لوگو طاقچه
گردونه تولد 11 سالگی طاقچه
رابطه آلبر کامو و ماریا

همه چیز درباره‌ی آلبر کامو و ماریا کاسارس

3 بازدید

«من چقدر خوشبختم ماریا! آیا ممکن است؟ آنچه در وجودم پر می‌زند از جنس شادی دلدادگی است. واقعیت این است که طعم با تو بودن طعمی است بین اضطراب و خوشبختی.»

آلبر کامو را با نوشته‌هایش و فعالیت‌های سیاسی و روشنفکری می‌شناسند؛ اما نام ماریا کاسارس تا چند سال پیش برای بسیاری ناآشنا بود. انتشار مجموعه‌ نامه‌های میان این دو بخشی از یک زندگی عاشقانه‌ی مدفون را به سطح آورد که عمق آن حتی برای مطلعان از این رابطه ناشناخته بود.

آشنایی با ماریا کاسارس

آلبر کامو و ماریا کاسارس اولین بار ۶ ژوئن ۱۹۴۴ با هم آشنا شدند. ماریا بازیگری اهل اسپانیا بود. پدرش وزیر کابینه در جمهوری‌ای بود که فرانکو علیه آن کودتا کرد و آن‌ها به فرانسه گریخته بودند. کامو نیز در ۱۹۴۰ از الجزایر به فرانسه تبعید شده و در آستانه‌ی حمله نازی‌ها به آنجا رسیده بود. این آشنایی ابتدایی بر سر اجرای نمایش‌نامه‌ی کامو با عنوان «سوءتفاهم» پا گرفت که در پاریس روی صحنه می‌رفت. آن زمان کاسارس ۲۱ سال و کامو ۳۰ سال داشت. این در حالی بود که کامو با زنی به نام فرانسین فور ازدواج کرده و مدتی بود به اجبار جنگ از هم جدا افتاده بودند. رابطه‌ی کامو و کاسارس موقتاً در همان سال ۱۹۴۴ پس از سه ماه به پایان رسید؛ زیرا کامو متأهل بود و ماریا هم سر سازگاری با چنین موضوعی نداشت. کامو نمی‌توانست به ترک همسرش فکر کند و وقتی فرانسین توانست به پاریس نزد او بازگردد، کامو جدایی از ماریا را پذیرفت و به او نوشت از این به بعد «سعی خواهم کرد فرانسین را خوشحال کنم.»

تصویر آلبر کامو و ماریا کاسارس
تصویر آلبر کامو و ماریا کاسارس

فرانسین فور؛ زن دیگر آلبر کامو

کامو در بیست‌سالگی با سیمون هیه وارد رابطه شد، در ۱۶ ژوئن ۱۹۳۴ با او ازدواج کرد و در ۱۹۳۶ جدا شد. فرانسین فور همسر دوم او، اهل فرانسه، ریاضی‌دان و پیانیست حرفه‌ای بود. آن‌ها در ۱۹۴۰ ازدواج کردند و دو فرزند داشتند. فرانسین زنی آرام و متمرکز بر خانواده بود که احترام کامو را برمی‌انگیخت و او را دوست داشت اما شور عشقی در او برنمی‌انگیخت. فرانسین از روابط خارج از ازدواج کامو و به‌ویژه عشقش به ماریا مطلع بود. او اغلب در تنهایی و افسردگی سر می‌کرد. بارها دچار فروپاشی روانی شد و یک بار در ۱۹۵۴ اقدام به خودکشی کرد. فروپاشی‌ای که کامو خود را در آن مقصر می‌دانست. او به رنج فرانسین اعتراف می‌کرد: «من او را شکستم و دانستن این مرا خرد می‌کند.» و درباره‌ی او عذاب وجدان داشت: «می‌خواهم نجاتش بدهم اما نمی‌دانم چطور کنار او باشم.» ماریا در یکی از نامه‌هایش ازدواج او را بی‌فکری نامید. به هر صورت کامو مرد خانه و ثبات نبود: «وفاداری‌ را می‌خواهم اما آزادی‌ام هواست. بدون آن می‌میرم با آن، دیگران». اساساً کامو این رابطه‌ی زناشویی را محور زندگی جنسی خود نمی‌دانست؛ اما فرانسین را زنی می‌دید که نیازمند مراقبت است.

