
سمفونی زندگی یک نویسنده: معرفی عباس معروفی و کتاب های او
در یادداشتهای قبلی، در بخش «ایرانی بخوانیم»، به معرفی آثاری از نویسندگانِ ایرانی پرداختیم. در این یادداشت عباس معروفی و کتابهایش را به مناسبت تولدش معرفی میکنیم.
موومان یکم (۱): عباس معروفی از کودکی تاکنون
عباس معروفی در ۲۷ اردیبهشت ۱۳۳۶ در بازارچهی نایب السلطنه تهران، به دنیا آمد. کلاس اول دبستان بود که پدر و مادرش به خانهی جدید رفتند و او را در زادگاهش جا گذاشتند تا مادربزرگش تنها نباشد. تا کلاس پنجم دبستان، شاگرد اول بود. بنا به توصیهی مدیر مدرسه به پدرش، کلاس پنجم و ششم را با هم امتحان داد. تمام دوران دبیرستان را شبانه خواند و روزها در یکی از مغازههای پدر کار میکرد.
وقتی چهارده پانزده ساله بود داستانهای چخوف را کپی میکرد و با تغییر نامها و شهرها و گاهی سیر قصه، سعی میکرد داستان تازهای بسازد. اولین داستانش در سال ۱۳۵۵ در مسابقهی داستاننویسی جوانان کیهان به عنوان برندهی نخست مسابقه چاپ شد. پس از آن داستانهایش در نشریات مختلف انتشار مییافت.
اولین مجموعهی داستانش «روبهروی آفتاب» با تیراژ دههزار نسخه از سوی نشر «انجام کتاب» خیلی زود نایاب شد. دیپلم ریاضی گرفت. پیش از انقلاب به سربازی رفت و پس از انقلاب در رشتهی ادبیات دراماتیک دانشکدهی هنرهای زیبای تهران قبول شد.
سال ۵۸ با سپانلو آشنا شد که به دوستی و عضویتش در کانون نویسندگان ایران انجامید. بعد هم با گلشیری آشنا شد. سال ۱۳۶۲ رمان «ذوبشده» را نوشت اما ناشرش خواست از انتشار این کتاب منصرف شود. سال ۶۳ «سمفونی مردگان» را شروع کرد. سال ۶۸ زیر رمان را امضا کرد و با تیراژ یازده هزار نسخه آن را به پیشخان کتابفروشیها فرستاد.
اگر به خواندن رمان و داستان ایرانی علاقه دارید، پیشنهاد میکنیم «اینفوگرافیک رمان و داستان ایرانی را با چه کتابی شروع کنیم؟» ببینید و کتابی برای خودتان انتخاب کنید.
مجله ادبی گردون
سـال ۱۳۶۹، مجلهی ادبـی «گـردون» را پایهگذاری کرد. شخصیتهای برجسته و صاحبنامی چون احمد شاملو، سپانلو، سیمین دانشور، سیمین بهبهانی، هوشنگ گلشیری، نصرت رحمانی، حمید مصدق، محمد مختاری، پرویز کلانتری، پری صابری و خیلیهای دیگر با گردون همکاری مداوم داشتند.
مسابقهی قلم زرین گردون در رشتههای رمان، داستان، شعر، نمایشنامه، در آن سالها تنها مسابقه و جایزهی سراسری ایران بود که حمایت و حضور جریانهای مهم ادبی ایران، بهویژه اعضای اصلی کانون نویسندگان ایران را با خود داشت.
سال ۱۳۷۴، مجله گردون توقیف شد. چند ماه پس از این اتفاق عباس معروفی ناچار به ترک وطن و اقامت در آلمان شد. هفت ماه بورس خانهی هانریش بل را داشت. سپس به مدت یک سال بهعنوان مدیر آنجا کار کرد. مدتی بعد بیکار شد و در واندلیتز (شهری کوچک در ۵۰ کیلومتری شرق برلین) در یک هتل بهعنوان مدیر شبانه استخدام شد.
عباس معروفی در سال ۲۰۰۲ بیمار شد. از شدت ننوشتن افسردگی گرفت و از هتل اخراج شد. همان سال «نشر گردون» را دوباره تأسیس کرد و «خانهی هنر و ادبیات هدایت» را در خیابان کانت برلین راه انداخت. او اکنون مدیریت خانهی هدایت را برعهده دارد و کلاسهای داستاننویسیاش را همانجا برگزار میکند.
