
درس گرفتن از شکستها با خواندن زندگینامه
وقتی در مورد آدمهای معروف حرف میزنیم، معمولاً تجربههای موفقشان را به یاد میآوریم و تحسینشان میکنیم. گاهی ممکن است شرایطمان را با موفقیتهایی که آنها بهدست آوردهاند مقایسه کنیم و خودمان را در جایگاه پایینتری ببینیم. شاید کمتر پیش بیاید از شکستهای آدمهای موفق مثال بزنیم و حتی ممکن است چیزی در مورد شکستهایشان ندانیم. خواندن زندگینامه کسانی که دوست داریم و آنها را آدمهای موفقی میدانیم، کمک میکند شناخت بهتری از آنها بهدست بیاوریم. در این زندگینامهها، با جزئیات زندگیشان بیشتر آشنا میشویم و شکستهایشان را میبینیم. در این یادداشت، با زندگی و شکستهای «چارلی چاپلین» و «آبراهام لینکلن» آشنا خواهیم شد.
در یادداشت «از رنج بردگی تا دنیای آشنایِ تبعیض نژادی» در مورد رزاپارکس و کتابهایی که با موضوع تبعیضنژادی نوشته شدهاند، صحبت کردیم. پیشنهاد میکنیم سری به آن یادداشت هم بزنید.
چارلی چاپلین و بزرگ شدن در یتیمخانه
چاپلین کمدین، بازیگر، نویسنده، کارگردان و آهنگساز برجستهی هالیوود است. چاپلین ۷۷ سال در سینما و تئاتر فعالیت کرد که نتیجهاش تولید بیش از ۷۰ اثر سینمایی و تأسیس «اتحادیهی سینماگران» بود.
چاپلین کودکی سخت و طاقتفرسایی داشت: «بهراستی چنان وضعی داشتیم که انگار همیشه در فقر و فلاکت زندگی کردهایم. اکنون افقِ زندگیِ ما اندک نوری از شادی و نشاط نداشت. کار پیداکردن بسیار سخت بود. مادرم زنی بود کوتاه قد، ظریف و حساس و با شرایط زندگی وحشتناک عصر ویکتوریایی مبارزه میکرد، عصری که در آن ثروت و فقر در اوج خود بود و زنان طبقهی فقیر چارهای جز این نداشتند که کلفتی کنند یا در کارگاهها مثل بردگان جان بکنند. مادرم هر کاری از دستش برمیآمد [میکرد] چون لباسهای تئاتری خود را شخصاً دوخته بود خیاطی میدانست و میتوانست با لباسدوختن برای اعضای دیگر گروههای تئاتر چند شیلینگی بهدست آورد»
چاپلین از همان روزهای اولِ کودکی، بیپشت و پناه و غالباً گرفتار سرما و نداری بود. وقتی چارلی سه ساله بود، پدر و مادرش از هم جدا شدند. بعدها مادرش دچار مشکل روانی شد و پدرش درگیر الکل. چارلی چالین از سن پنج سالگی در یتیم خانه زندگی کرد. در آنجا، غذا و لباس کافی گیر نمیآمد و بچهها همیشه گرسنه بودند.
بیشتر وقتها برهنه و آواره در خیابانها میگشت و گدایی میکرد. شبها هر جایی میتوانست میخوابید و به هر ترتیبی خودش را زنده نگه میداشت. گاهی صاحب شغلی موقتی میشد؛ در آرایشگاهها ریش مشتریها را با فرچه صابون میزد، در کابارهها سرایداری میکرد. در نمایشهای سبُک نقش کمدی یا رقاص را بازی میکرد. تمام این شکستها و غمها در آینده تبدیل شد به ایدههایی برای ساختن فیلمهایش.
چاپلین داستان زندگیاش را در کتاب «داستان کودکی من» نوشته است. کتاب زندگینامه چاپلین را محمد قاضی به فارسی ترجمه کرده است.
بازیگری و آغاز شهرت آوارهی ولگرد
سال ۱۹۱۰ چاپلین از لندن به امریکا مهاجرت کرد و در اجرایِ چند نمایش کوچک شرکت کرد. در ۲۶ سالگی توانست هفتهای ده هزار دلار درآمد به دست آورد. بعدها، چاپلین اولین فیلم کمدیش را با نام «ساختن یک زندگی» ساخت. کمدی ریشهای عمیق در چاپلین داشت. انگار کمدی راهی بود برای مقابله با رنجهایی که در زندگی کشیده بود. چاپلین طرحهای فیلمنامهها را بداهه در ذهنش میساخت و در شکلدادن داستان و شخصیتها ابتکار به خرج میداد. مردم دنیا او را با نام «آواره» میشناختند؛ آوارهای ولگرد با رفتارهای پیچیده و زیرکانه.
