نویسنده: فئودور داستایفسکی
مترجم: اصغر رستگار
انتشارات: انتشارات نگاه

زندگی عاطفی فئودور میخایلوویچ داستایفسکی همچون آثارش پر از تنش، تضاد و دگرگونی بود. او به سبب حساسیت روحی شدید، اضطراب و اعتیاد به قمار روابطی در نشیب و فراز با زنان داشت. جز دورهای معاشرتهای توأم با عیاشی که بازتابی از مشکلات شخصی و روانی او بود، دو بار ازدواج کرد و دستکم پنج رابطهی عاشقانه داشت. ورود همسر دوم به زندگی او پایان این تلاطمها و این زن شبیهترین به شخصیتهای زن رمانهایش بود؛ یعنی زنی که با مهربانی، ازخودگذشتگی و شفقت، قهرمان در حال سقوط را رستگار میکند. در این یادداشت از وبلاگ طاقچه، دربارهی رابطهی آنا گریگوریونا با داستایفسکی و نیز کوتاه دربارهی شخصیتهای زن در رمانهای او میخوانید. پیش از آن، توضیحی دربارهی ازدواج اول داستایفسکی میآید.
درباره آثار داستایوفسکی در صفحه این نویسنده در سایت طاقچه بیشتر بخوانید.
اولین ازدواج داستایفسکی وقتی بود که پس از چهار سال از اردوگاه کار اجباری در سیبری آزاد شد و به عنوان معلم کار میکرد. او با زنی به نام ماریا دمیتریونا ایزایوا آشنا شد که شوهر و پسری کوچک داشت و رابطه از همان ابتدا پیچیده بود. وقتی شوهر معتاد به الکل ایزایوا فوت کرد، عروسی آنها در ۶ فوریه ۱۸۵۷ برگزار شد. او و همسرش شخصیتهای بسیار عجیبی داشتند. هفت سال زندگی آنها سرشار از دشواری مادی، بیماری دو طرف و دوری فیزیکی بود. داستایفسکی دربارهی ازدواجش گفته بود: «او مرا بیحدوحصر دوست داشت و من نیز او را بیحدوحصر دوست داشتم، اما من و او خوشبخت زندگی نکردیم… .» در همین ازدواج بود که با دختری بسیار جوان به نام آپولیناریا سوسلوا آشنا شد و با او مخفیانه رابطه داشت. رابطهای اغواکننده و سراسر بیوفایی برای هر دو که با معشوقهگرفتن آپولیناریا به پایان رسید اما اثرش را در شخصیتپردازی ناستاسیا فیلیپونا در رمان ابله میبینیم. ازدواج اول داستایفسکی با مرگ ماریا ایزایوا در ۱۸۶۰ به پایان رسید.

