نویسنده: عباس معروفی
انتشارات: گروه انتشاراتی ققنوس
پس از مرگ دردناک عباس معروفی در تابستان ۱۴۰۱ و در غربت، بار دیگر آوازهی داستانهای شاخص و بینظیرش بر سر زبانها افتادند؛ بهویژه سمفونی مردگان و سال بلوا. داستانهای معروفی روایتگر تاریخ غمانگیز ایران است؛ تاریخی سرشار از شکنجهی زنان و روشنفکران. رمان سال بلوا داستان بلا و رنجی است که در برههای از زمانْ مردم، بهویژه زنان ایران درگیر آن میشوند. این داستان عاشقانه پر از نماد و اشاره است که یافتن هرکدام از آنها خواننده را به گوشهای از تاریخ ایران متصل میکند. هرکدام از توصیفهای معروفی یادآور وضعیتی از جامعهی ایران است. این عناصر اعم از دین، اقتصاد، زور و استبداد، مردسالاری، سنت و… هنوز هم در ایران مسئله هستند. با نگاهی به این داستان، در ادامهی این یادداشت برخی از این عناصر را مرور میکنیم. گفتنی است برای خرید کتاب سال بلوا میتوانید به سایت طاقچه مراجعه کنید.
کتاب سال بلوا دنیایی را به تصویر میکشد که عشق تنها روشنایی آن است. دنیایی که سرشار از جدایی، غصه و تبعیض است و شخصیتهای آن هر یک در تاب رسیدن به آرزوهای دستنیافتنی خود میسوزند. شخصیت اصلی داستان زنی به نام نوشآفرین است. او دختر سرهنگی است که چندی پیش از دنیا رفته است و حالا نوشآفرین تنها در کنار مادرش زندگی میکند. نوشآفرین برخلاف انتظارات مادرش دل به کوزهگری به نام حسینا میبازد که از لحاظ اجتماعی از او پایینتر است. آنها سخت عاشق یکدیگر میشوند و حاضرند برای رسیدن به هم دست به هر کاری بزنند. بااینحال، دست سرنوشت اوضاع را بهگونهای دیگر پیش میبرد. نوشآفرین در نهایت در برابر انتظارات جامعه و خانوادهاش سر فرو میآورد و مجبور میشود به ازدواج با مردی به نام دکتر معصوم تن دهد که چندینسال از خودش بزرگتر است. از آن پس، غم چون دانهی برفی پاکنشدنی بر روی قلب نوشآفرین و حسینا مینشنید و زندگی آنها تغییر میکند.
عباس معروفی، نویسندهی کتاب سال بلوا، در این داستان با به تصویر کشیدن جامعهای مردسالار محدودیتها و همچنین فشارهای اجتماعی حاکم بر زنان را نشان داده است. او با استفاده از جریان سیال ذهن و با قلمی زیبا و خواندنی از مفاهیمی چون عشق ممنوعه، سنتگرایی، زنستیزی و ایثار نوشته است و اسطوره و واقعیت را با یکدیگر ترکیب کرده است.
سال بلوا در هفتشب روایت میشود. راوی شبهای فرد «نوشا» و راوی شبهای زوج «نویسنده» است و در خلال داستان فضای جامعه و شهر با ورود شخصیتهای مختلف به آن توصیف میشود. نوشا یا نوشآفرین دختری زیبا، شوخطبع، بازیگوش، خندهرو و کمی سرکش است. پدر او، سرهنگ نیلوفری، به سودای پیشرفت، از شیراز به سنگسر میآید و عالیهخانم، همسرش، و دخترش را همراه خود میآورد. اما مدتی بعد بیمار میشود و درمیگذرد و دختر و همسرش را تنها میگذارد. نوشا تا کلاس هشتم درس خوانده. او در راه بازگشت به خانه گاهی به کارگاه کوزهگری حسینا میرود تا او برایش افسانهی دختر پادشاه را بگوید. حسینا نیز اهل سنگسر نیست و آنجا غریب است.