وقتی کامو در ۶ ژوئن ۱۹۴۸ اتفاقی در پاریس با ماریا برخورد کرد، پیوند عمیقی میانشان برقرار شد. ماریا به او نوشت: وقتی اولین بار تو را دیدم خیلی جوان بودم. شاید لازم بود سرم را به زندگی بکوبم تا با عطشی سیری‌ناپذیر به تو برگردم.

نامه‌ها و مکاتبات کامو و کاسارس؛ خطاب به عشق

خطاب به عشق

نویسنده: کاترین کامو

مترجم: زهرا خانلو

انتشارات: نشر نو

پس از مرگ کامو، دوستش رنه شار نامه‌های کاسارس به کامو را پیدا کرد و آن‌ها را به او برگرداند. کاسارس این نامه‌ها را نزد خود نگه داشت و در ۱۹۷۹ آن‌ها را به کاترین دختر کامو فروخت. این مجموعه که اولین بار در ۲۰۱۸ منتشر شد شامل حدود نهصد نامه، تلگرام و کارت‌پستال می‌شود که با تکه‌تکه‌های خود داستانْ عشق آلبر کامو و ماریا کاسارس را از تابستان ۱۹۴۴ تا زمستان ۱۹۵۹ روایت می‌کنند. این مجموعه با عنوان «خطاب به عشق» در سه مجلد به زبان فارسی نیز ترجمه شده است.

این دو در نامه‌ها جزئیات زندگی روزمره‌ی خود را با یکدیگر به اشتراک می‌گذاشتند. جدایی‌های آن‌ها طولانی بود؛ زیرا یا کامو در سفر بود یا ماریا مشغول بازی و اجرا. همین امر، فراوانی مکاتبات آن‌ها را توضیح می‌دهد. نامه‌ها پر از ستایش یکدیگر، ابراز میل شدید به حضور هم و حس نگرانی و ناامنی از رفتن دیگری است. این رابطه هم‌زمان با حرفه‌ی هنری و ادبی آن دو پیش می‌رفت و ماریا نقش اصلی آثار کامو را در نمایش‌نامه‌ها اجرا می‌کرد.

اگر این مطلب را دوست داشتید، پیشنهاد می‌کنیم که مطلب زیر را هم مطالعه کنید

رابطه‌ی کامو و کاسارس از خلال نامه‌ها

شروع رابطه‌ی آن‌ها در ۱۹۴۴ بود و نامه‌هایی که از این سال وجود دارد نشان می‌دهد ماریا هنوز آن‌طور که باید کامو را نپذیرفته است. هیچ نامه‌ای از او در این سال وجود ندارد. تمام نامه‌ها را کامو هر بار به امید پاسخ می‌نوشت.

«تو در من نوری روشن کردی که حتی در خاموشی‌ات هم خاموش نمی‌شود. من دیگر نمی‌خواهم از این نور خلاص شوم.»

کامو در این دور‌ی و شوریدگی ماریا را «پیروزی کوچک» می‌نامید. او احساس تنهایی می‌کرد، خود را همچون سگی بخت‌برگشته می‌دید که عشق ماریا به او قوت قلب می‌داد و حیرت‌انگیزی و سرزندگی‌اش او را به زندگی برمی‌گرداند. کامو پی‌درپی نامه می‌نوشت و از او می‌خواست دست از آن همه توقع و بدخلقی بردارد:

«تو درک نمی‌کنی که من نیروی عشقم را ناگهان بر یک نفر متمرکز کرده‌ام. عشقی که قبلاً اتفاقی این‌ور و آن‌ور می‌ریختمش به پای هر موقعیتی که پیش می‌آمد.»

وقتی در اثر ناامیدی از حضور ماریا تصمیم گرفت رابطه را با او قطع کند به او نوشت:

«می‌خواهم این کار را بکنم اما نمی‌توانم زندگی را بدون تو تصور کنم و خیال می‌کنم این اولین بار است که این‌قدر در زندگی بی‌اراده شده‌ام.»

