لوگو طاقچه
تصویرجلد کتاب برای نقد سال بلوا

نقد کتاب سال بلوا

3,073 بازدید

پس از مرگ دردناک عباس معروفی در تابستان ۱۴۰۱ و در غربت، بار دیگر آوازه‌ی داستان‌های شاخص و بی‌نظیرش بر سر زبان‌ها افتادند؛ به‌ویژه سمفونی مردگان و سال بلوا. داستان‌های معروفی روایتگر تاریخ غم‌انگیز ایران‌ است؛ تاریخی سرشار از شکنجه‌‌ی زنان و روشنفکران. رمان سال بلوا داستان بلا و رنجی است که در برهه‌ای از زمانْ مردم، به‌ویژه زنان ایران درگیر آن می‌شوند. این داستان عاشقانه پر از نماد و اشاره است که یافتن هرکدام از آن‌ها خواننده را به گوشه‌ای از تاریخ ایران متصل می‌‌کند. هرکدام از توصیف‌های معروفی یادآور وضعیتی از جامعه‌ی ایران است. این عناصر اعم از دین، اقتصاد، زور و استبداد، مردسالاری، سنت و… هنوز هم در ایران مسئله هستند. با نگاهی به این داستان، در ادامه‌ی این یادداشت برخی از این عناصر را مرور می‌کنیم.

سال بلوا چه سبک و درونمایه‌ای دارد؟

سال بلوا داستانی ‌مدرن است. این کتاب مصائب مردم و وقایع اواخر حکومت رضاشاه را با توسل به «اسطوره» روایت می‌کند. درونمایه‌ی اصلی داستان «انتظار» است؛ انتظار منجی‌ یا قهرمانی که نمی‌آید. موتیف -عنصر تکرار شونده- داستان هم خاک است که میهن را به یاد می‌آورد. معروفی برای روایت بخش تاریخی داستانش، دست بر روزگار سیاه و تلخی می‌گذارد؛ آن هم با ذکر وقایع و جزئیاتی چون جنگ، ورود نظامیان مختلف به شهر (ایران)، مادران داغدار، دلالی آدم‌ها، دزدی،‌ غارت، ‌رشوه‌گیری، یاغی‌گری و… . بنابراین از جهتی (اسطوره و تاریخ) رمانی شرقی محسوب می‌شود و از جهتی دیگر (نوع روایت و نگاه تازه به زنان) رمانی ‌مدرن.

شهری که نویسنده سال بلوا به تصویر کشیده، همه از سایه‌ی همدیگر می‌ترسند و به یکدیگر اعتماد ندارند. مردم حتی در خانه‌هایشان آسوده نیستند و نمی‌دانند رو به کدام سو نماز بخوانند چون قبله‌شان را گم کرده‌اند. در نهایت هم در شهر چو می‌افتد که جذام آمده است که به ترس مردم دامن می‌زند. از طرفی، گرانی هم بیداد می‌کند. نظم و امنیتی در شهر وجود ندارد. سرما و مرگ در شهر غالب شده است. این شهر با بلوا آغشته شده است.

سال بلوا

سال بلوا

نویسنده: عباس معروفی

گروه انتشاراتی ققنوس

اطلاعات بیشتر و خرید

سال بلوا در هفت‌شب روایت می‌شود. راوی شب‌های فرد «نوشا» و راوی شب‌های زوج «نویسنده» است و در خلال داستان فضای جامعه و شهر با ورود شخصیت‌های مختلف به آن توصیف می‌شود. نوشا یا نوش‌آفرین دختری زیبا، شوخ‌طبع، بازیگوش، خنده‌رو و کمی سرکش است. پدر او، سرهنگ نیلوفری، به سودای پیشرفت، از شیراز به سنگسر می‌آید و عالیه‌خانم، همسرش، و دخترش را همراه خود می‌آورد. اما مدتی بعد بیمار می‌شود و در‌می‌گذرد و دختر و همسرش را تنها می‌گذارد. نوشا تا کلاس هشتم درس خوانده. او در راه بازگشت به خانه گاهی به کارگاه کوزه‌گری حسینا می‌رود تا او برایش افسانه‌ی دختر پادشاه را بگوید. حسینا نیز اهل سنگسر نیست و آنجا غریب است.

