در جستجوی رمان از دست رفته: چرا داستان بخوانیم؟!
بعد از اینکه خواندن و نوشتن را یاد گرفتم، رمانهای مربوط به کودکان و نوجوانان را زیاد میخواندم تا اینکه کمکم وارد زندگی آدمبزرگها شدم: دنیایی پر سرعت که فقط کارکردگرایی در آن برایم میتوانست مفهوم داشته باشد.
اگر چیزی میخواندم باید نیازی را رفع میکرد وگرنه هیچ. زمان کتابخوانی غیردرسیام به خاطر درسها و کنکور به سمت صفر شدن میل کرد. در دانشگاه هم فقط به کتابهای خودیاری، روانشناسی و تخصصی روی آوردم؛ ولی داشتم خودم را از خودم محروم میکردم: آرزوی ازدسترفتهای که با داستانسرایی و داستان خواندن پیوند خورده بود. نیاز به یک محرک دیگر داشتم؛ محرکی از جنس کارکردگرایی.
آنچنان زیر فشار دغدغههای مختلف قرار گرفتم که رمانخوانی به اولین اولویتها از انتهای لیست کارهایم تبدیل شد. هر کداممان کمابیش با داستان و رمان مواجههای داشتهایم ولی شاید به دلایل مختلف این لذت بزرگ را گم کرده باشیم و کنار گذاشته باشیم؛ اما چرا لازم است رمان و داستان بخوانیم؟ قدرت رمان در چه نهفته است که فایدهی آن را فراتر از مرزهای تخیل کودکی میبرد؟ سعی میکنم در این یادداشت به این سوالات پاسخ بدهم.
قصه: از ازل تا ابد
«دست من را در دستانت بگیر؛ آنگاه ما از آنچه دستانی شبیه دستان ما میتوانند انجام دهند نخواهیم ترسید.»
– حماسه گیلگمش، قدیمیترین داستان مکتوب
داستانسرایی از وقتی شروع شد که اولین انسانها گرد هم آمدند: روایتگری دیوارنگاره غارهایی که داستان زندگی افرادی گمشده در فضای مهآلود قرنها را برایمان روشن میکنند.
داستان را میتوان بستری دانست که یک ایدئولوژی در آن جریان دارد: ابزاری برای محافظت از یک جهانبینی، یک تاریخ، یک ارزش و یک ملت؛ یا به قول سارتر: «ادبیات ذهنیت و نفسانیت جامعهای در حال انقلاب دائم است»؛ بنابراین ادبیاتی غنی را میتوان نشان از پویایی تفکر آن جامعه دانست.
داستان زندگی آدم و حوا به شکلهای مختلف در متن همه کتابهای ادیان ابراهیمی از سمتی و پیشگوییهایی روایتگونه از آینده و ابدیت موجودات از سمت دیگر نشانگری برای پیروی از سنت داستانگویی در متن زندگی دنیوی و فرا مادی بشریت است: چیزی که در هر صورت، در پوست و گوشت و استخوان جوامع به طرق مختلف نفوذ کرده.
ادبیات ما همواره سفرهای سرشار از داستانهایی بوده که تار و پود همه مردم را فرا گرفتهاند: از نقالیهای شاهنامهخوانی تا تعزیهها، از سمک عیار تا داستانهای مولوی. با این ولعِ ازلیِ خواندن و شناختن، فاصلهگیری امروزه ما از ادبیات داستانی به چه دلیل است؟
حالا جدی چرا داستان و رمان بخوانیم؟!
از نادان کل به دانای کل
«یک کتابخوان قبل از اینکه بمیرد، هزار بار زندگی میکند. کسی که هیچ وقت مطالعه نمیکند، فقط یک بار زندگی میکند.»