در این دوره حسادت او مدام تحریک می‌شد. نام هر مردی در معاشرت‌های ماریا او را به خشم می‌آورد و در واکنش و اعتراف به این موضوع نوشت: «من که تمام زندگی‌ام را صرف مهار سایه‌هایم کرده‌ام، امروز طعمه‌ی سایه‌ها شده‌ام و باید با آن‌ها بجنگم.» وقتی رابطه‌ی آن‌ها در مرحله‌ی اول قطع شد کامو به او نوشت: «با بیرون‌آمدن از این ماجرا خودم را از هر لحاظ رو به زوال می‌بینم. از لحاظ روحی فقط دلی برایم مانده کویر و سنگ و بایر که هیچ هوس دیگری در آن پا نمی‌گیرد» و آرزو کرد پس از او دست هیچ مردی به ماریا نرسد.

جز یک بار در ۱۹۴۶ که کامو در نامه‌ای مرگ مادر ماریا را به او تسلیت گفت، جریان نامه‌های آن‌ها تا ۱۹۴۸ قطع شد. با تجدید رابطه، در نامه‌ها، کامویی را می‌بینیم که بسیار شیفته، مشتاق، نیازمند و حسود است و ماریا مرکز جهانش. ماریا نیز امید داشت کامو را متعهد به خود کند:

«من بهترین مرد را به دست آورده‌ام. اما به من نمی‌دهندش مگر با اجازه و در ساعاتی معین! چطور می‌توانم طغیان نکنم؟ همه جا تو را می‌خواهم، تمامت را، تو را برای همیشه می‌خواهم. بله همیشه و نه که بگویند اگر… یا شاید… یا به شرط اینکه…» 

ارتباط آلبر کامو و ماریا کاسارس

برای کامو، ماریا کسی بود که وقت تسلیم به آشفتگی او را هل می‌داد و به نظم می‌کشاند؛ ولی این هم واضح بود که نمی‌خواست ازدواجش با فرانسین را فسخ کند:

«آرزوی من این بود که عهدی فراتر از این‌ها وجود می‌داشت. فکر می‌کردم که تو و من خاطر جمع از هم تا وقت مرگ بتوانیم به روش من آنچه را زیستنی بود زندگی کنیم… ما به قالب معمول سرشته نشده‌ایم و شاید نشود که سرنوشتی مثل همه داشته باشیم… من تمام زندگی‌ام به دنبال هم‌دستی تمام‌عیار با انسانی بودم. با تو یافتمش و هم‌زمان معنایی نو برای زندگی جستم.»

این رابطه از میانه‌اش با بحران‌های فکری کامو و درگیری‌اش با مسئله‌ی پوچی و مسئولیت که او را دچار فرسودگی روانی می‌کرد، درگیری‌هایش با دارودسته‌ی سارتر که او را به افسردگی کشاند و احساس تنهایی وارد دوره‌های متناوب دوری و نزدیکی می‌شد. در سال‌های پایانی که هم‌زمان با فشارهای سیاسی، جنگ الجزایر، جایزه‌ی نوبل و تغییر جایگاه اجتماعی کامو بود و بیماری هم حمله می‌کرد، او دوری‌گزین شد و احساس شدیدتری به آزادی و حرکت در خود نشان می‌داد. 

ماریا با این درد به هویت هنری‌اش تکیه می‌کرد. او برخلاف خواست ابتدایی خود به شیوه‌ی زیستی که کامو پیش کشیده بود گردن نهاد و فقط بودن معشوق را می‌خواست:

«هر اتفاقی که بیفتد تو برای همیشه در زندگی من هستی.»

کامو گاهی خاموش می‌شد حتی گاهی ناپدید می‌شد و یک‌باره با نامه‌ای سراسر شور و خواسته بازمی‌گشت. ماریا نیز دست از تلاش برای تعریف عشق او به خود برداشت. در همین سال‌ها بود که کامو از مرزهای رابطه با ماریا بیرون رفت و روابط دیگری را شروع و تماس با ماریا را کم کرد اما قطع نکرد. در سپتامبر ۱۹۵۸ ماریا به او نوشت:

«دیگر نمی‌دانم از تو چه بخواهم جز حضور. نه صدایت، نه بدنت، فقط بودن تو در جهان، حتی اگر نبینمت. هر بار که نامت را در روزنامه می‌خوانم دلم آرام می‌شود انگار کسی از درون می‌گوید هنوز نفس می‌کشد، پس هنوز من زنده‌ام.»