 

عالیه‌خانم بعد از مرگ همسرش منزوی می‌شود و در داستان نقش کمرنگی دارد. حسینا و نوشا شیفته‌ی هم می‌شوند. اما عالیه‌خانم به این دلیل که حسینا شغل درستی ندارد راضی به ازدواج آن‌ها نیست. از طرف دیگر زبیده‌خانم، مادر دکتر معصوم اصرار دارد که نوشا باید با پسرش ازدواج کند. بالاخره عالیه‌خانم نوشای ۱۷ساله را وادار می‌کند با دکتر معصوم ۳۴ساله که تازه از فرنگ برگشته ازدواج کند. اما ذره‌ای از عشق نوشا به حسینا کم نمی‌شود. همین موضوع باعث درگیری و کشمکش بین نوشا و دکتر معصوم می‌شود. از طرفی دیگر، وضعیت سیاسی و اجتماعی شهر آشفته است. حسینا که به‌نوعی قهرمان شهر است، رهبر معترضان شهر می‌شود و تحت تعقیب قرار می‌گیرد. همین فعالیت‌های سیاسی پایانی تلخ برای داستان و البته پایانی تلخ برای ایران رقم می‌زند.

هشدار پایان: حسینا ناپیدا می‌شود. نوشا نیز دیوانه شده و ذره‌ذره آب می‌شود و عاقبتی تلخ پیدا می‌کند.

اسطوره در سال بلوا

در اسطوره‌‌ها آمده است که هر قومی نیاز به «بلاگردانی» دارد که جان خود را فدا ‌کنند. آن‌ها به کفاره‌ی گناه مردم کشته می‌شوند تا از پسِ مرگشان مردم به آگاهی و خروش برسند و از آن پس زایایی و باروری رخ دهد. آن‌ها با قربان‌شدنشان جامعه را از بلوا و بلا نجات می‌دهند. مشهور‌ترین بلاگردان «عیسی مسیح» است که به صلیب کشیده می‌شود. 

در اسطوره‌‌های ایرانی «سیاوش» این نقش را دارد و در اسطوره‌ی مذهبی ایران هم «امام حسین (ع)» دارای چنین جایگاهی است.

در داستان سال بلوا وقتی در نهایت «سیاوشان» که آن اندازه پاک و معصوم است، کشته (قربانی) می‌شود، مردم به جوش می‌آیند و برای نخستین بار فریاد می‌زنند. او بلاگردان شهر می‌شود. حسینا نیز به‌نوعی بلاگردان است اما بلاگردانی که سرنوشت مسیحاگونه دارد؛ گویی به آسمان می‌رود تا دوباره به زمین برگردد. به همین دلیل، باسی، آن کودک انتهای داستان، از سرنوشت مبهم حسینا می‌پرسد و گریه می‌کند. او حسینای دیگر است.

زن در سال بلوا

سال بلوا شخصیت‌های زن بسیاری دارد. شخصیت نخست رمان هم زن است. به جز این، داستان با احترام به سیمین دانشور و سیمین بهبهانی، به مادر نویسنده تقدیم می‌شود که همین هم بر زنانه‌بودن آن صحه می‌گذارد. بنابراین متوجه می‌شویم که رمان حول مسائل مربوط به زنان نوشته شده است. نوشا در جایگاه شخصیت نخست رمان، دائم در سیطره‌ی مردان است؛ پدرش که به او اجازه‌ی هر کاری نمی‌دهد، شوهری که با او هیچ اشتراکی ندارد و او را در بند می‌کشد، مردان شهر که به دلیل زیبایی نوشا حسرت بودن با او را می‌خورند و حال که به او نمی‌رسند از هیچ ظلمی به او دریغ نمی‌کنند و حتی زنانی که همدست مردان در این راه می‌شوند و نوشا را تنها می‌گذارند؛ از مادر نوشا تا زنان دیگر که باید همدرد او باشند اما نیستند. تنها حسیناست که او را می‌فهمد. نوشا وضعیت زنان را در جامعه خوب می‌فهمد: «گاهی احساس می‌کردم دنیا براساس عقل و منطق مردانه می‌گردد که مردها شوهر زن‌ها بشوند و صورتشان را چروکیده کنند، اگر توانستند بچه به دامنشان بیندازند و اگر نتوانستند اشکشان را در بیاورند. زن موجودی است معلول و بی‌اراده که همه جرئت و شهامتش را می‌کشند تا بتوانند برتریشان را به اثبات برسانند. مسابقه مهمی بود و مرد باید برنده می‌شد. امّا نمی‌دانم آیا خدا این‌جور تقدیر کرده بود، یا من بداقبال بودم؟ این چیزها را من هرگز نفهمیدم. زن‌های دیگری را هم می‌شناختم که یا نشمه می‌شدند، یا عنکبوت قالی، یا وامانده در پله‌های خانه پدری، و یا چه اهمیت دارد؟ معصوم می‌زد و من هنوز صداها را می‌شنیدم. حسرت خواب‌های قضا شده، حسرت ملافه‌های سفید، حسرت بوی خاکی که مدام مرا برمی‌گرداند، و حسرت شب‌هایی که گم کرده داشتم و نمی‌توانستم بخوابم، آخ که من چقدر حسرت به دل بودم.»

