرهاد اتقیایی

انتشارات: آوانامه

ناطور دشت (ناتور دشت)

ناطور دشت (ناتور دشت)

نویسنده: جی. دی. سلینجر

مترجم: آراز بارسقیان

انتشارات: انتشارات میلکان

خرید کتاب

ناتور دشت نه‌تنها شاهکاری ارزنده از نویسنده‌اش سلینجر است که در دنیای ادبیات آمریکا هم درخششی خیره‌کننده دارد. شخصیت اصلی داستان هولدن کالفیلد است که از مدرسه فرار کرده و سه شبانه‌روز استثنایی را در ایالت پنسیلوانیا می‌گذراند و جامعه‌ی آمریکا در نیمه‌ی دوم قرن بیستم را به شکلی بی‌نظیر نقد می‌کند. 

ناتور دشت یک اثر سیال ذهن است که تماما در ذهن شخصیت اصلی می‌گذرد و البته به این علت که طغیان، یاغی‌گری، بی‌ثباتی‌ و تمایلات یک نوجوان را به شکلی بی‌پرده به تصویر کشیده بود، جنجال‌ها تا مدت‌ها پس از انتشار کتاب ادامه داشت.

سراسر ماجرایی که هولدن نوجوان در آن سه روز استثنایی از سر گذراند برای پسران نوجوان آمریکایی آنقدر جذاب بود که در دهه‌ی ۵۰ میلادی هر نوجوان و جوانی این کتاب را خوانده بود. اما پایان‌بندی آن حکم سیلی  است که هولدن به مخاطبان خود می‌زند. او پس از یک طغیان و فرار بزرگ اذعان می‌کند که رام  شده و گرچه حالش به هم می‌خورد اما باز هم باید به چارچوب‌ها، اصول، خانواده و مدرسه بازگردد. 

تا همین‌جا بیش‌تر نمی‌گویم. می‌توانم بگویم بعدِ خانه‌رفتن چکار کردم و چطور مریض شدم و این حرف‌ها… یا این‌که قرار است پاییزِ سالِ آینده، بعد از این‌که از این‌جا آمدم بیرون، بروم کدام مدرسه. ولی حال گفتنش را ندارم. واقعاً حالش را ندارم. از این حرف‌ها خوشم نمی‌آید. حوصله‌سَربَر است. خیلی‌ها، مثل همین روان‌کاوی که این‌جاست، مدام ازم می‌پرسند وقتی سپتامبر سالِ بعد برگشتم مدرسه حسابی درس می‌خوانم یا نه؟ به نظرم سؤال احمقانه‌ای است. آخر کی می‌داند چه پیش می‌آید؟ هیچ‌کی. گمانم این کار را بکنم، ولی از کجا معلوم؟ به خدا که خیلی سؤال مسخره‌ای است. دی‌بی مثل بقیه نیست،‌ ولی او هم سؤال‌پیچم می‌کند. همین شنبهٔ هفتهٔ پیش با دوست انگلیسی‌اش ـ که بازیگر فیلم تازه‌اش هم است ـ آمد دیدنم. زنِ ادااطواری‌یی بود ولی خب خیلی خوشگل بود. تا رفت دستشویی زنانهٔ آن طرفِ ساختمان، دی‌بی نظرم را دربارهٔ همهٔ این حرف‌هایی که بهت گفتم پرسید. خداییش نمی‌دانستم چه بگویم. راستش خودم هم نمی‌دانم چه نظری دارم. خیلی ناراحتم حرف این همه آدم را زده‌ام. فقط می‌دانم دلم برای تک‌تک‌شان تنگ شده. حتا همان استردلیتر و اکلی. گمانم دلم برای آن موریسِ لعنتی هم تنگ شده. مسخره است. هیچ‌وقت به هیچ‌کی هیچی نگو. اگر بگویی، دیگر گفتی و رهاشان کردی. آن‌وقت دلت براشان تنگ می‌شود.

بخشی از کتاب صوتی ناتور دشت را بشنوید.