این ارتباط تا روزهای پایانی زندگی کامو و مرگ ناگهانی او برقرار بود. رابطه‌ای که شروعش آتشین، میانه‌‌اش همراه با دغدغه و تلاطم و فاصله‌های گریزناپذیر و پایانش پیوندی معنوی و سکوتی پر از خاطره بود.

آخرین نامه‌ی آن‌ها ۳۰ دسامبر ۱۹۵۹ نوشته شد و قرار بود وقتی کامو از سفر بازگردد «سه‌شنبه» به هم برسند و از نو شروع کنند. مکاتبات اینجا به پایان می‌رسد و کامو ۴ ژانویه ۱۹۶۰ در تصادف رانندگی می‌میرد. اما طبق گزارش کسانی که به نامه‌های خصوصی و منتشرنشده‌ی کامو دسترسی داشته‌اند آن، آخرین نامه‌ی کامو به یک معشوقه نبود. او پیش از بازگشت از سفر هم‌زمان سه نامه برای سه معشوقه‌اش نوشته و در آن‌ها اعلام کرده بود به‌زودی به پاریس بازخواهد گشت و ابراز امیدواری کرده بود که این جدایی وحشتناک پایان یابد و با هرکدام قرار ملاقات گذاشته بود. این درست باشد یا نه، حضور زنانی با نام مشخص در سال‌های پایانی زندگی او دیده می‌شود.

خطاب به عشق

نویسنده: آلبر کامو

گوینده: رضا عمرانی

انتشارات: انتشارات ماه آوا

سایه‌ی دن ژوان؛ آلبر کامو و رابطه‌هایش

دن ژوان در ادبیات مردی است که از تعقیب و شکار لذت می‌برد نه رابطه. کامو در فصلی از اسطوره‌ی سیزیف درباره‌ی چهره‌های پوچی حرف می‌زند که یکی از آن‌ها دن ژوان است. دن ژوانِ او نماد شور زندگی بدون امید و ایمان است. او عاشق زن‌ها می‌شود و با هر عشق تازه مرگ را پس می‌زند. او می‌داند که هیچ عشقی پایدار نیست پس هر عشق را تا نهایت لذت می‌برد و بعد به عشق بعدی می‌رود. او نمی‌خواهد تصاحب کند فقط تجربه می‌کند. در چهره‌ی هر زن چهره‌ی تازه‌ای از زندگی را لمس می‌کند. در این مرحله دن ژوان برای کامو نماد زیستن آگاهانه در پوچی است.

 آیا کامو به این معنا، دن ژوان بود؟ هیجانات عاطفی‌ کامو مانند فانوس دریایی می‌چرخید و ثابت نمی‌ماند. او درگیر حس زنده‌بودن و پوچی را دوام‌آوردن بود. کامو از خودخواهی مردانه خالی نبود و رمانس درونش هم لکه‌دار بود. عشق را می‌خواست اما از مسئولیتش گریزان بود و آزادی خود را انتخاب می‌کرد: میل به تجربه‌ی عشق بدون ازدست‌دادن استقلال، نیاز به تحسین، توجیه فلسفی برای فاصله‌گرفتن، احساس حق‌داشتن از جهان و زندگی که باید تمام‌قد چشیده شود. کامو در ۱۹۵۱ به ماریا نوشت: «با تو می‌توانم همان دن ژوانی باشم که از گناهش شرم ندارد.»