– رقص با اژدهاها، جرج آر آر مارتین
بسیار پیش میآید که آرزو میکردم بتوانم چند نفر باشم، چیزی شبیه ایدهی جهانهای موازی؛ اما جوری که بتوانم در یک زمان محدود چندین کار و موقعیت مختلف را تجربه کنم. با این حال تا وقتی که به آن سطح از داستانهای علمی و تخیلی برسیم که بتوانیم چنین چیزی را امتحان کنیم، «آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید». فشاری که حسرت «زندگی نازیسته» کمابیش در اکثر ما به وجود میآورد؛ تجربه نوعی از زندگی با تفاوت بسیار از زندگی فعلیمان مانند عشق حریصانهی مردی به قمار، دلقکی در آلمان بعد از هیتلر، کسبوکار خانوادگی کمک به افراد برای خودکشی، نگاه یک پیرمرد سوئدی به زندگی، سکوت یک بیمار روانی پس از به قتل رساندن همسرش برای خیلی از ما ناممکن است و یا با هزینه و آسیب فراوانی همراه میشود؛ اشکها و لبخندهایی که با هزینهای بسیار پایین تجربهای بسیار بالا را برایمان محقق میکنند و این یعنی بارها زندگی کردن؛ افزایش پهنای باند یک زمان کوتاه برای زیستن.
هر کداممان ایدههایی در ذهنمان داریم؛ ایدههای واقعی و خیالی در مورد جهان. شاید در ذهن من، نیمهشب زمانی جادویی باشد که در آن ستارهها پیکی برای بردن صحبتهایم به یک کهکشان دیگر باشند؛ یا دوست داشته باشم که اسباببازیهای کودکیام وقتی از اتاق بیرون میروم واقعا زنده شوند. خواندن این امکان را به من میدهد که از محدودهی خودم پرواز کنم به آیندهای که به نسبت پیشرویام فرو میریزد و مجدد ساخته میشود که اگر این خیال نباشد، شهود و جهانبینی عینی نیز برایم شکل نمیگیرد.
ورزش ذهنی
«حافظه مانند داستان است؛ اگر هم نباشد داستان است که مثل حافظه است.»
− فیل ناپدید میشود، هاروکی موراکامی
در تحقیقی در سال ۲۰۱۳، دانشمندان تاثیر خواندن رمان را بر فعالیت مغزی سنجیدند. نتایج این تحقیق نشاندهنده آن بود که با افزایش تنش در رمان، فعالیت ذهنی افراد افزایش مییافت و در نتیجه بخشهای بیشتری از مغز تحت تاثیر قرار میگرفتند. همچنین این افزایش هم در حین مطالعه و هم در روزهای آتی مشاهده شد که نشانگر تاثیر شگرف مطالعه هر روزهی کتاب بود.
در یک رمان، برای کندن از این دنیا و رفتن به دنیای آن، نیاز به خرج تمام تمرکز است؛ اما در عین حال لذتبخش بودن آن باعث میشود غرق شدن و حاضر بودن در این تمرکز، به سختی خواندن کتاب غیر داستانی نباشد. این تمرکز، مانند تمرینی مغز را به متمرکز بودن، عادت میدهد تا بتواند در موقعیتهای دیگری نیز از آن استفاده کند.
اکثر ما کمابیش با ارباب حلقهها آشنایی داریم: آراگورن، فرودو، بگینز، لگولاس و دوستان! هر کدام با خردهپیرنگهایی مختص خود، ارتباطات بینشان، نقشه و محل اتفاق افتادن جزئیات، تازه همه هم در یک جریان داستانی اصلی: یک عالم اطلاعاتی که باید یادمان بماند و خب خیلی هم سخت به نظر نمیرسد. همهی این اطلاعات جدید، خاطرات جدیدی میسازد و هر خاطره جدید سیناپسهای مغزی جدیدی ایجاد یا قبلیها را تقویت میکند و این یعنی پیگیری هر روزهی این داستان، حافظه را تقویت میکند و مانند عضلهای که قویتر شده، قابلیت مغز را برای ذخیره و بازیابی اطلاعات بیشتر میکند.
همدلی
«بهترین کتابها به شما کمک میکنند بفهمید و فهمیده شوید.»
– جان گرین
در مدتی که سال بلوا را میخواندم، با نوشا به خاطرات آینده میرفتم؛ غمگین میشدم؛ عاشق میشدم؛ تنها میشدم؛ گم میشدم و پیدا میشدم. این دوستی با شخصیتهای داستانی، خیالی است اما وابستگی احساسی آن، واقعی است: میتواند آثار رفتاری واقعی ایجاد کند.
