آرامش چیست؟
آرامش قبل از آن که برایش تعریفی ارائه شود، احساسی تجربه شده است. حتی اگر چیستی آن را ندانیم، همواره در جست و جویاش هستیم و آن هنگامی است که در درون خود به صلح و آشتی رسیده باشیم. تصور کنید در میانهی یک دعوا هستید و به شما این وظیفه سپرده شده است که بین طرفین صلح برقرار کنید. در درون ما نیز تعارضهایی رخ میدهد که منجر به اضطراب شده و در نهایت، آرامش و تعادل روانی ما را بر هم میزند. بنابراین، رسیدن به آرامش از طریق حل تعارضهای درونی و کاهش اضطراب آن محقق میشود. تا اینجا این هدف را دنبال کردیم تا نشان دهیم، آرامش چیزی جدای از دنیای خارج است. البته منظور ما این نیست که عوامل بیرونی در تحقق یا عدم تحقق آن هیچ نقشی ندارد، بلکه در نهایت، این ما هستیم که تصمیم میگیریم عوامل بیرونی چگونه اثر بگذارند. در این یادداشت قصد داریم تا کمی شما را با درونتان آشنا کنیم. با ما همراه باشید.
همانطور که میدانید، علتهای زیادی وجود دارد تا آرامش ما مختل شود و یکی از چالشهای زندگی، یافتن و تشخیص این علتها است. این عوامل، حوزههای مختلفی را در بر میگیرد و آنقدر گسترده است که آلن دوباتن در کتاب آرامش، تنها به حوزه روابط بینفردی در سه محیط خانواده، اجتماع و کار پرداخته است. از آنجایی که انسان یک موجود اجتماعی است، بیشتر اوقات خود را با اطرافیان میگذراند و به همین علت، روابط بینفردی سهم زیادی در آرامش روانی و ذهنی دارد. بنابراین، هر قدر برای غنیسازی روابط بینفردی خود وقت بگذاریم و آن را بهبود بخشیم به آرامش بیشتری خواهیم رسید. پیشنهاد میکنیم حتما زمانی را برای مطالعهی این کتاب مفید و کاربردی اختصاص دهید. پیشتر اشاره شد که علتهای مختلفی در ایجاد یا از بین بردن آرامش نقش دارد که در اینجا میتوان به نقش عوامل فردی اشاره کرد. کسانی که عادت آسیبزایی را ترک کردند و یا از بند یک باور نادرست رها شدهاند، این حرف را تصدیق میکنند که بعد از تغییر، به آرامش بیشتری رسیدهاند و احساس سبکی و آزادی میکنند. بنابراین، در ادامه به چند مورد از زندانهایی که ما را گرفتار ساخته است، اشاره خواهد شد.
پیش از این که ادامه یادداشت را بخوانید، پیشنهاد میکنیم یادداشت «معرفی کتابهایی درباره آرامش» را هم بخوانید.
بایدها و نبایدها؛ قوانین نانوشتهی این روزها
اولین زندانی که میخواهیم در مورد آن صحبت کنیم، یکی از بزرگترینها و شلوغترینهاست که برخی را گرفتار کرده است و آن چیزی نیست جز تلهی کمالگرایی. حتما برایتان سوال شده است که چرا کمالگرایی، برخلاف ناماش، آرامش ما را مختل میکند؟ زمانی ما به فردی کمالگرا میگوییم که معیارهای بسیار سخت و دشواری (که اغلب مشکلساز نیز هستند) را به همراه تلاش بسیار زیاد جهت تحقق آنها در نظر میگیرند و از آن جایی که ارزشمندی خود را بر اساس میزان دستیابی به معیارهایشان تعیین میکنند، در صورت عدم تحقق، خود را سرزنش میکنند و از این جهت آسیب میبینند. بنابراین، معیارهای کمالگرایان، آنها را به تبعیت از بایدها و نبایدهایی وادار میکند که تخطی از آن بهای سنگینی دارد. این کمالگرایی میتواند در هر زمینهای (از نوع دکوراسیون منزل تا رعایت اصول اخلاقی خاصی) وجود داشته و معطوف به خود، دیگران یا هر دو باشد.