نوش‌آفرین در هر قسمت از داستان به یاد خاطرات کودکی‌اش می‌افتد و درگیر نوستالژی می‌شود؛ درست مانند هر زن دیگری. نوشا دائما در انتظار بازگشت حسینا است؛ بازگشتی که محقق نمی‌شود و البته به پایانی تلخ منتهی می‌شود. او پس از ازدواجش هم منتظر حسینا است. این انتظار وجه اصلی و پررنگ اغلب زنان در طول تاریخ است: انتظار برای عشق، برای ازدواج، برای بچه‌دارشدن، ۹ماه برای تولد کودک، برای بزرگ‌شدن کودک و… . عشق پاک و خالصانه خصوصیت دیگر نوشاست که او را به زنان شبیه خودش در تاریخ نزدیک می‌کند. او حاضر است برای رسیدن به حسینا حتی بمیرد. زنان در سال بلوا گاهی فعال‌اند و در جامعه نقش دارند و گاهی منفعل هستند و هیچ کاری از عهده‌شان برنمی‌آید. معروفی در داستان، هم به نقد جامعه می‌پردازد که زنان را در خانه حبس می‌کند و هم انفعال زنان را به تصویر می‌کشد که برای رسیدن به حقشان گاهی قدم از قدم برنمی‌دارند که آن هم البته نشان از سرکوب جامعه دارد که ترس را در زنان حقنه کرده است.

نکته‌ای دیگر در داستان موضوع خواهرانگی بین زنان است. رقیه دلال زنی دلال و بدکاره در داستان است که دخترش نازو را به همخوابگی با مردان وادار می‌کند. وقتی نوشا متوجه این موضوع می‌شود برای نازو دل می‌سوزاند. انتهای داستان هم وقتی نوشا بیمار و نحیف می‌شود نازو به بالین او می‌رود و برایش گریه می‌کند. حتی رقیه هم از وضع نوشا غمگین می‌شود. این نشان می‌دهد که نویسنده نمی‌خواهد زنان داستانش را به دو گروه خوب و بد تقسیم کند. او می‌داند همه‌ی آن‌ها به‌نوعی قربانی شرایط هستند. و البته زمانی قدرت زنان بیشتر می‌شود که حس خواهرانگی و اتحاد بین آن‌ها رقم می‌خورد.

درنهایت، می‌توان این‌گونه نتیجه گرفت: با اینکه نویسنده‌ی سال بلوا مرد است، اما توانسته در کتابش روایتی زنانه ارائه دهد.

بخشی از کتاب صوتی سال بلوا را بشنوید.