قسمتی از گفتگوی شبکه بی بی سی با عباس معروفی را در ویدیو زیر میتوانید ببینید:
موومان دوم: سمفونی مردگان
«سمفونی مردگان» نهتنها معروفترین اثر عباس معروفی که یکی از شناختهشدهترین و پرفروشترین آثار ادبیات معاصر ایران است. این کتاب برندهی جایزهی سال ۲۰۰۱ از بنیاد ادبی فلسفی سورکامپ آلمان شد و به زبانهای آلمانی، انگلیسی، عربی، ترکی و… ترجمه شده است.
داستان آیدین اورخانی و خانوادهاش
داسـتان دربـارهی خانـوادهی شـش نفرهای است که در اردبیل زندگی میکنند و روایت آن سرشار از حس نیرومند دلمردگی است. حسی که قهرمان آن غلتیده در خون شهادت دست و پا میزند. ماجرای داستان بین سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۳۰ شمسی میگذرد و شخصیت اصلی «آیدین» نام دارد. آیدین نماد قشر آگاه، روشنفکر و هنرمند جـامعـه اسـت. امـا همیـن هنرمنـد بـودن، سرآغاز تقابل است؛ تقابل هنر، دانش و آگاهی با فرهنگ معیوب و تفکرات منحط و متحجّر.
پدرِ خانواده «جابر اورخانی» مغازهای در دالان کاروانسرای آجیلفروشها و خانهای بزرگ در شمال سرداب دارد. او که اسمش، خصوصیاتش را نیز بازتاب میدهد، مانند مردهای نسل قدیم، پایبند به سنّتها است. مردی که لحظهای نظر مخالف را برنمیتابد و سعی میکند فرزندانش همان مسیری را بروند که خودش میخواهد.
جابر سه پسر دارد که بزرگترین آنها «یوسف» ـدر حادثهای که در کودکی برایش اتفاق افتادهـ مانند تکهلاشهای در گوشهی خانه در بستر است. این پسر در ادامهی داستان از حالت انسانی خارج میشود و مانند حیوانی زبانبسته، تمام وقت در سکوت مطلق مشغول نشخوار کردن است.
پسران دیگرش «آیدین» و «اورهان» هستند. پدر در وصیتنامهی پس از مرگش، تمام دارایی را بین این دو نصف میکند و موضوع حسادتِ برادر به برادر، افزون بر حسادتِ پدر به پسر در داستان برجسته میشود.
آیدا، خواهر دو قلوی آیدین است که سرنوشتش تأثیر بهسزایی بر افکار و مسیر زندگی آیدین میگذارد. زندگی آیدا نیز مانند سایر شخصیتهای اصلی داستان، به شکلی دردناک پایان مییابد.
اورهـان، برادر کوچکتر آیدیـن، تصمیم دارد راه پدر را ادامه دهد. ولی حس حسادت به آیدین، زنـدگی خـود و بـرادرش را تبـاه میکنـد. اورهـان برای رسیدن به اهدافش، از هیچ اقدامی، حتی برادرکشی، هراسی ندارد؛ گویا قابیلها از ابتدای خلقت بشر حضور داشتهاند و هرگز زمین از وجود آنان خالی نخواهد شد.
پایان داستان
در ادامهی داستان، شخصیتهای دیگری وارد میشوند و هر کدام نقشی دارند. یکی از این شخصیتها «سورملینا» است. دختری ارمنی که پدرش به آیدینِ فراری از دستِ خانواده، پناه میدهد. آیدین، سورمه را برای ماهها، هر روز در زیرزمینی میبیند و در تب عشقش گرفتار میشود.
در سمفونی مردگان عباس معروفی هیچکس محکوم نیست. هرکس میآید و حرفش را میزند و میرود. قضاوت و تصمیمگیری به خواننده واگذار میشود.
در انتهای داستان تابلوی زیبایی پیش روی خواننده است. طناب مرگی دور گردن پیچیده شده و بدنی درون آب فرو رفته و همه چیز در درهم برهمی واژگون کنندهای به پایان میرسد. این آخرین تصویر آهنگینِ کتاب، پدیدهای ناگهانی، خودجوش، بدون انگیزهی عقلانی و بسیار دور از دلمشغولیهای امروزهی زندگی است.
در یادداشت «رمان ایرانی را با چه کتابهایی شروع کنیم» نیز «سمفونی مردگان» را معرفی کرده بودیم.

پیشنهادهایی برای شروع رمان ایرانی
موومان سوم: سال بلوا
«دار سایهی درازی داشت. وحشتناک و عجیب. خورشید که برمیآمد، سایهاش از جلو همهی مغازهها و خانهها میگذشت.»