عالیهخانم بعد از مرگ همسرش منزوی میشود و در داستان نقش کمرنگی دارد. حسینا و نوشا شیفتهی هم میشوند. اما عالیهخانم به این دلیل که حسینا شغل درستی ندارد راضی به ازدواج آنها نیست. از طرف دیگر زبیدهخانم، مادر دکتر معصوم اصرار دارد که نوشا باید با پسرش ازدواج کند. بالاخره عالیهخانم نوشای ۱۷ساله را وادار میکند با دکتر معصوم ۳۴ساله که تازه از فرنگ برگشته ازدواج کند. اما ذرهای از عشق نوشا به حسینا کم نمیشود. همین موضوع باعث درگیری و کشمکش بین نوشا و دکتر معصوم میشود. از طرفی دیگر، وضعیت سیاسی و اجتماعی شهر آشفته است. حسینا که بهنوعی قهرمان شهر است، رهبر معترضان شهر میشود و تحت تعقیب قرار میگیرد. همین فعالیتهای سیاسی پایانی تلخ برای داستان و البته پایانی تلخ برای ایران رقم میزند.
هشدار پایان: حسینا ناپیدا میشود. نوشا نیز دیوانه شده و ذرهذره آب میشود و عاقبتی تلخ پیدا میکند.
گرچه عباس معروفی در ایران بیشتر بهخاطر رمان سمفونی مردگان شناخته میشود، ولی سال بلوا نیز طرفداران مخصوص به خودش را دارد که نهتنها تعدادشان از دستهی اول کمتر نیست بلکه حتی عقیده دارند که سال بلوا بهترین اثری است که عباس معروفی به نگارش درآورده است. فرقی نمیکند عباس معروفی را با سال بلوا شناختهاید و یا با سمفونی مردگان و یا اصلاً اثری جز این دو؛ چیزی که در این میان اهمیت دارد و کمتر کسی میتواند با آن مخالفت کند این است که معروفی واقعاً نویسندهی توانا و خلاقی است. معروفی در سال بلوا از همان پارگرافهای ابتدایی خواننده را پرتاب میکند به دنیایی دیگر. کلمات و جملاتش چون پیچک به دور ذهن خواننده گره میخورند و او را مسحور داستان نگه میدارند. تحلیل کتاب سال بلوا کار سادهای نیست؛ چراکه کتابی است سرشار از نمادها، موتیفها، پیامها و عناصری که هر یک بهخودی خود به این داستان عمق بخشیدهاند. سال بلوا قصهی آدمهای رنجکشیدهای را تعریف میکند که در اواخر حکومت رضاشاه زندگی میکنند. کتاب ساختار خاصی دارد. با تکنیک سیال ذهن نوشته شده است و تمامی وقایع تنها در هفت شب به وقوع میپیوندند. راوی شبهای فرد نوشآفرین است و راوی شبهای زوج نویسنده. عباس معروفی سال بلوا را آغشته به نماد و اسطورههای فراوان کرده است.
بخشی از کتاب صوتی سال بلوا را بشنوید.
سال بلوا
نویسنده: عباس معروفی
گوینده: عاطفه رضوی
انتشارات: آوانامه
در اسطورهها آمده است که هر قومی نیاز به «بلاگردانی» دارد که جان خود را فدا کنند. آنها به کفارهی گناه مردم کشته میشوند تا از پسِ مرگشان مردم به آگاهی و خروش برسند و از آن پس زایایی و باروری رخ دهد. آنها با قربانیشدنشان جامعه را از بلوا و بلا نجات میدهند. مشهورترین بلاگردان «عیسی مسیح» است که به صلیب کشیده میشود.
در اسطورههای ایرانی «سیاوش» این نقش را دارد و در اسطورهی مذهبی ایران هم «امام حسین (ع)» دارای چنین جایگاهی است.
در داستان سال بلوا نیز وقتی در نهایت «سیاوشان» که آن اندازه پاک و معصوم است، کشته (قربانی) میشود، مردم به جوش میآیند و برای نخستین بار فریاد میزنند. او بلاگردان شهر میشود. حسینا نیز بهنوعی بلاگردان است اما بلاگردانی که سرنوشت مسیحاگونه دارد؛ گویی به آسمان میرود تا دوباره به زمین برگردد. به همین دلیل، باسی، آن کودک انتهای داستان، از سرنوشت مبهم حسینا میپرسد و گریه میکند. او حسینای دیگر است.