در پژوهش دانشگاه ایالتی اوهایو در سال ۲۰۱۲، از داوطلبان خواسته شد که نسخههای متفاوتی از یک داستان را بخوانند که شخصیت اصلی طی آن با چالشهای متفاوتی مثل تصادف، آب و هوای بد، شلوغی و … مواجه میشد تا بتواند در انتخابات شرکت کند و رای بدهد. آنهایی که نسخهای را مطالعه کرده بودند که امکان درک و همزادپنداری بیشتری را با شخصیت اصلی فراهم میکرد، در انتخابات پیش رو که چند روز بعد برگزار شد، با احتمال بیشتری رای دادند: ۶۵ درصد از کسانی که همدلی کرده بودند رای دادند در حالی که ۲۹ درصد از نسخههایی که امکان همدلی کمتری داشت، رای دادند.
از این جمله تحقیقات، کارهای دیگری هم انجام شده؛ مثلا این تحقیق نشان میدهد که خوانندگان طولانیمدت داستان، قابلیت «نظریهی ذهن» قویتری کسب میکنند: نظریهای که به توانایی ذهن برای درک و فهم دیگران اشاره میکند. یا این تحقیق نشان میدهد وقتی داستانهایی میخوانیم که زندگی درونی و احساسات شخصیتها را کنکاش میکنند، تواناییمان برای درک احساس و نظرات دیگران بیشتر میشود.
از طرف دیگر خواندن رمانها کمک میکند دایرهی لغاتمان بیشتر شود که خود میتواند به انتقال احساسات و فهمیدن خود و بقیه از طریق کلمات بیشتر کمک کند.
خودیاری واقعی
«البته کلمات قویترین داروی استفاده شده توسط بشر هستند.»
– رودیارد کیپلینگ، برندهی جایزه نوبل ادبیات ۱۹۰۷
بله، روزگار عجیبی است… میگفت کیست که در این دور و زمانه استرس نداشته باشد؟! در هر صورت استخوان شکسته و قلب شکسته برای مغز فرقی نمیکند. هر چه بیشتر میگذرد؛ فناوری پیشرفت میکند؛ میگوییم به این امید که دیگر نزدیکتر میشویم. حالا میتوانیم از یک سر جهان با خانوادهمان که شاید یک سر دیگر جهان باشند هر شب تصویری صحبت کنیم. اما آیا در عین نزدیکی، تنهاتر نشدهایم؟
شاید بتوان این طور گفت که این روزها همه ما کمابیش به کمکهای اولیه روحی نیاز داریم. «صدمات بر روح و روان ما بسیار پایدارتر از صدمات بر روی جسم ما هستند، صدماتی مانند شکست، واپس خوردن و یا تنهایی. و اگر آنها را نادیده بگیرید بدتر خواهند شد، و میتوانند روی زندگی ما اثرات بسیار شدیدی بگذارند. و با این حال، با اینکه تکنیکهای علمی ثابتشدهای هست که ما میتوانیم صدمات روحی و روانی را که بر ما وارد شده درمان کنیم. حتی به ذهنمان هم خطور نمیکند که باید این کار را بکنیم. “عه، احساس افسردگی میکنی؟! پا شو بابا! این فقط توی ذهنته.” آیا میتوانید تصور کنید که این را به کسی که پایش شکسته است بگوییم: “عه، بلند شو و راه برو: این فقط پای تو هست”»
یواش یواش داریم این را درک میکنیم و دنبال کمک میگردیم اما هنوز راه زیادی مانده. حجم بازار و اقبال از کتابهای خودیاری روز به روز در حال زیاد شدن است؛ کتابهایی که نوشته شدهاند تا ضمن روان بودن متن، به کسانی یاری دهند که میخواهند از طریقی وضعیت روحی خود را بهبود دهند یا حتی به خودشکوفایی برسند.
احتمالا برای اکثر ما زمانهایی به وجود آمده که یک شخصیت از یک داستان یا فیلم حتی مدتها بعد از اتمام آن همراهمان بماند. ما با این شخصیتها همزادپنداری میکنیم؛ با احساساتشان درگیر میشویم و همراه با آنها راهحلهایی را مییابیم. گویی از این طریق پناهگاهی مییابیم که احساساتمان را تخلیه کنیم و بتوانیم اصیلتر زندگی کنیم. اما قصه اینجا تمام نمیشود: کتابهای خودیاری در بهترین حالت در خودآگاه ما قرار میگیرند و نیاز به تمرین دارند که وارد بخش اتوماتیک و ناخودآگاه ذهنمان شوند؛ رمانها از طرف دیگر وارد بخش نیمهخودآگاه ما میشوند و توانایی این را دارند که حال روحی ما را از لایهای درونیتر بهبود دهند.