اما چه میشود افراد کمالگرا میشوند؟ چیزی که در میان کمالگرایان مشترک است، ترس از شکست میباشد. این ترس باعث میشود تا فکر کنند کارها باید بیعیب و نقصی ارائه شود و هیچ گونه کم و کاستی نباید وجود داشته باشد تا اطمینان یابند با سرزنش دیگران مواجه نخواهند شد. به طور کل، کمالگرایی یک صفت یا در حالت شدیدتر، یک ویژگی شخصیتی است که با ایجاد مشکلات بالینی (همچون اضطراب، وسواس و …) و رفتاری (همچون اهمالکاری، مقایسه خود با دیگری و …)، آرامش فرد را از بین میبرد. البته ذکر این نکته ضروری است که بین پیشرفتگرایی (در برخی منابع، کمالگرایی سازنده و مثبت) و کمالگرایی تفاوت وجود دارد. اولا، میزان فشاری که کمالگرایان در طول انجام کارهایشان تحمل میکنند، بسیار بیشتر است (درگیر اجبارهای ناشی از وسواس میشوند و تا مرز اهمالکاری و خود سرزنشگری پیش میروند) و امکان دارد زمانی که با نتیجه کار مواجه میشوید احساس نکنید این مقدار از انرژی صرف آن شده است. دوما، حتی اگر هر دو به یک میزان فشار کار را تجربه کنند، پیشرفتگرایان از هر مرحله که کارشان پیشرفت میکند لذت میبرند، چالشها برای آنها همچون معمایی است که باید حل شود و عزت نفس بالایی در موفق شدن دارند؛ درحالی که بر عکس این حالت در مورد کمالگرایان صادق است. در این حالت، افراد صرفا آرامش خودشان را مختل میکنند، اما پیش میآید که معیارهای سختگیرانهی خود را به دیگران تحمیل و آرامش را از اطرافیان سلب کنند. برای مثال، مادری که در تمیزی منزل به اعضای خانواده سخت میگیرد تا همه جا برق بزند یا مدیری که برای سود بیشتر به کارمندان فشاری بیش از توانشان وارد میکند.
تا اینجای کار به نظر میرسد خواندن کتاب چگونه کمالگرا نباشیم، بتواند کمک بسیاری به ما کند. این کتاب را می توانید از طریق لینک زیر دریافت کنید:
داستان منِ خوب و دیگرانِ بد
شاید شما هم شنیده باشید افرادی که دیگران را نمیبخشند، زندانی هستند. بنابراین، دومین زندان ذهنی متعلق به کسانی است که نمیتوانند ببخشند. اما این زندانیان در بند چه هستند؟ پاسخ «گذشته» است. نمیتوانیم با قاطعیت ادعا کنیم که این دنیا و مردمان آن ناعادل و ظالم نیستند؛ اما، از این نظر مطمئن هستیم که افراد، در برخورد با موقعیت ناعادلانه و ظالمانه، واکنشهای متفاوتی خواهند داشت. برخی، دیر یا زود، این موقعیت را شناسایی کرده و برای آن اقدامات لازم را انجام میدهند؛ یا آن را برطرف میکنند و یا با آن کنار میآیند. در مجموع، به شکلی از آن عبور میکنند، اما دستهی دیگری هستند که در فکر این ناعدالتی اسیر میشوند و تا مدتها نمیتوانند این بیعدالتی را فراموش کنند. شخصیت قربانی اصطلاحی است که روانشناسان به آنان اختصاص دادند و اسکات بری کافمن در یادداشت خود به خوبی به ویژگیهای این افراد، مدلهای ذهنی و سوگیری شناختی آنها اشاره میکند. آنان کسانی هستند که همواره اصرار دارند تا افراد گناهکار به ظلم خود اعتراف کنند، بپذیرند که واقعا ستم کردند و حق با آنها بوده است، اما با این حال، قادر نیستند ببخشند و فراموش کنند. مسلما همهی ما مایلایم کسانی که اشتباه کردند، به اشتباه خود اعتراف و عذرخواهی کنند، اما چیزی که در مورد افراد با ذهنیت قربانی وجود دارد، افراطی، تعمیمیافته و شامل ابعادی است که کافمن در یادداشت خود ذکر کرده است:
۱- تلاش در اثبات و تصدیق قربانی بودن: نیاز شدید به تایید ظلم دیگران نسبت به خودشان
۲- نخبهگرایی اخلاقی: وجود این ذهنیت که خود دارای اخلاقی بیعیب و نقص اما دیگران خودخواه و بیانصاف هستند
۳- عدم همدلی با رنج و درد دیگران: بهای بیشتر به رنج خود و اهمیت ندادن به درد دیگران
۴- مرور و تکرار مداوم رویدادهایی که قربانی واقع شدهاند: نشخوار فکری دائم در مورد اتفاقات گذشته و عدم تلاش در رفع و بهبود آن
یادداشتی از اسکات بری کافمن که به آن اشاره شد، به صورت پادکست هم تولید شده، میتوانید این یادداشت را به صورت رایگان از طاقچه بشنوید:
جالب است بدانید که واکنش افراد با ذهنیت قربانی با موقعیت ناعادلانه، شدیدتر از دیگران است؛ به این صورت که در برابر یک اشتباه کوچک از کاه کوه میسازند و این حجم از بزرگنمایی به دلیل ضعف در خودپندارهی آنهاست. خودپنداره یعنی تصویر ذهنی و نگرشی که ما از خودمان داریم و بر اساس آن خودمان را قضاوت و ارزشیابی میکنیم. خودپنداره ارتباط مستقیم با هویت شخصی دارد و ضعف در آن باعث میشود امنیت هویت به خطر بیفتد؛ بنابراین، افراد با خودپنداره ضعیف، دفاعهایی تشکیل میدهند تا از هویت خود محافظت کنند و اسکات بری کافمن به زیبایی به چرایی شکلگیری این ذهنیت پرداخته است. (به پادکست المپیک قربانیان اشاره شود)
شروع یک تغییر
تا اینجا سعی کردیم به دو مورد از زندانهای ذهنی اشاره کنیم. کمالگرایان اسیر معیارهای دشوار، و دیگری اسیر ذهنیت قربانی. فکر زیربنایی هر دو شخصیت ناشی از یک ترس است. کمالگرایان از شکست و سرزنش میترسند و افراد با ذهنیت قربانی از طرد شدن و دوست داشتنی نبودن. ترس، هیجانی است که نسبت به موضوع ترسناک احساس ناامنی ایجاد میکند تا در برابر آن کاری کنیم؛ فرار (اجتناب) یا مبارزه (مواجهه). ترسهای غیرمنطقی ما سایه به سایه دنبال ما میآیند و ما همواره در یک احساس ناامنی ابدی به سر میبریم، پس به ناچار، به دور خود محدودهی امنی میسازیم تا آرامش یابیم؛ با این حال، آزاد نخواهیم بود.
این چیزی است که همه میگویند و باور دارند با ترسها باید روبهرو شد تا به آرامش رسید اما فقط میدانیم، عمل نمیکنیم. علت، در پاسخ این سوال است؛ چه میشود شخصیتهای کمالگرا و با ذهنیت قربانی به این حد میرسند؟ خودپنداره ضعیف. قرار نیست هیچ گاه با رویداد ترسناک مواجه نشویم و نترسیم؛ پس ضروری است به سلاح خودپنداره قوی و عزت نفس بالا مجهز شویم که بسیار به کودکی ما وابسته است. بنابراین، مهم است والدین به کودکان خود کمک کنند تا یک تصویر مثبت از خود و توانمندیهایشان بسازند تا در هر شرایطی از چالشهای زندگی عبور یا آن را حل کنند. اگرچه شکلگیری این خودپندازه مثبت در کودکی خیلی راحتتر از بزرگسالی است، (بزرگسالان در مرحلهی اول باید بپذیرند که میترسند، باورهای غلط و نامعقول را به چالش کشیده و سپس خودپنداره جدید و مثبت بسازند) با این حال غیر ممکن نخواهد بود و غلبه بر ترسها، هر چند دشوار باشد، بسیار بر روی عزتنفس اثر داشته و آن را تقویت میکند. بنابراین، اولین قدم در غلبه بر ترسها و رسیدن به آرامش، شناخت و پذیرش آن است.
در زمینه ترس هم پیشنهاد میکنیم کتاب فلسفه ترس را لارنس اسوندسن بخوانید: