لوگو طاقچه
کارل مارکس

آنچه درباره کارل مارکس باید بدانیم!

17,863 بازدید

کارل مارکس در ۱۸۱۸ در پروس و در شهر تریر(واقع در آلمان امروز)، به دنیا آمد. شاید تصور کنید که مارکس از یک خانواده از طبقه کارگر می‏آید؛ اما چنین نیست. او در خانواده‏ای از لایه‏های مرفه طبقه متوسط بود و پدرش حقوق‏دانی موفق بود. کارل مقاطع ابتدایی و دبیرستان را در مدارس محلی خواند. برای تحصیل در رشته حقوق به دانشگاه بن رفت. در آن‏جا تنها کاری که نکرد، خواندن حقوق بود. خوردن مشروب، نوشتن شعر و زد و خورد با دیگران، دست‏آورد این یک سال بود. بعد از آن تصمیم گرفت که به دانشگاه برلین برود. اما قبل از انتقال به دانشگاه برلین، عشق تمام عمرش، یعنی، ینی وستفالن را پیدا کرد.

در دانشگاه بر مارکس چه گذشت؟

پنج سال قبل از ورود مارکس به دانشگاه برلین، فریدریش هگل، فیلسوف بزرگ آلمانی درگذشته‏ بود. اما هم‏چنان تمام دانشگاه‏‌های آلمان تحت تاثیر اندیشه‏‌های او بودند. در این زمان پروس دولتی سرکوب‏گر و پلیسی بود. سانسور مطبوعات و جلوگیری از اجتماعات، راه را بر هر نوعی از اندیشه‌‏های مترقی بسته‏ بود. در این موقعیت طرفداران هگل به دو دسته تقسیم شده ‏بودند؛ هگلیان راست یا پیر و هگلیان چپ یا جوان. هگلیان راست خداباور بودند و دولت مسیحی-ژرمانیک پروس را عالی‌‏ترین نقطه اوج تمام تاریخ می‌‏پنداشتند. از طرف دیگر هگلیان جوانی بودند، که به عدم وجود خدا اعتقاد داشتند و دولت اقتدارگرای پروس را به خاطر سرکوب اندیشه‏‌های متفاوت و تهدید مردم‏سالاری، زیر تیغ انتقاد خود قرار می‏‌دادند.

تصویری از دانشگاه برلین در دورانی که مارکس در آن دانشجو بوده

سوغات پاریس

در سال ۱۸۴۲ و با اعلام غیرقانونی بودن گروه هگلیان جوان، آینده‌‏ای برای دکتر مارکس در دانشگاه‏‌ها متصور نبود. مارکس ناگزیر به کلن رفت. در آن‏جا سردبیر یک روزنامه لیبرال شد. اما منش رادیکال و بی‏پروای مارکس، ناچار او را در مقابل ممیزی رسمی قرار داد و مجبور به استعفا شد. در ۱۸۴۳ کارل با عشقش، ینی، ازدواج کرد و با هم به پاریس رفتند. پاریس برای مارکس که از سیاست‌‏های سرکوب‏گرانه خسته بود، مقصد مناسبی بود. او در پاریس به عنوان ویراستار در یک مجله‏ مشغول به کار شد. در این دوران پاریس پناهگاه انواع عقاید سیاسی بود. از آلمان و روسیه و ایتالیا، تا لهستان و مجارستان، هر کسی در راه آزادی مبارزه می‌‏کرد، ناگزیر پا به پاریس گذاشته‏ بود. مارکس در این دوران با اندیشمندان سوسیالیست فرانسوی آشنا شد و در جلسات انجمن‏‌های کارگری-سوسیالیستی فرانسوی و آلمانی حضور یافت.

مارکس در کنار همسرش ینی

آن‏چه در فرانسه در صدر اخبار بود، انقلابی صنعتی در این کشور بود. مفاهیم مختلفی در ذهن مارکس جوان غوطه‏‌ور بود. انقلاب صنعتی نوین، ثروت‌‏های هنگفت، فقر گسترده، نابرابری و غیرانسانی ‏شدن روابط از این جمله بودند. مارکس در این دوران واقعاً “بسیار خواند”؛ از تاریخ و فلسفه، تا انواع نظریات مهم اقتصادی. نتیجه این مطالعات، مجموعه مقالاتی در اقتصاد و فلسفه شد، که به دست‌نوشته‌‏های پاریس معروف شدند. اما پاریس هم بیش از این، تاب تحمل مارکس را نداشت. بعد از توقیف نشریاتی که مارکس در آن‏ها قلم می‌‏زد، مقامات فرانسوی او را از پاریس اخراج کردند.