از دیگر نکات مثبت این کتاب که بسیار برای آن تحسین شده است توجه به زنان ایرانی است. معروفی در این کتاب شخصیتهای زن را در سایهی جامعهی مردسالار و سنتگرای ایرانی به تصویر کشیده است و نشان داده که آنها از گذشتههای دور چه تبعیضها و نابرابریهایی را از سر گذراندهاند. سال بلوا شخصیتهای زن بسیاری دارد. شخصیت نخست رمان هم زن است. به جز این، داستان با احترام به سیمین دانشور و سیمین بهبهانی، به مادر نویسنده تقدیم میشود که همین هم بر زنانهبودن آن صحه میگذارد. بنابراین متوجه میشویم که رمان حول مسائل مربوط به زنان نوشته شده است. نوشا در جایگاه شخصیت نخست رمان، دائم در سیطرهی مردان است؛ پدرش که به او اجازهی هر کاری نمیدهد، شوهری که با او هیچ اشتراکی ندارد و او را در بند میکشد، مردان شهر که به دلیل زیبایی نوشا حسرت بودن با او را میخورند و حال که به او نمیرسند از هیچ ظلمی به او دریغ نمیکنند و حتی زنانی که همدست مردان در این راه میشوند و نوشا را تنها میگذارند؛ از مادر نوشا تا زنان دیگر که باید همدرد او باشند اما نیستند. تنها حسیناست که او را میفهمد. نوشا وضعیت زنان را در جامعه خوب میفهمد: «گاهی احساس میکردم دنیا براساس عقل و منطق مردانه میگردد که مردها شوهر زنها بشوند و صورتشان را چروکیده کنند، اگر توانستند بچه به دامنشان بیندازند و اگر نتوانستند اشکشان را در بیاورند. زن موجودی است معلول و بیاراده که همه جرئت و شهامتش را میکشند تا بتوانند برتریشان را به اثبات برسانند. مسابقه مهمی بود و مرد باید برنده میشد. امّا نمیدانم آیا خدا اینجور تقدیر کرده بود، یا من بداقبال بودم؟ این چیزها را من هرگز نفهمیدم. زنهای دیگری را هم میشناختم که یا نشمه میشدند، یا عنکبوت قالی، یا وامانده در پلههای خانه پدری، و یا چه اهمیت دارد؟ معصوم میزد و من هنوز صداها را میشنیدم. حسرت خوابهای قضا شده، حسرت ملافههای سفید، حسرت بوی خاکی که مدام مرا برمیگرداند، و حسرت شبهایی که گم کرده داشتم و نمیتوانستم بخوابم، آخ که من چقدر حسرت به دل بودم.»
نوشآفرین در هر قسمت از داستان به یاد خاطرات کودکیاش میافتد و درگیر نوستالژی میشود؛ درست مانند هر زن دیگری. نوشا دائما در انتظار بازگشت حسینا است؛ بازگشتی که محقق نمیشود و البته به پایانی تلخ منتهی میشود. او پس از ازدواجش هم منتظر حسینا است. این انتظار وجه اصلی و پررنگ اغلب زنان در طول تاریخ است: انتظار برای عشق، برای ازدواج، برای بچهدارشدن، ۹ماه برای تولد کودک، برای بزرگشدن کودک و… . عشق پاک و خالصانه خصوصیت دیگر نوشاست که او را به زنان شبیه خودش در تاریخ نزدیک میکند. او حاضر است برای رسیدن به حسینا حتی بمیرد. زنان در سال بلوا گاهی فعالاند و در جامعه نقش دارند و گاهی منفعل هستند و هیچ کاری از عهدهشان برنمیآید. معروفی در داستان، هم به نقد جامعه میپردازد که زنان را در خانه حبس میکند و هم انفعال زنان را به تصویر میکشد که برای رسیدن به حقشان گاهی قدم از قدم برنمیدارند که آن هم البته نشان از سرکوب جامعه دارد که ترس را در زنان حقنه کرده است.
نکتهای دیگر در داستان موضوع خواهرانگی بین زنان است. رقیه دلال زنی دلال و بدکاره در داستان است که دخترش نازو را به همخوابگی با مردان وادار میکند. وقتی نوشا متوجه این موضوع میشود برای نازو دل میسوزاند. انتهای داستان هم وقتی نوشا بیمار و نحیف میشود نازو به بالین او میرود و برایش گریه میکند. حتی رقیه هم از وضع نوشا غمگین میشود. این نشان میدهد که نویسنده نمیخواهد زنان داستانش را به دو گروه خوب و بد تقسیم کند. او میداند همهی آنها بهنوعی قربانی شرایط هستند. و البته زمانی قدرت زنان بیشتر میشود که حس خواهرانگی و اتحاد بین آنها رقم میخورد.