سال بلوا عباس معروفی

گوینده: عاطفه رضوی
اطلاعات بیشتر و دانلود کتاب صوتی

نام سال بلوا از کجا آمده است؟

سال بلوا به روایت رمان، حکایت سالی است که مردم جذام گرفتند و به همین دلیل به سال بلوا معروف شده است. در داستان، محرمِ سال بلوا محرمی عجیبی می‌شود؛ باران سیل‌آسا می بارد و همه‌ی معابر به خاطر سیل پر از آب می‌شود. گویی در سال بلوا بلا پشت بلا می‌آید. اما از تمام بلاها مهم‌تر، سکوت برخی مردمان در برابر ظلم آشکار حکومت است. همین سکوت منجر به کشته‌شدن قهرمانان و افراد مظلوم شهر می‌شود. بعد از اینکه مردم به چشمشان می‌بینند که کسانی بی‌گناه کشته شده‌اند، خشمشان به خروش می‌آید و تازه می‌فهمند چه مصیبتی سرشان هوار شده است. میرزا حسین در جایی از داستان می‌گوید: «مردم آن شب تا صبح سینه زدند و عزاداری کردند، صبح تشییع جنازه بود، آن‌قدر شلوغ بود که نعش به گورستان نمی‌رفت، روی دست می‌چرخید و باز برمی‌گشت. یک نعش که نبود، دو تا بود. یک عده این‌جا بودند، یک عده هم دور نعش درویش بی‌گناهی به اسم سیاوشان. تا عصر این ماجرا ادامه داشت، هوا ابری بود و نَمی هم زده بود… سال بلوا از همان لحظه شروع شد، بشکه باروت جرقه می‌خواست، هیچ کس هم نمی‌توانست جلویش را بگیرد، حالا این جرقه نوشافرین بود؟ حسینا بود؟ سیاوشان بود؟ نمی‌دانم، باسی، من هرگز این را نفهمیدم.»

اما نوشا هم به گونه‌ای داستان سال بلوا را تعریف می‌کند: عشق آغاز بلواست.

سرانجام نوش‌آفرین

سرانجامِ نوش‌آفرین در نهایت از درون ذهن میرزاحسین رییس، یکی از شخصیت‌های مثبت داستان، به نوه‌اش، اینگونه روایت می‌شود: «افسانه دختری که عاشق یک کوزه‌گر شده بود:«مردم هزار جور حرف می‌زنند، بعضی می‌گویند جذام گرفت و مرد، بعضی می‌گویند از این‌جا رفت. خبر درست که ندارند، می‌گویند یار داشت. پسر غلامحسین هیچ‌کدام از این حرف‌ها را قبول ندارد، می‌گوید گمان نمی‌کنم اصلا همچو زنی وجود داشته است. دروازه را می‌شود بست، امّا دهن مردم را نمی‌شود بست. من بارها و بارها از بچگی دیده بودمش. بعد از عروسی‌اش ما پاگشا کردیم با شوهرش آمد خانه ما، آن شب خیلی خوشگل شده بود، دیگر خوشگل‌تر از او مادر بزاید. شوهرش دکتر معصوم نامی بود که همین‌جا سه تا کوچه پایین‌تر مطب داشت، بالای کارخانه قند. در سال بلوا چو انداخته بود جذام آمده. به من گفت زنش جذام گرفته، حتی یک روز مرا به بالین نوشافرین برد. با سروان خسروی و ناژداکی شهردار رفتیم، نمی‌دانم چه بلایی سرش آورده بود که بی‌هوش روی تخت خوابیده بود.»

دکتر معصوم در جای‌جای داستان با موزر نوشا را شکنجه می‌کند. آخر سر هم نوشا زیر شکنجه‌های بی‌امان او بی‌هوش می‌شود. بیماری و ناتوانی او ادامه پیدا می‌کند تا در نهایت می‌میرد.

نوه‌ی میرزاحسین که سرانجامِ نوشا را برایش تعریف می‌کند، باسی نام دارد. او همزاد حسینا است و تمام روایت را از زبان نوش‌آفرین و در قالب پدربزرگش می‌شنود. باسی از تمام مبارزه‌های حسینا باخبر می‌شود تا بعد برای بقیه‌ی مردم روایت‌شان کند. شاید این کودک در آینده حسینایی دیگر شود.

سرانجام حسینا

حسینا کوزه‌گری است که به خاک ایران آغشته است. لب‌ها، موها و تنش بوی خاک می‌دهد. او که کوزه‌گری می‌کند و یادآور تصویر عاشق کوزه‌گر در اشعار خیام است، انگار با همین هنرش نوشا را نیز ساخته است.

حسینا در سنگسر غریب است و به آنجا آمده تا برادرانش را پیدا کند: سیاوشان و اسماعیل.

حسینا از اهالی زرنگیس است نزدیک کوه نیزوا. او جوانی عاشق‌پیشه و انقلابی است.

زمانی که ناپیدا می‌شود، دکتر معصوم درصدد کشتن او برمی‌آید و عده‌ای برای این کار می‌گمارد؛ اما آن‌ها سیاوشان را به جای حسینا می‌گیرند و او را می‌کشند. سیاوشان در پایان داستان شهید می‌شود. او یادآور سیاوش در تاریخ ایران است.

اما حسینا چه می‌شود؟ حسینا همان‌طور که یک روز ناگهانی و غریبانه به سنگسر آمد، همان‌طور ناگهانی هم محو می‌شود. انگار از اول نبوده است. میرزاحسن گفت: «هیچ معلوم نشد. من که از کارش سر در نیاوردم، انگار آب شد رفت توی زمین. حالا که خوب فکر می‌کنم می‌بینم خیلی عجیب است، گاهی خیال می‌کنم اصلا همچو آدمی وجود نداشته باسی، شاید خیال بوده، شاید هم افسانه.»

شیوه‌ی روایت سال بلوا

کل داستان در هفت‌ شب روایت می‌شود. زمان تاریخی رمان شش ماه را به تصویر کشیده است -یعنی از آغاز ساخته‌شدن دار به‌عنوان تصویر نخست رمان تا پایان رمان- و زمان آن اواخر سلطنت رضاشاه و وقایع شهریور ۱۳۲۰ و سال‌های جنگ جهانی دوم را دربر می‌گیرد. در واقع زمان واقعی داستان همان هفت شب است اما زمان عاطفی داستان وسیع‌تر است که شامل تداعی‌های ذهن نوش‌آفرین می‌شود و کل زندگی او و حتی کل تاریخ ایران را در بر می‌گیرد.

داستان یک قصه‌ی اصلی دارد و ۳۹ قصه‌ی فرعی. یک مثلث عشقی هم در کل داستان سایه افکنده است: مثلث عشقی نوش‌آفرین، حسینا و دکتر معصوم.

داستان از جهت درهم‌تنیدگی این خرده‌روایت‌ها یادآور حکایت‌های هزار و یک شب است و البته خود داستان هم یادآور حکایت مشهور عشق دختر به زرگر در مثنوی است که عاقبت با پسر وزیر ازدواج می‌کند. البته حسینا قهرمان ملی است و جایگاهی بس والا در ذهن معروفی و البته مردم دارد. درحالی‌که زرگر در داستان مثنوی این اندازه والا نیست.

تداعی‌های ذهن نوشا به سبک جریان سیال ذهن است. هر تداعی خواننده را با خود به گذشته می‌برد. گویی خواننده روی دریایی مواج قرار گرفته که هر لحظه موجی او را به سویی می‌برد.

نماد در سال بلوا

سال بلوا نام و نماد زیاد دارد. اما معروف‌ترین نماد همان صحنه‌ی ابتدایی داستان رخ می‌نمایاند، «دار» است. گویی دار شخصیت نخست رمان است: «دار سایه درازی داشت، وحشتناک و عجیب. روزها که خورشید برمی‌آمد، سایه‌اش از جلو همه مغازه‌ها و خانه‌های خیابان خسروی می‌گذشت؛ سایه مردی که در برابر نور گردسوز پاهاش را از هم باز کرده و بالا سر آدم ایستاده است.» دار در تمام طول داستان سایه افکنده است. معروفی با این نماد می‌خواهد داری به درازای کل تاریخ ایران در داستانش ظاهر کند که تمام قهرمانان، دگراندیش‌ها و حلاج‌ها به پای آن آویخته شدند. دار به قصد ترس و وحشت در شهر دایر می‌شود اما درحقیقت نمادی از ظلم و استبداد حکومت است. جالب اینجاست که اغلب مخالفان شهر را به گونه‌ای دیگر می‌کشند نه با دار.

برخی نام‌هایی هم که معروفی در داستان به کار برده نمادین هستند و حتی جنبه‌ای طنزآمیز  پیدا می‌کنند. برای مثال دکتر معصوم برخلاف نامش اصلا معصوم نیست و تازه زورگو و خشن است. یا رحمت ایزدی نخ‌فروشی است که هرکجا قتل یا درگیری رخ می‌دهد با گاری بزرگش می‌رسد و مسئولیت حمل جنازه‌ها را تا گورستان برعهده دارد. نویسنده جایی که تعداد کشته‌ها زیاد است، با طنازی می‌گوید دیگر از دست رحمت ایزدی هم کاری ساخته نبود. حسینا نیز یادآور نام حسین است. در جایی از داستان هم نوشا با شنیدن نام حسین در عزاداری محرم، یاد حسینا می‌افتد و نام حسینا را تکرار می‌کند.

اسفندیار قشنگ، برخلاف نامش زشت و کریه است و عباس‌آقا سبیل‌مست هم یاغی شهر است.

نماد دیگری که در سال بلوا حضور دارد، «خاک» است. خاک در بسیاری از قسمت‌های داستان نقش نمادین دارد و یادآور میهن است. حسینا کوزه‌گر است و با خاک کار می‌کند. این بوی خاک همه جای داستان پیچیده. نوشا این بو را دوست دارد و شال سبز رنگی که از حسینا به یادگار دارد هم بوی خاک می‌دهد که نوشا مدام بویش می‌کند. معصوم گاهی به نوشا تشر می‌رود که بوی خاک می‌دهی. انگار بوی خاک از سال‌ها پیش در تن نوشا باقی مانده است و بیرون نمی‌رود. این بوی خاک برای معصوم انگاره‌ی خیانت دارد؛ درحالی‌که برای حسینا و نوشا و خواننده، یادآور پاکی و خلوص و بزرگ‌تر از این‌ها، میهن است.

شهر سنگسر در داستان سال بلوا نماد «کل ایران» است و هر اتفاقی که در آن رخ می‌دهد در تمام ایران رخ داده است. با نگاهی دیگر به داستان می‌توان متوجه شد که نوشا به‌نوعی ایران است: مظلوم، معصوم، در تلاش برای رسیدن به آزادی، گاهی سرکش، گاهی مجنون، گاهی حق به جانب، مهاجرت‌کرده از شیراز (نماد ایران باستان)، در کنار خدمتکاری زرتشتی که بچه‌دار نمی‌شود، مادری که افسرده است و دائم به یاد گذشته و پدری که از دنیا رفته (حامی‌ای که دیگر وجود ندارد). نوشا بچه‌دار نمی‌شود و همینْ خبر از آینده‌ای موهوم و ترسناک می‌دهد. ایرانی که دیگر وجود نخواهد داشت. ایرانی که مظلومانه هم از دنیا می‌رود.

برخی از شخصیت‌ها و مکان‌های سال بلوا

دکتر معصوم: همسر نوشا، مردی بدذات و دروغگو است که هنگام عصبانیت سکسکه می‌کند. او نماد مردسالاری است. او مردی بددهن، خسیس، دروغگو، سنت‌گرا ولی روشنفکرنماست. برای رسیدن به خواسته‌هایش حتی حاضر می‌شود به زنش تهمت جذام بزند تا از این طریق رقیب عشقی‌اش یعنی حسینا را از مهلکه دور کند. او آن‌قدر پلشت است که در آب سرچشمه‌ی شهر ادرار می‌کند.

میربکوتن شاعر و میرزا حسین رییس: کل شهر فقط یک کتابخانه دارد که به همت تعدادی از معلم‌های شهر مثل میرزا حسن رئیس و «میربکوتن» شاعر بدون کمک ارگان دولتی دایر می‌شود، اما تعدادی لات آن را ویران می‌کنند؛ به این بهانه که این کتاب‌ها باعث بد تربیت شدن فرزندان می‌شود؛ اما در عوض وقتی دار در شهر نصب می‌شود کسی اعتراض نمی‌کند. تنها میربکوتن و میرزاحسین هستند که نگران شهرند. میرزا حسین تا جایی که بتواند سعی می‌کند مردم را آگاه کند. او اولین کسی است که رادیو را به شهر می‌آورد و دستور می‌دهد صندوق پست در شهر نصب کنند.

رقیه دلال: رقیه دلالِ پوست، روده و پشم و پنبه و گندم و… است. او نزول‌خوری هم می‌کند. نازو دختر اوست. مردم شهر به آن‌ها نگاهی بد دارند اما به وقتش از این دو زن سوءاستفاده می‌کنند.