دوران آوارگی

سال ۱۸۴۵ مارکس از پاریس، به بروکسل رفت. او در بلژیک مهم‌‏ترین آثار خود را تالیف کرد. او که از دوران پاریس به کمونیسم روی آورده بود، در بلژیک به اتحادیه کمونیستی پیوست و خیلی زود رهبری این گروه را عهده‌‏دار شد. در سال ۱۸۴۸ و با آغاز انقلاب در پاریس از بروکسل اخراج شد و به پاریس انقلابی بازگشت. بعد به آلمان رفت. موج انقلاب آلمان را هم گرفته ‏بود. در شهر کلن یک روزنامه انقلابی راه انداخت، اما با شکست انقلاب در آلمان، مارکس بار دیگر از کشورش اخراج شد. قصد بازگشت به پاریس را داشت، اما متوجه شد که ورودش به فرانسه ممنوع شده. ناچار به رفتن به لندن شد. در پاییز ۱۸۴۹ مارکس سی و یک ساله، که آخرین پس‌‏اندازهایش را هم خرج کرده ‏بود، به همراه ینی سی و پنج ساله راهی لندن شدند. این آغاز راه سخت مارکس در فقر و بیماری و تنگدستی بود. سه تن از فرزندان مارکس بر اثر نداشتن پول درمان مردند. اما وی در انگلستان با همراهی دوستش فردریک انگلس، با جدیت به نوشتن و نقشه‏کشیدن برای یک انقلاب جهانی ادامه داد. انقلابی که هرگز خودش شاهد آن نبود. کتاب مارکس در واپسین سال‏ها(نشر چشمه) ما را از احوال مارکس در سال‏های منتهی به مرگش آگاه می‏ کند.

کتاب تاریخ اقتصاد مارکسی(انتشارات دنیای اقتصاد) نیز به خوبی به مسیری که جهان از مرگ مارکس تا انقلاب‏های مارکسیستی طی کرد، پرداخته‏ است.

اگر هم می‏‌خواهیم مسیر فکری انقلاب ۱۹۱۷ شوروی را بشناسیم، باید نگاهی به کتاب مقدمه ای بر مارکس و انگلس(نشر چشمه) به قلم ولادیمیر لنین، رهبر انقلاب شوروی بیندازیم.

اما به راستی نقشه مارکس برای انقلاب چه بود؟

مارکس چگونه به تاریخ نگاه می‌کرد؟

میراث اصلی مارکس از هگل، استادی که هرگز او را ندید، دیالکتیک بود. مفهومی که خود هگل هم آن را از افلاطون وام گرفته بود. دیالکتیک نوعی از استدلال است، که به آن روش حالت متضاد هم می‏‌گویند. یک وضعیت وجود دارد، که آن را تز یا عقیده می‏‌نامیم. روبه‌‏روی آن یک عقیده متضاد و معکوس وجود دارد، که آن را آنتی‌‏تز یا وضع مقابل می‏‌نامیم. از تقابل میان این دو وضع متضاد، وضعیت جدیدی پدید می‌آید، که آن را سنتز می‏‌نامیم. به عقیده هگل و بعد از آن، مارکس، این وضع جدید در سطحی بالاتر از وضع قبلی قرار دارد. هگل دیالکتیک را یک سیر واقعی می‌‏داند، که حوادث جهان تابع آن است. پس نگاه هگل به تاریخ جهان این‏‌گونه است، که هر ملتی وضعیتی دارد و با رشد و توسعه ملت‏‌ها وضع مقابلی پدید می‏‌آید و از دل نزاع و کشمکش و استدلال میان آن‏‌ها، تمدن جدیدی ساخته می‏‌شود. این تمدن جدید، نظامی بالاتر و عالی‌‏تر از هر دو وضع قبلی دارد. در نظر هگل این مسیر تا بی‏نهایت ادامه دارد.

آن چه مارکس به این نگاه اضافه کرد، مفهوم طبقه بود. هگل تاریخ دنیا را تاریخ رقابت میان دولت‌‏ها می‏‌پنداشت، اما مارکس تاریخ دنیا را تاریخ رقابت میان طبقات می‌‏دید. به این صورت که جوامع پادشاهی، به طبقات حاکمان، محرومان و بردگان تجزیه شد. در نتیجه این نزاع جوامع فئودالی پدید آمد. این جامعه خود به طبقات مالکان و بردگان تقسیم شد. از کشمکش این دو گروه نیز، سرمایه‌‏داری جدید به وجود آمد. اکنون نیز این جامعه، به طبقات کارفرمایان و کارگران تقسیم شده است. از نظر پیروان مارکس، جامعه جدید، از نوع سوسیالیسم مارکسی خواهد بود. کتاب مارکسیست‌ها(نشر نو) توضیحات خوبی درباره پیشینه این اندیشه و انواع آن ارائه داده‏است.

البته بد نیست برای درک تفاوت‏های مارکس و مارکسیست‏ها نگاهی به کتاب کارل مارکس(انتشارات ققنوس) بیندازید.

کتاب مارکسیسم دگراندیش(نشر چشمه) نیز به تفاوت‏های عمیق انواع مارکسیسم اشارات خوبی دارد.