در قسمتی از داستان میخوانیم: «من روی تخت خوابیده بودم، ملافه سفیدی روی تنم کشیده بودند، زنهای دوروبرم دعا میخواندند و گریه میکردند و بیرون در خیابان با این که سروان خسروی حکومت نظامی اعلام کرده بود، سینهزنی و نوحهخوانی ادامه داشت. نازو چند شاخه گل روی ملافه گذاشته بود و انگار که جلو مجسمه شاه نشسته است، گاهگاهی چند قطره اشک میریخت و باز متین و موقر سعی میکرد با حرکت دست، زنها را آرام کند. حرص و جوش میخورد و از سر و صدای زنها کلافه شده بود.
من بیشترِ آن زنهایی را که دورم جمع شده بودند و موری میکردند، بجا نمیآوردم، بجز نازو که طرف راستم روی صندلی نشسته بود، و دختر همسایهمان کشور که روی زمین زانو زده بود، سرش را بر تخت گذاشته بود و هرچه میکرد نمیتوانست جلو گریهاش را بگیرد. زن میرزا حسن هم بود، بالا سرم نشسته بود و قرآن میخواند، گاهگاهی هم چشمغرهای به زنهای دیگر میرفت. زن ابراهیم نجار هم بود، همانی که بعدها یاد من میافتاد و نمیتوانست از پلههای خانه پدرش بالا برود، زل میزد به چشمهام و میگفت مرا یادت هست؟ مرا یادت هست؟ گفتم خدایا من از تنهایی این جور نشوم؟ دم سرسرا روی زمین نشسته بود و بیتوجه به دیگران، برای دل خودش اشک میریخت.»
درنهایت، میتوان اینگونه نتیجه گرفت: با اینکه نویسندهی سال بلوا مرد است، اما توانسته در کتابش روایتی زنانه ارائه دهد.
موضوع اصلی کتاب سال بلوا روایت زندگی نوشآفرین و رابطهی عاشقانهای است که میان او و کوزهگری به نام حسینا به وجود میآید. معروفی با تمرکز بر شخصیت نوشآفرین، نشان میدهد که چگونه زنان در جامعهی سنتی ایران نهتنها در انتخاب سرنوشت خود آزاد نیستند، بلکه مدام زیر فشار سنتها، نگاههای مردانه، و معیارهای طبقاتی و خانوادگی سرکوب میشوند. روایت نوشآفرین در واقع آینهای از سرگذشت زن ایرانی است که میان شور زندگی و محدودیتهای اجتماعی گرفتار میشود و سرانجام، در سکوت و اندوه، سرنوشت تراژیکش رقم میخورد.
پشت نام کتاب سال بلوا عباس معروفی نیز داستان دیگری وجود دارد و خوب است که معنی سال بلوا هم بدانیم. سال بلوا به روایت رمان، حکایت سالی است که مردم جذام گرفتند و به همین دلیل به سال بلوا معروف شده است. در داستان، محرمِ سال بلوا محرمی عجیبی میشود؛ باران سیلآسا می بارد و همهی معابر به خاطر سیل پر از آب میشود. گویی در سال بلوا بلا پشت بلا میآید. اما از تمام بلاها مهمتر، سکوت برخی مردمان در برابر ظلم آشکار حکومت است. همین سکوت منجر به کشتهشدن قهرمانان و افراد مظلوم شهر میشود. بعد از اینکه مردم به چشمشان میبینند که کسانی بیگناه کشته شدهاند، خشمشان به خروش میآید و تازه میفهمند چه مصیبتی سرشان هوار شده است. میرزا حسن در جایی از داستان میگوید: «مردم آن شب تا صبح سینه زدند و عزاداری کردند، صبح تشییع جنازه بود، آنقدر شلوغ بود که نعش به گورستان نمیرفت، روی دست میچرخید و باز برمیگشت. یک نعش که نبود، دو تا بود. یک عده اینجا بودند، یک عده هم دور نعش درویش بیگناهی به اسم سیاوشان. تا عصر این ماجرا ادامه داشت، هوا ابری بود و نَمی هم زده بود… سال بلوا از همان لحظه شروع شد، بشکه باروت جرقه میخواست، هیچ کس هم نمیتوانست جلویش را بگیرد، حالا این جرقه نوشافرین بود؟ حسینا بود؟ سیاوشان بود؟ نمیدانم، باسی، من هرگز این را نفهمیدم.»
اما نوشا هم بهگونهای داستان سال بلوا را تعریف میکند: عشق آغاز بلواست.
نقاط قوت کتاب
سال بلوا داستانی مدرن است. این کتاب مصائب مردم و وقایع اواخر حکومت رضاشاه را با توسل به «اسطوره» روایت میکند. درونمایهی اصلی داستان «انتظار» است؛ انتظار منجی یا قهرمانی که نمیآید. موتیف -عنصر تکرار شونده- داستان هم خاک است که میهن را به یاد میآورد. معروفی برای روایت بخش تاریخی داستانش، دست بر روزگار سیاه و تلخی میگذارد؛ آن هم با ذکر وقایع و جزئیاتی چون جنگ، ورود نظامیان مختلف به شهر (ایران)، مادران داغدار، دلالی آدمها، دزدی، غارت، رشوهگیری، یاغیگری و… . بنابراین از جهتی (اسطوره و تاریخ) رمانی شرقی محسوب میشود و از جهتی دیگر (نوع روایت و نگاه تازه به زنان) رمانی مدرن.
وقایع کتاب سال بلوا در حدود سال ۱۳۲۰ رخ میدهند؛ یعنی در اواخر دورهی سلطنت رضا شاه و دورانی که جنگ جهانی دوم اتفاق افتاده بود. در آن زمان فضایی ناامیدکننده و بحرانی جامعه را دربرگرفته بود و اکثر مردم از حضور نیروهای بیگانه در کشور ناراضی بودند. معروفی نیز این موارد و مشکلات اجتماعی را با هنرمندی به تصویر کشیده است و مهمتر از همه به محدودیتهایی پرداخته که در آن زمان به زنان تحمیل میشد.
هشدار: در ادامه شخصیتهای سال بلوا و سرانجام آنها را شرح دادهایم. در نظر بگیرید که متن ممکن است قسمتهای مهمی از داستان را فاش کند!
سرانجامِ نوشآفرین در نهایت از درون ذهن میرزا حسن رئیس، یکی از شخصیتهای مثبت داستان، به نوهاش، اینگونه روایت میشود: «افسانه دختری که عاشق یک کوزهگر شده بود: مردم هزار جور حرف میزنند، بعضی میگویند جذام گرفت و مرد، بعضی میگویند از اینجا رفت. خبر درست که ندارند، میگویند یار داشت. پسر غلامحسین هیچکدام از این حرفها را قبول ندارد، میگوید گمان نمیکنم اصلا همچو زنی وجود داشته است. دروازه را میشود بست، امّا دهن مردم را نمیشود بست. من بارها و بارها از بچگی دیده بودمش. بعد از عروسیاش ما پاگشا کردیم با شوهرش آمد خانه ما، آن شب خیلی خوشگل شده بود، دیگر خوشگلتر از او مادر بزاید. شوهرش دکتر معصوم نامی بود که همینجا سه تا کوچه پایینتر مطب داشت، بالای کارخانه قند. در سال بلوا چو انداخته بود جذام آمده. به من گفت زنش جذام گرفته، حتی یک روز مرا به بالین نوشافرین برد. با سروان خسروی و ناژداکی شهردار رفتیم، نمیدانم چه بلایی سرش آورده بود که بیهوش روی تخت خوابیده بود.»
دکتر معصوم در جایجای داستان با موزر نوشا را شکنجه میکند. آخر سر هم نوشا زیر شکنجههای بیامان او بیهوش میشود. بیماری و ناتوانی او ادامه پیدا میکند تا در نهایت میمیرد.
نوهی میرزا حسن که سرانجامِ نوشا را برایش تعریف میکند، باسی نام دارد. او همزاد حسینا است و تمام روایت را از زبان نوشآفرین و در قالب پدربزرگش میشنود. باسی از تمام مبارزههای حسینا باخبر میشود تا بعد برای بقیهی مردم روایتشان کند. شاید این کودک در آینده حسینایی دیگر شود.
حسینا در سال بلوا کوزهگری است که به خاک ایران آغشته است. لبها، موها و تنش بوی خاک میدهد. او که کوزهگری میکند و یادآور تصویر عاشق کوزهگر در اشعار خیام است، انگار با همین هنرش نوشا را نیز ساخته است.
حسینا در سنگسر غریب است و به آنجا آمده تا برادرانش را پیدا کند: سیاوشان و اسماعیل.
حسینا از اهالی زرنگیس است نزدیک کوه نیزوا. او جوانی عاشقپیشه و انقلابی است.