سال بلوا با این صحنه شگفت آغاز میشود. زمانِ تاریخیِ داستان، اواخر سلطنت رضا شاه، وقایع شهریورِ بیست و سالهای جنگ جهانی دوم است. داستان در هفت شب اتفاق میافتد. راویِ شبهای زوج، دانای کل (نویسنده) و راوی شبهای فرد، شخصیت اصلی یعنی «نوشا» (نوشآفرین) است. دختری که پدرش سرهنگ است و در آرزوی صعود از پلههای ترقی مدام سقوط میکند. سرهنگ هرگز به پایتخت خوانده نمیشود.
نوشا نیز به جای آنکه همسر ولیعهد و ملکهی ایران شود، به ناچار همسر یک پزشک میشود. در حالی نوشا دل سپردهی عشق کوزهگری غریب است و ازدواجش نتیجهی شومی دارد.
در این کتاب شخصیتهای دیگری هم وجود دارند. «ملکومِ»آلمانی قصد دارد یک پل بزرگ از کوه «پیغمبران» به «کافرقلعه» بزند. «رزمآرا» قبلهنمای جدیدی ساخته و خانه به خانه میگردد و مردم را در دین خود به شک میاندازد. سروان «خسروی» فرماندار نظامی شهر، تصمیم میگیرد برای خواباندن آشوب، چوبهی داری برپا کند. همه مخالفند، معلمها به رهبری حسینا اعتراض و تحصن میکنند. سروان در پاسخ به اعتراض، کتابخانهی شهر را به آتش میکشد و سایهی «دار» مدام بر سر اهالی شهر سنگینی میکند.
موومان چهارم: دریاروندگان جزیرهی آبیتر
«صدای دریا از دور میآید. هابیل و قابیل پایان سرنوشت خود را در خلیج پر رمز و راز آغاز میکنند و دریاروندگان جزیرهی آبیتر، صید مروارید را از یاد میبرند.
آنچه میماند، غروب خورشید بر فراز کپرهاست.»
«عطر یاس»، «آخرین نسل برتر»، «برشهای کوچک» و… جمع شدهاند تا مجموعهای از داستانهای عباس معروفی را در کتابی به نام «دریاروندگان جزیرهی آبیتر» پدید آورند.
در این داستانها غمی پنهان وجود دارد که به خواننده منتقل میشود و میماند. بدون اینکه خواننده بداند از کجای داستان غمگین شده است. در روزگاری که پول معیار سنجش ارزشهاست، مردها در داستانهای معروفی بار سنگین تنهایی و غم را بر دوش میکشند و زنها رانده شده، مظلوم و ستمدیده هستند. آنکه قربانی شده است، غمی جداگانه دارد و آنکه در حال قربانی شدن است، غمی دیگر دارد.
موومان یکم (۲): خانهی هنر و ادبیات هدایت
«آونگ خاطرههای ما» (و دو نمایشنامهی دیگر)، «حضور خلوت انس» (مقالهها)، «اینسو و آنسوی متن» (درسها و تجربههای رمان، داستان، و ادبیات دراماتیک)، «نامههای عاشقانه» (شعر)، «چهلسالهتر از پیامبر» (شعر)، «ذوبشده» (رمان) و «پیکر فرهاد» (رمان) از دیگر آثار عباس معروفی است که بیشترِ آنها در خارج از ایران منتشر شدهاند.
معروفی حدود ۲۴ سال است که مجبور به اقامت در آلمان شده اما در واکنش به این مهاجرت بعد از مدتی رمان «فریدون سه پسر داشت» را نوشت و بعدها رمان «تماماً مخصوص» را به چاپ رساند.
به نظر میآید عباس معروفی بخشی از ادبیات معاصر ایران را در کتابفروشی خود به نام «خانهی هنر و ادبیات هدایت» داشته باشد. آنجا که سالها درگیر آموزش داستاننویسان آینده، نوشتن کتابهای خودش و چاپ کتابهای فارسیزبانان دیگرست.
نام تمام مردگان یحیاست
حالا در سالروز ۶۲ سالگیاش «نام تمام مردگان یحیاست» در نشر گردون به چاپ رسیده است. رمانی که برای آن سی سال نفس زده. در مقدمهی این کتاب آمده:
«سالها پیش قرار بود این رمان را به سپانلو تقدیم کنم، ناتمام ماند، زندگیام دستخوش بلایایی شد که بسیاری از کارهام به تعویق افتاد، بهترین سالهای خلاقهی عمرم در غربت گذشت، بیدلیل، رفیقم سپانلو درگذشت. پدرم نیز از دلتنگی من افسرده شد، درگذشت. نوشتن این رمان سی سال طول کشید. با آن عاشقی کردم، گریستم، نوشتم، و خوش بودم.
با اجازهی سپان، این رسالهی عشق را به بچهها تقدیم میکنم.
“بیخود نترس ای بچهی تنها
نام تمام مردگان یحیاست”.»