چهارده سال بعد از سیزیف، کامو ژان باتیست کلمانس را که در مرحله‌ی فروپاشی بود به محکمه‌ی خود کشاند، قاضی زن‌باره‌ و خسته‌ای که می‌خواست عادل باشد، اما در زندگی شخصی‌اش ناتوان از مهربانی بود: «در نجات‌دادن زنان احساس می‌کردم برترم. مثل خدایان که می‌بخشند نه از عشق که از قدرت.» او وقتی به قضاوت خود می‌نشیند می‌فهمد که زیستن برای لذت اگر از همدلی و مسئولیت جدا باشد به پوچی تازه‌ای می‌رسد و فقط نقابی از تظاهر بر چهره می‌زند. بنابراین در پاسخ باید گفت میان دن ژوان کامو و دن ژوان کلاسیک مرزی وجود دارد. خودخواهی او از جنس آزارگرهای نمایشی نبود که سویه‌هایی از اختلال شخصیت نارسیسم در آن‌ها دیده می‌شود و بی هیچ همدلی، تسخیر و زیر پا گذاشتن را حق خود می‌داند. در کامو احساس گناه و وجدان اخلاقی بیدار بود.

با این همه، او راه زیستن در تکثر عشق بدون وابستگی را تا پایان ادامه داد:

«در هر عشق گناهی تازه مرتکب می‌شوم. اما بدون این گناهان زنده نمی‌مانم.»

او دنبال معشوق کامل نبود بلکه دنبال جرقه و حرکت بود. حرکتی که معلوم نبود اسمش زندگی است یا فرار. با این حال، ماریا برای کامو عمیق‌ترین تجربه‌ی حضور و حرکت بود. کامو نه دن ژوانی بود که خودپسندانه رنج دیگری را نمی‌فهمد، نه قربانی بود و نه قهرمان میدان عشق.

پایان

در فلسفه‌ی کامو عشق نه نجات‌بخش است و نه هدف نهایی، بلکه تمرینی برای زیستن در لحظه‌ی اکنون است. ماریا به همین معنا در زندگی کامو حضور می‌یابد با یک تفاوت و آن اینکه حضورش دیرپا می‌شود. عشق میان آن‌ها را نه باید در زمره‌ی عشق‌های ممنوع دانست و نه عشقی رمانتیک، بلکه باید آن را واداشته‌شدن یکی به همراهی با دیگری برای زیستن در جهان ناپایدار بدون تملک، بدون قرارداد و بدون امید به پایان خوش دانست. انسانی که هم از مرگ می‌گریزد و آن را پس می‌زند و هم از وابستگی می‌ترسد و برای غلبه بر آن، به چند آغوش پناه می‌برد تا هیچ کدام مرکز جهانش نباشند و هیچ‌کدام را هم کامل از دست ندهد. گرچه قابل تحسین نیست اما این، روان انسانی کسی مثل آلبر کامو بود.

اگر این مطلب را دوست داشتید، پیشنهاد می‌کنیم که مطلب زیر را هم مطالعه کنید

3 بازدید
برچسب ها
بستن تبلیغ
گردونه تولد 11 سالگی طاقچه

حدیث اورک هستم. متولد ۱۳۶۸. در دانشگاه رشته‌ی تاریخ ایران خواندم. پایان‌نامه‌ام در حوزه‌ی مسائل تاریخ معاصر ایران بود. علایق مطالعاتی من تاریخ، فلسفه‌ی سیاسی و ادبیات به‌ویژه ادبیات داستانی است. جز کارهای تخصصی که مرتبط با رشته‌ی تحصیلی‌ام است، بیشترین تجربه‌ی من از ارتباط و کار با کتاب، ویرایش حدود ۲۰ عنوان کتاب‌ و مجله‌ی علمی، مرورنویسی و هم‌اکنون همکاری با طاقچه در زمینه‌ی تولید محتواست. این همکاری ابتدا در بخش مرورنویسی برای کتاب بود و حالا در بخش بلاگ. در این بخش نقد کتاب، معرفی کتاب، معرفی نویسندگان و زندگی‌نامه می‌نویسم.


اشتراک گذاری یادداشت
0 0 رای
امتیاز مطلب
اشتراک
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
جدیدترین
قدیمی ترین بیشترین رای
بازخورد داخلی
نمایش همه کامنت ها
یادداشت‌های مشابه

دانلود کتاب از اپلیکیشن طاقچه

نصب طاقچه