زمانی که ناپیدا میشود، دکتر معصوم درصدد کشتن او برمیآید و عدهای برای این کار میگمارد؛ اما آنها سیاوشان را به جای حسینا میگیرند و او را میکشند. سیاوشان در پایان داستان شهید میشود. او یادآور سیاوش در تاریخ ایران است.
اما حسینا چه میشود؟ حسینا همانطور که یک روز ناگهانی و غریبانه به سنگسر آمد، همانطور ناگهانی هم محو میشود. انگار از اول نبوده است. میرزا حسن گفت: «هیچ معلوم نشد. من که از کارش سر در نیاوردم، انگار آب شد رفت توی زمین. حالا که خوب فکر میکنم میبینم خیلی عجیب است، گاهی خیال میکنم اصلا همچو آدمی وجود نداشته باسی، شاید خیال بوده، شاید هم افسانه.»
معصوم در سال بلوا همسر نوشا و مردی بدذات و دروغگو است که هنگام عصبانیت سکسکه میکند. او نماد مردسالاری است. او مردی بددهن، خسیس، دروغگو، سنتگرا ولی روشنفکرنماست. برای رسیدن به خواستههایش حتی حاضر میشود به زنش تهمت جذام بزند تا از این طریق رقیب عشقیاش یعنی حسینا را از مهلکه دور کند. او آنقدر پلشت است که در آب سرچشمهی شهر ادرار میکند.
کل شهر فقط یک کتابخانه دارد که به همت تعدادی از معلمهای شهر مثل میرزا حسن رئیس و «میربکوتن» شاعر بدون کمک ارگان دولتی دایر میشود، اما تعدادی لات آن را ویران میکنند؛ به این بهانه که این کتابها باعث بد تربیت شدن فرزندان میشود؛ اما در عوض وقتی دار در شهر نصب میشود کسی اعتراض نمیکند. تنها میربکوتن و میرزا حسن هستند که نگران شهرند. میرزا حسن تا جایی که بتواند سعی میکند مردم را آگاه کند. او اولین کسی است که رادیو را به شهر میآورد و دستور میدهد صندوق پست در شهر نصب کنند.
رقیه دلالِ پوست، روده و پشم و پنبه و گندم و… است. او نزولخوری هم میکند. نازو دختر اوست. مردم شهر به آنها نگاهی بد دارند اما به وقتش از این دو زن سوءاستفاده میکنند.
مُبلغ دینی چشمچران و حقهبازی است که خرافاتهای مذهبی کارش را راه میاندازد. او شخصی مضحک و متناقض و خندهدار است. مبلغ دین است اما برعکس آدمها را از دین ناامید میکند. دستگاهی اختراع کرده که قبله را صاف میکند. او فکر میکند بدبختی مردم در صاف نبودن قبله است. رزم آرا با رقیه دلال و دخترش ارتباط خوبی دارد و همدیگر را خوب درک و تایید میکنند.
مسئول تامین امنیت شهر است اما همیشه دیر به معرکه میرسد و برعکس، موجب ناامنی میشود. او علیرغم مخالفت بزرگان شهر یک دار وسط شهر دایر میکند و میخواهد تمام مخالفان خودش و مخالفان حکومت را دار بزند. خسروی بیشتر همردیف یاغیان شهر است تا بزرگان شهر. نیروهای سرهنگ آذری و خسروی شهر را کنترل میکنند و میخواهند آنجا را از دست یاغیان، به زعم خودشان، خالی کنند اما از عهدهی این کار برنمیآیند. در عوض فقط پاپیچ مخالفان شهر مثل حسینا میشوند. در این میان، سربازان روس هم حضور دارند که بیشتر فضا را آشفته میکنند. سروان برای برپایی دار خوشحال است. گویی کاری بزرگ برای شهر انجام داده است. او دار را افتتاح میکند و از بزرگان میخواهد بیایند و آن را ببینند. برای افتتاحش هم یک بز را اعدام میکند! آخر سر، مردم به دلیل خشمی که از سروان پیدا میکنند، او را میکشند.
در شهری که نویسنده کتاب سال بلوا به تصویر کشیده، همه از سایهی همدیگر میترسند و به یکدیگر اعتماد ندارند. مردم حتی در خانههایشان آسوده نیستند و نمیدانند رو به کدام سو نماز بخوانند چون قبلهشان را گم کردهاند. در نهایت هم در شهر چو میافتد که جذام آمده است که به ترس مردم دامن میزند. از طرفی، گرانی هم بیداد میکند. نظم و امنیتی در شهر وجود ندارد. سرما و مرگ در شهر غالب شده است. این شهر با بلوا آغشته شده است. در سال بلوا مکانهای دیگری نیز توصیف میشوند. بهطور مثال فلکه سنگسر با توصیف دار و مغازههایی که اطرافش وجود دارند، خانهی سرهنگ نیلوفری با توصیفی از خانههای وسیع و قدیم ایرانی و معماری خاص آنها، کارگاه کوزهگری حسینا، مکانی که برخلاف دیگر فضاهای کتاب مملو از آرامش و عشق است. میفروشی کیپور نیز مکانیست برای گردهمآیی مردم. افراد در آنجا جمع میشوند و دربارهی مسائل مختلف صحبت میکنند. گفتنی است خانوادهی عباس معروفی اصالتا سنگسری بودهاند.
کل داستان کتاب سال بلوا در هفت شب روایت میشود. زمان تاریخی رمان شش ماه را به تصویر کشیده است -یعنی از آغاز ساختهشدن دار بهعنوان تصویر نخست رمان تا پایان رمان- و زمان آن اواخر سلطنت رضاشاه و وقایع شهریور ۱۳۲۰ و سالهای جنگ جهانی دوم را دربر میگیرد. در واقع زمان واقعی داستان همان هفت شب است اما زمان عاطفی داستان وسیعتر است که شامل تداعیهای ذهن نوشآفرین میشود و کل زندگی او و حتی کل تاریخ ایران را در بر میگیرد.
داستان یک قصهی اصلی دارد و ۳۹ قصهی فرعی. یک مثلث عشقی هم در کل داستان سایه افکنده است: مثلث عشقی نوشآفرین، حسینا و دکتر معصوم.
داستان از جهت درهمتنیدگی این خردهروایتها یادآور حکایتهای هزار و یک شب است و البته خود داستان هم یادآور حکایت مشهور عشق دختر به زرگر در مثنوی است که عاقبت با پسر وزیر ازدواج میکند. البته حسینا قهرمان ملی است و جایگاهی بس والا در ذهن معروفی و البته مردم دارد. درحالیکه زرگر در داستان مثنوی این اندازه والا نیست.
رمان «سال بلوا» را میتوان در دستهی آثار عاشقانه جای داد، اما محدودکردن آن تنها به یک داستان عاشقانه ساده کافی نیست. این اثر آمیزهای از عناصر عاشقانه، اجتماعی، سیاسی و تاریخی است و همین ویژگی آن را از بسیاری از رمانهای صرفاً عاشقانه متمایز میکند. میتوان گفت ژانر کتاب سال بلوا چیزی میان عاشقانه/تاریخی و یا عاشقانه/سیاسی است؛ چراکه در عین پرداختن به عشق، به نقد ساختارهای اجتماعی و سیاسی زمانه نیز میپردازد.
تداعیهای ذهن نوشا به سبک جریان سیال ذهن است. هر تداعی خواننده را با خود به گذشته میبرد. گویی خواننده روی دریایی مواج قرار گرفته که هر لحظه موجی او را به سویی میبرد.
سال بلوا نام و نماد زیاد دارد. اما معروفترین نماد همان صحنهی ابتدایی داستان رخ مینمایاند، «دار» است. گویی دار شخصیت نخست رمان است: «دار سایه درازی داشت، وحشتناک و عجیب. روزها که خورشید برمیآمد، سایهاش از جلو همه مغازهها و خانههای خیابان خسروی میگذشت؛ سایه مردی که در برابر نور گردسوز پاهاش را از هم باز کرده و بالا سر آدم ایستاده است.» دار در تمام طول داستان سایه افکنده است. معروفی با این نماد میخواهد داری به درازای کل تاریخ ایران در داستانش ظاهر کند که تمام قهرمانان، دگراندیشها و حلاجها به پای آن آویخته شدند. دار به قصد ترس و وحشت در شهر دایر میشود اما درحقیقت نمادی از ظلم و استبداد حکومت است. جالب اینجاست که اغلب مخالفان شهر را به گونهای دیگر میکشند نه با دار.
برخی نامهایی هم که معروفی در داستان به کار برده نمادین هستند و حتی جنبهای طنزآمیز پیدا میکنند. برای مثال دکتر معصوم برخلاف نامش اصلا معصوم نیست و تازه زورگو و خشن است. یا رحمت ایزدی نخفروشی است که هرکجا قتل یا درگیری رخ میدهد با گاری بزرگش میرسد و مسئولیت حمل جنازهها را تا گورستان برعهده دارد. نویسنده جایی که تعداد کشتهها زیاد است، با طنازی میگوید دیگر از دست رحمت ایزدی هم کاری ساخته نبود. حسینا نیز یادآور نام حسین است. در جایی از داستان هم نوشا با شنیدن نام حسین در عزاداری محرم، یاد حسینا میافتد و نام او را تکرار میکند.
اسفندیار قشنگ، برخلاف نامش زشت و کریه است و عباسآقا سبیلمست هم یاغی شهر است.
نماد دیگری که در سال بلوا حضور دارد، «خاک» است. خاک در بسیاری از قسمتهای داستان نقش نمادین دارد و یادآور میهن است. حسینا کوزهگر است و با خاک کار میکند. این بوی خاک همه جای داستان پیچیده. نوشا این بو را دوست دارد و شال سبز رنگی که از حسینا به یادگار دارد هم بوی خاک میدهد که نوشا مدام بویش میکند. معصوم گاهی به نوشا تشر میرود که بوی خاک میدهی. انگار بوی خاک از سالها پیش در تن نوشا باقی مانده است و بیرون نمیرود. این بوی خاک برای معصوم انگارهی خیانت دارد؛ درحالیکه برای حسینا و نوشا و خواننده، یادآور پاکی و خلوص و بزرگتر از اینها، میهن است.
شهر سنگسر در داستان سال بلوا نماد «کل ایران» است و هر اتفاقی که در آن رخ میدهد در تمام ایران رخ داده است. با نگاهی دیگر به داستان میتوان متوجه شد که نوشا بهنوعی ایران است: مظلوم، معصوم، در تلاش برای رسیدن به آزادی، گاهی سرکش، گاهی مجنون، گاهی حق به جانب، مهاجرتکرده از شیراز (نماد ایران باستان)، در کنار خدمتکاری زرتشتی که بچهدار نمیشود، مادری که افسرده است و دائم به یاد گذشته و پدری که از دنیا رفته (حامیای که دیگر وجود ندارد). نوشا بچهدار نمیشود و همینْ خبر از آیندهای موهوم و ترسناک میدهد. ایرانی که دیگر وجود نخواهد داشت. ایرانی که مظلومانه هم از دنیا میرود.
به بخش نظرات این کتاب در طاقچه که مراجعه کنید با تعداد زیادی از نظرات مثبت روبهرو میشوید. بسیاری از کاربران خواندن این کتاب را به دیگران پیشنهاد دادهاند و آن را بهعنوان اثری تلخ، دردناک و البته بسیار خواندنی معرفی کردهاند. برخی از کاربران حتی به این اثر لقب «شاهکار ادبی» دادهاند و اعلام کردهاند که خواندن آن برای هر فرد اهل کتابی واجب است. البته بعضی از افراد نوشتهاند که فهم روایت غیرخطی کتاب کمی برایشان دشوار بوده است.
این کتاب همچنین دارای جملات تاثیرگذار بسیاری است. شما میتوانید جملات قشنگ کتاب سال بلوا را در طاقچه بخوانید.
در پایان میتوان گفت «سال بلوا» عباس معروفی نهتنها روایتی عاشقانه و پرکشش از زندگی نوشآفرین و دیگر شخصیتهاست، بلکه آینهای از تاریخ و سرگذشت مردم ایران در دوران تاریک استبداد و مردسالاری به شمار میآید. معروفی با زبانی شاعرانه و در عین حال تلخ، توانسته است همزمان رنج فردی و جمعی را در قالب نمادها، اسطورهها و روایتهای چندلایه به تصویر بکشد؛ روایتی که امروز نیز بازتابی از مسائل جاری جامعه ایران است.
این رمان با پرداختن به سرنوشت زنان، نقد سنتهای فرسوده و نمایش چرخهی قدرت و ظلم، به ما یادآوری میکند که ادبیات میتواند فراتر از یک داستان عاشقانه، بستری برای بازاندیشی تاریخ و جامعه باشد. سال بلوا همچون دیگر آثار معروفی، تجربهای عمیق و تأثیرگذار است که خواننده را وا میدارد پس از بستن کتاب نیز همچنان به پرسشها و نمادهای آن بیندیشد.
پینوشت: بخشی از یادداشتی که مطالعه کردید، به قلم هستی خیبر، نویسندهی بلاگ طاقچه بود.
دانلود کتاب از اپلیکیشن طاقچه