به هر حال با توجه به نوع نگاه تکاملی هگل و مارکس به تاریخ، هر جامعه جدید، از جوامع پیشین خود برتر است و در آن دنیایی بهتر انتظار همگان را می‏‌کشد. اما این دنیای بهتر بر اساس چه نظریه اقتصادی‏‌ای ساخته می‏شد؟

نظریه اقتصادی مارکس

نظریه مارکس بر چند مفهوم استوار است. نظریه ارزش کار، نظریه ارزش اضافی و تمرکز سرمایه، و ظهور سوسیالیسم به عنوان نتیجه آن تمرکز.

نظریه ارزش کار. میان «ارزش استفاده‏ای» یک کالا و «ارزش مبادله‏ای» آن فرق است. مثلا هوا برای انسان، ارزش اسفاده‏ای خیلی بالایی دارد؛ اما چون در دسترس همگان است، کسی پولی بابت آن  پرداخت نمی‏کند. آن‏چه کالایی را دارای ارزش مبادله‏ای می‏کند، این است که آن کالا فقط با  هزینه و بها به دست آید. این قیمت، آن چیزی است که مارکس به آن «ارزش اقتصادی» می‏گوید. آن‏چه یک کالا را دارای ارزش مبادله‏ای می‏کند، مقدار نیروی کار و زحمتی است که در تولید آن مصرف شده است.

نظریه ارزش اضافی. در نظر مارکس، کارگری که از خودش سرمایه‏ای ندارد، مجبور است کار خود را به عنوان یک کالا بفروشد. در این خرید و فروش، کارفرما پولی را به عنوان ارزش اقتصادی کارگر به او می‏دهد. اما کارگر معمولا کالایی را تولید می‏کند، که ارزش اقتصادی آن به مراتب بیش از حقوقی است که دریافت می‏کند. این اختلاف میان مقدار ارزش اقتصادی حقوق کارگر و کالایی که تولید می‏کند، را «ارزش اضافی» می‏نامند. پس درون سرمایه‏داری یک تضاد اساسی وجود دارد. کارفرما می‏خواهد کم‏ترین دستمزد را بدهد و کالا را نیز به بالاترین قیمت بفروشد. در حالی‏که کارگر به دنبال کسب بیش‏ترین دستمزد است و در کنار آن می‏خواهد کالاها را با پایین‏ترین قیمت خریداری کند. این علت اصلی نزاع بین این دو طبقه است.

تمرکز سرمایه و ظهور سوسیالیسم. در رقابت بین کارفرمایان برای کسب بالاترین سود، همه به دنبال داشتن بیش‏ترین فروش هستند. در این رقابت همواره تلاش بر آن است که بتوانند، کالا را از رقیب خود ارزان‏تر بفروشند. پس تمام تلاششان را می‏کنند تا کم‏ترین دستمزد را به کارگران پرداخت کنند و از طرف دیگر انتظار تولید اضافی و سودآوری بیش‏تر را دارند. مارکس می‏گوید در این رویه کارگر، روز به روز فقیرتر و سرمایه‏دار، لحظه به لحظه غنی‏تر می‏شود. وقتی کارگر بفهمد که تحت استثمار دیگران قراردارد، درگیری میان او و سرمایه‏دار گسترده‏تر می‏شود. نتیجه این درگیری، این می‏شود که کارگر، وسایل تولید را به دست می‏آورد و به یک وضعیت جدید می‏رسیم، عصر جامعه بی‏طبقه یا سوسیالیسم. سوسیالیسم از نظر مارکس، نه تنها امور اقتصادی مردم را بهبود می‏بخشد، بلکه به جای ارزش‏های ماشینی به ارزش‏های انسانی استوار است. جلد دوم کتاب تاریخ اقتصاد مارکسی(انتشارات دنیای اقتصاد) به سرگذشت این اقتصاد در طول سده بیستم میلادی می‌‏پردازد.

طبیعی است که نقدهای زیادی هم به آرای مارکس و پیروانش وجود دارد. کتاب کارل مارکس در ترازو(انتشارات دنیای اقتصاد) و کارل مارکس: یک زندگی قرن نوزدهمی(انتشارات دنیای اقتصاد) از کتاب‏های مهم این حوزه هستند. اما پاسخ این سوال را که اندیشه مارکس واقعاً ارزش‏‌های انسانی را احیا کرد یا نه، فقط و فقط می‏توان در دل تاریخ جست و جو کرد.

17,863 بازدید

Avatar

امیر تهوری


اشتراک گذاری یادداشت
4.2 10 رای
امتیاز مطلب
اشتراک
اطلاع از
guest
15 دیدگاه ها
قدیمی ترین
جدیدترین بیشترین رای
بازخورد داخلی
نمایش همه کامنت ها
یادداشت های مشابه

دانلود کتاب از اپلیکیشن طاقچه

نصب طاقچه