چاپلین سه بار برندهی جایزهی اسکار شد، اما معتقد بود: «به نظر من تصمیم گروه کوچکی بر اینکه من بهترین فیلم را تهیه کردهام افتخاری ندارد. من به تحسین مردم احتیاج دارم؛ اگر آنها کار مرا دوست داشته باشند، این جایزه برای من کافی است.»
آبراهام لینکلن و زندگی در فقر و تنگدستی
آبراهام لینکلن در خانوادهای فقیر به دنیا آمد. همراه با خانوادهاش به ایندیانا مهاجرت کردند. در آنجا کلبهای چوبی، بدون در و پنجره ساختند که کفش پر از علفهای وحشی بود. رختخواب، یک یا دو چهارپایه، یک میز، یک کتاب مقدس، همهی داراییشان بود.
لینکلن در کودکی مادرش را از دست داد و خودش ماجرای را این طور روایت میکند: «در دنیای غمانگیز ما غم و غصه به سراغ هر کس میآید و با جگرسوزترین دردها به سراغ کودکان میآید تا آنها را غافلگیر کند.»
لینکلن به خاطر فقر و تنگدستی نمیتوانست به مدرسه برود و بیشتر اطلاعاتش را از راه مطالعه بهدست آورد. هر کتابی که به دستش میرسید میخواند؛ از کتاب مقدس گرفته تا کتابهایی دربارهی جرج واشنگتن، بنجامین فرانکلین، تاریخ امریکا، روزنامههای گوناگون و… لینکلن از دوران نوجوانی کار میکرد و شغلیهای مختلفی را تجربه کرد؛ کشاورزی، کارگری روی کشتی، آهنگری، آسیابانی، کار در پستخانه، مساحی و…
لینکلن از همان نوجوانی به سیاست نیز علاقه داشت. پس از پایان جنگِ سرخ پوستی بک هاوک، در انتخابات شرکت کرد و شکست خورد. این شکستها ادامه داشت اما ناامید نشد و آنقدر به تلاشش ادامه داد که در سال ۱۷۸۹ به عنوان شانزدهمین رئیس جمهور امریکا انتخاب شد. لینکلن اصلاحات زیادی در جامعهی امریکا انجام داد که مهمترینش پایان دادن به سنت بردهداری بود.
رهبر ماندگار و سخنران چیره دست
آبراهام لینکلن از نوجوانی به قصهگویی و سخنرانی شهرت داشت. نطق گتیسبورگ (Gettysburg Address) مشهورترین سخنرانی آبراهام لینکلن است. این نطق به مدت دو دقیقه در نوزدهم نوامبر ۱۸۶۳ ایراد شد که برای همیشه در یادها ماند. لینکلن با کمتر از سیصد واژه مشکلات و موانع جنگ و بردهداری را برای رسیدن امریکا به آزادی بیان کرد.
لینکلن گفت: «پدران ما ۸۷ سال پیش به این قاره پا گذاشتند. کشوری جدید بر مبنای آزادی شکل گرفت و به این نکته متعهد شد که تمامی انسانها برابر آفریده شدهاند. اکنون ما درگیر جنگ بزرگ داخلی شدهایم و در حال آزمودن این مرحله هستیم که آیا این کشور یا هر کشور دیگری که بر این مبنا شکل گرفته باشد و به چنان آرمانی متعهد شده باشد میتواند در دراز مدت به حیات خود ادامه دهد یا خیر.»
این نطق به شدت بر حاضران و مردم امریکا تأثیر گذاشت و باعث شروع اصلاحات مهمی در جامعهی امریکا شد.
چرا زندگینامه بخوانیم؟
زندگینامه ها، داستانهای واقعی افرادی هستند که آنها را میشناسیم. آدمهای موفقی که ممکن است فقط چهرهشان را در تلویزیون یا اینترنت دیده باشیم. خواندن زندگینامه کمک میکند تا مثل یک پازل بخشهای مختلف زندگی این آدمها را کنار هم بچینیم و تصویر کاملتری از آنها در ذهنمان بسازیم. خواندن تجربههای شکستِ آدمهای موفق، ما را به این باور میرساند که آنها هم فرق زیادی با ما ندارند، جز اینکه از شکستخوردن ناامید نشدند و به تلاششان ادامه دادند.
اگر علاقه دارید زندگینامههای بیشتری بخوانید، پیشنهاد میکنیم به دستهی زندگینامههای طاقچه سری بزنید.
شما چه زندگینامه هایی برای خواندن پیشنهاد میکنید؟