ناتور دشت

نویسنده: جی. دی. سلینجر

گوینده: عرفان ابراهیمی

انتشارات: استودیو نوار

سووشون

سووشون

نویسنده: سیمین دانشور

انتشارات: انتشارات خوارزمی

خرید کتاب

بی‌دلیل نیست که سیمین دانشور را مادر ادبیات داستانی ایران دانسته‌اند! او در این داستان خیره‌کننده به‌خوبی زندگی در ایران، مسائل و دغدغه‌های ایرانی و آداب و رسوم مردم در شیراز را ترسیم کرده و یک داستان منسجم را پدید آورده.
سووشون در دوره‌ای دردناک از تاریخ ایران می‌گذرد، یعنی زمانی که ایران به دست متفقین اِشغال شده بود. به‌علاوه هوشمندی نویسنده که هم‌زمان به یک رسم کهنه در جنوب ایران اشاره می‌کند که برای کشته شدن غم‌انگیز و ناحق یک جوان زیبا و شایسته به نام سیاوش عزاداری می‌شد.

سووشون داستانی رئالیستی است که البته نمادهای درخشانی را هم در خود گنجانده و از تصرف زمین و بازپس‌گرفتن سرزمین از بیگانگان صحبت می‌کند. در پایان شخصیت اصلی داستان که زری نام دارد موفق می‌شود بر غم و اندوهش چیره شود و روی پای خود بایستد. 

اما زری، از همه چیز دلش بهم‌خورده‌بود، حتی از مرگ، مرگی که نه طواف، نه نماز میت و نه تشییع جنازه داشت. اندیشید روی سنگ مزارش هم چیزی نخواهم‌نوشت.

به‌خانه که آمدند، چند نامهٔ تسلاآمیز رسیده‌بود. از میان آنها تسلیت مک‌ماهون به‌دلش نشست و آن را برای خسرو و عمه ترجمه کرد:

«گریه نکن خواهرم. در خانه‌ات درختی خواهدرویید و درختهایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت.»

«و باد پیغام هر درختی را به‌درخت دیگر خواهدرسانید و درختها از باد خواهندپرسید: در راه که می‌آمدی سحر را ندیدی!»

تنگسیر

تنگسیر

نویسنده: صادق چوبک

انتشارات: انتشارات معین

خرید کتاب

تنگسیر داستانی بلند و رئالیستی از زندگی مردم معمولی در بوشهر و شهر تنگسیر است. این داستان از صادق چوبک به ده‌ها زبان مختلف دنیا ترجمه شد و اقتباسی از آن روی پرده‌ی سینما رفت. زارمحمد شخصیت اصلی این داستان و فردی باآبرو است که حاصل سال‌ها زحمتش را اشرار دزدیده‌اند. او در جامعه‌ای زندگی می‌کند که مردم سرخورده‌ی آن فراموش کرده‌اند با ظلم بجنگند، اما این شخصیت استوار و دلیر خودش آستین بالا می‌زند تا با اشرار و ظلم بجنگد. 

داستان تنگسیر پر است از فرهنگ، خرافات و اصطلاحات عامیانه‌ی مردم بوشهر و این به جذابیت داستان تکنیکی و گیرای صادق چوبک اضافه کرده است. علاوه بر آن تنگسیر داستانی نفسگیر و تلخ است اما درست مثل یک چای تلخ که با شیرینی قند کمی ملایم می‌شود، پایان تنگسیر هم کمی شیرین و امیددهنده‌ است. 

پارو تو دلِ آب غوطه خورد و بلم یله شد و رقصید و پس رفت و آب شکاف برداشت و نورِ ماه لیز خورد و سرهای لرزان تو بلم دور و نزدیک شد و نور ماه پیچ و تاب خورد و آب سیاه شد و سفید شد و دریا جان گرفت و نرمه موج‌ها اخم کردند. نفس پاروها که زیر آب بند می‌آمد سر از آب بیرون می‌آوردند و نفس تازه می‌کردند و تو دریا و بیابان و نخلستان و تو گوش محمد و شهرو همهمه پیچید: «خدا نگهدار.»

بخشی از کتاب صوتی تنگسیر را بشنوید.

تنگسیر

نویسنده: صادق چوبک

گوینده: علی دنیوی ساروی

انتشارات: آوانامه

اگر این مطلب را دوست داشتید، پیشنهاد می‌کنیم که مطلب زیر را هم مطالعه کنید

284 بازدید
برچسب ها
بستن تبلیغ

Avatar

شقایق ابراهیم‌زاده


اشتراک گذاری یادداشت
1 1 رای
امتیاز مطلب
اشتراک
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
قدیمی ترین
جدیدترین بیشترین رای
بازخورد داخلی
نمایش همه کامنت ها
یادداشت های مشابه

دانلود کتاب از اپلیکیشن طاقچه

نصب طاقچه