میرزا حبیب رزم‌آرا: مُبلغ دینی چشم‌چران و حقه‌بازی است که خرافات‌های مذهبی کارش را راه می‌اندازد. او شخصی مضحک و متناقض و خنده‌دار است. مبلغ دین است اما برعکس آدم‌ها را از دین ناامید می‌کند. دستگاهی اختراع کرده که قبله را صاف می‌کند. او فکر می‌کند بدبختی مردم در صاف نبودن قبله است. رزم آرا با رقیه دلال و دخترش ارتباط خوبی دارد و همدیگر را خوب درک و تایید می‌کنند. 

سروان خسروی: مسئول تامین امنیت شهر است اما همیشه دیر به معرکه می‌رسد و برعکس، موجب ناامنی می‌شود. او علی‌رغم مخالفت بزرگان شهر یک دار وسط شهر دایر می‌کند و می‌خواهد تمام مخالفان خودش و مخالفان حکومت را دار بزند. خسروی بیشتر هم‌ردیف یاغیان شهر است تا بزرگان شهر. نیروهای سرهنگ آذری و خسروی شهر را کنترل می‌کنند و می‌خواهند آنجا را از دست یاغیان، به زعم خودشان، خالی کنند اما از عهده‌ی این کار برنمی‌آیند. در عوض فقط پاپیچ مخالفان شهر مثل حسینا می‌شوند. در این میان، سربازان روس هم حضور دارند که بیشتر فضا را آشفته می‌کنند. سروان برای برپایی دار خوشحال است. گویی کاری بزرگ برای شهر انجام داده است. او دار را افتتاح می‌کند و از بزرگان می‌خواهد بیایند و آن را ببینند. برای افتتاحش هم یک بز را اعدام می‌کند! آخر سر، مردم به دلیل خشمی که از سروان پیدا می‌کنند، او را می‌کشند.

مکان‌هایی که در داستان به توصیف درمی‌آیند:

فلکه سنگسر: با توصیف دار وسط آن و مغازه‌هایی که اطرافش وجود دارند.

خانه سرهنگ نیلوفری: با توصیفی از خانه‌های وسیع و قدیم ایرانی با معماری خاص. 

کارگاه کوزه‌گری حسینا: مملو از آرامش و عشق.

می‌فروشی کی‌پور: مکانی برای گردهم‌آیی مردم و صحبت درباره‌ی مسائل مختلف.

درباره عباس معروفی

عباس معروفی ۲۷ اردیبهشت ۱۳۳۶ در سنگسر متولد شد. او دیپلمه‌ی ریاضی از دبیرستان مروی و فارغ‌التخصیل هنرهای زیبای تهران در رشته‌ی ادبیات دراماتیک بود و حدود ۱۱ سال معلم ادبیات در دبیرستان هدف و خوارزمی تهران بوده است. او از هنرمندان رمان‌نویس، نمایشنامه‌نویس، شاعر، ناشر و روزنامه‌نگار معاصر ایران محسوب می‌شود. معروفی فعالیت ادبی خود را زیر نظر هوشنگ گلشیری و محمدعلی سپانلو آغاز کرد.

نخستین مجموعه داستان او با نام روبروی آفتاب در سال ۱۳۵۹ در تهران منتشر شد و برخی دیگر از داستان‌هایش هم در مطبوعات به چاپ رسیدند.

سمفونی مردگان که سال ۱۳۶۸ منتشر شد، جایزه‌ی سال ۲۰۰۱ از بنیاد انتشارات ادبی فلسفی سورکامپ را به خود اختصاص داد.

معروفی در اثر بعدی خود، سال بلوا که سال ۱۳۷۱ به چاپ رسید، از اسطوره‌های تاریخی ایران استفاده کرد. از همین‌رو کتابْ تاریخ و شرایط سیاسی و اجتماعی کشور را در برهه‌ای از جنگ‌جهانی دوم و حکومت رضاشاه روایت می‌کند و همچنین به کلیت تاریخ کشورمان نقب می‌زند.

معروفی ۱۰ شهریور ۱۴۰۱ در ۶۵ سالگی در آلمان بر اثر بیماری سرطان درگذشت.

3,073 بازدید
برچسب ها

Avatar

افسانه دهکامه


اشتراک گذاری یادداشت
5 1 رای
امتیاز مطلب
اشتراک
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
قدیمی ترین
جدیدترین بیشترین رای
بازخورد داخلی
نمایش همه کامنت ها
یادداشت های مشابه

دانلود کتاب از اپلیکیشن طاقچه

نصب طاقچه