قبلتر در وبلاگ طاقچه رمانهایی را معرفی کردیم که برای افراد کتابخوان مانند یک درمان عمل میکنند. آیا اثر درمانی رمانها محدود به افراد کتابخوان میشود؟ کتابدرمانی یا Bibliotherapy یک شیوه درمانی است که طی آن فرد با خواندن داستانهایی خاص برای درمان برخی بیماریها استفاده میشود. روی این روش که گاهی با نوشتاردرمانی نیز همراه میشود تحقیقات زیادی انجام شده که نشان میدهد در درمان افسردگی به صورت بلندمدت میتواند مفید عمل کند.
تفریح
«نوشتن واقعاً کار لذتبخشی است. همین که انسان خودش نباشد ولی در تمام ماجرایی که از آن صحبت میشود جریان داشته باشد از آن لذتبخشتر است. مثلاً همین امروز من مرد و زنی عاشق و معشوق را سوار بر اسب در جنگل به گردش بردم. بعد از ظهر یک روز پاییزی بود. برگ زرد درختان را باد به هر سو میبرد. من در این میان هم اسب بودم، هم سوار، هم برگ بودم، هم باد، هم خورشید و هم کلماتی که آن دو به زبان میآوردند.»
– گوستاو فلوبر، مقدمه مادام بواری
عمده تفریح این روزهایمان را چه تشکیل میدهد؟ فیلم؟ سریال؟ گشتن در بخش explore اینستاگرام؟ از هر چه بگذریم همه اینها یک رسانهاند. یک رسانهای که کمابیش از داستانی نشأت گرفتهاند.
لا به لای همهی این دلایل نباید فراموش کنیم که لذتی در رمان خواندن و پیش بردن داستان و صحنهها با استفاده از تخیلمان وجود دارد که جایگزین کامل دیگری ندارد. پیشتر مفصل راجع به کتاب خواندن برای لذت بردن در وبلاگ طاقچه نوشتهایم.
رمانم کجا بود؟!
گفتم که سالهای سال از فضای داستان و رمان خواندن دور بودم و گویی چیزی را گم کرده باشم. بعد از مدتها گیر کردن در تلاش برای نگاه کردن به زندگی با عینک مهندسی، روزی یکی از دوستانم مصرانه پیشنهاد داد که «روی ماه خداوند را ببوس» را بخوانم. با اکراه فراوان شروعش کردم. حالا با خودم فکر میکنم بعدش چه اتفاقی افتاد؟ کتابی بعد از کتاب دیگر پیش میرفتم و گویی عزیزی را بعد از سالها پیدا کرده باشم: مهره گمشدهای که مرا پرواز دهد؛ سفینهای برای بودن و تجربه کردن…
اگر دنبال رمانهایی برای شروع هستید میتوانید از یادداشت رمان و داستان ایرانی را با چه کتابی شروع کنیم؟ یا یادداشت معرفی ۴۰ کتابی که قبل از مرگ باید خواند کمک بگیرید.
تجربه شما از رمان خواندن چیست؟ آیا شخصیت داستانی بوده که هنوز کنارتان مانده باشد؟ در بخش نظرات برای ما بنویسید.
منابع
- Short- and Long-Term Effects of a Novel on Connectivity in the Brain
- Read a Novel: It’s Just What the Doctor Ordered
- ۱۰ Benefits of Reading Books: Why You Should Read Every Day
- The Surprising Power of Reading Fiction: 9 Benefits
- Why do we read (and write) novels?
- The anatomy of bibliotherapy: how fiction heals
- چرا باید رمان بخوانیم؟ – طاهره شفیعی
- چرا کتاب بخوانیم | چرا رمان بخوانیم | کتابخوانی چه فایده و نتیجهای دارد؟
- یازده پاداش خواندن رمان