در سال ۱۸۶۵ وقتی داستایفسکی شروع به نوشتن «جنایت و مکافات» کرد یکی از دوران بد زندگیاش آغاز شد. برادر بزرگترش فوت کرده بود و او که به دلیل اعتیاد به قمار بسیار بدهکار بود، بدهیهای برادرش را هم به عهده گرفت. طلبکاران پول خود را میخواستند و داستایفسکی در اوج ناامیدی در ازای سفتهها حق چاپ آثارش را به ناشری به نام فئودور استلوفسکی داد. طبق این معامله باید تا ۱۳ نوامبر سال بعد، رمان حداقل ۱۷۵ صفحهای مینوشت و اگر در مهلت مقرر موفق نمیشد، تمام حقوق مربوط به آثارش را از دست میداد. اما او درگیر اتمام جنایت و مکافات بود و بیشتر سال ۱۸۶۶ را بهجای نوشتن «قمارباز»، رمانی که به استلوفسکی قول داده بود، صرف کار روی آن کرد. چهار هفته مانده به موعد، داستایفسکی سراغ قرار معاملهاش رفت اما نوشتن رمان در این مدت کم بعید بود. تنها کار ممکن این بود که رمان را سریع بنویسد. برای این منظور نیاز به شاگردی تندنویس داشت. دوستش به او دختری جوان به نام آنا گریگوریونا اسنیتکینا را پیشنهاد داد.
آنای بیستساله از پیشنهاد همکاری با نویسندهی مورد علاقهی خانوادهاش هیجانزده بود و وقتی با شوق خودش را به خانهی داستایفسکی رساند با مردی بیمارگون و خسته از زندگی روبهرو شد. مردی عبوس و بدخلق که حتی نام او را به خاطر نمیآورد. آنا پس از پاسخ به پرسشهای نویسنده کارش را شروع کرد. داستایفسکی دیکته میکرد و آنا تندنویسی. طی ۲۵ روز آینده جلسههای دیکتهنویسی آنها با استراحتهای کوتاهی برای چای و گفتوگو قطع میشد و داستایفسکیِ تحریکپذیر با آنا مهربانتر و صمیمیتر میشد. بهویژه جدیت آنا و قدرت همدردیاش با مصائب خود را (که هر روز گوشهای از آن را برای او آشکار میکرد) گرامی میداشت. وقتی در همین گفتوگوها آنا به او گفت
«چرا فئودور میخایلوویچ، فقط دوران غم را به یاد میآورید؟ در عوض از شادیهایتان برایم بگویید.»
او پاسخ داد:
«خوشبخت؟ اما من تاکنون هیچ شادیای نداشتهام. حداقل، نه آن نوع شادی که همیشه آرزویش را داشتم. هنوز منتظرش هستم.»
آنا گریگوریونا در اثنای همین گفتوگوها به او توصیه کرد دوباره ازدواج کند و خوشبختی را در خانواده جستوجو کند. داستایفسکی در پاسخ گفته بود:
«کسی راضی به همسری من شود؟ چه نوع همسری انتخاب کنم؟ زن باهوش یا زن مهربان؟»
«البته زن باهوش.»
«خب، نه… اگر حق انتخاب داشته باشم، زن مهربان انتخاب میکنم تا به من رحم کند و دوستم داشته باشد.»
آخرین دیکتهی آنها در ۱۰ نوامبر انجام شد. داستایفسکی با کمکهای آنا رمانی کامل را در ۲۶ روز به پایان رساند و پنجاه روبل توافق را به او پرداخت کرد؛ اما ارتباط آنها قطع نشد؛ زیرا داستایفسکی که او را مانند نوری در زندگی خود دیده بود از او خواست در اتمام جنایت و مکافات کمکش کند. آنا گریگوریونا در خاطراتش نوشته است که آنقدر به آن شور و شوق رفتن به سر کار، جلسههای شاد و گفتوگوهای پرشور با داستایفسکی عادت کرده بودم که برایم به ضرورت تبدیل شده بود. تمام فعالیتهای قدیمیام جذابیت خود را از دست داده بود و پوچ و بیهوده به نظر میرسید. آنا به او بسیار علاقهمند شده بود اما به دلیل سکوت داستایفسکی دراینباره او نیز ناچار بود احساساتش را مخفی کند تا اینکه نویسندهی بزرگ سرانجام میل و علاقهی خود را به او نشان داد آن هم به شیوهی خود. او برای آنا از پیرنگ داستانی گفت که قهرمانش مردی شکستخورده و بدگمان و گرفتار بیماری لاعلاج بود که عاشق زنی جوان، مهربان و بخشنده شده بود.

آنا گریگوریونا با نقل این خاطره نشان میدهد که داستایفسکی چقدر از طردشدن وحشت داشت و از پشت نقاب آن داستان میخواست پذیرفتنیبودن خود را بسنجد. داستایفسکی از او پرسید:
«آیا این باورکردنی است که قهرمان زن رمان عاشق قهرمان ناقصش شود؟ این مرد مسن، بیمار و بدهکار چه چیزی میتواند به دختری جوان، سرزنده و پرشور بدهد؟ آیا عشق دختر به او مستلزم فداکاری وحشتناکی از جانب او نخواهد بود؟ آیا او از یکیکردن زندگی خود با زندگی او به تلخی پشیمان نخواهد شد؟ و به طور کلی، آیا ممکن است دختر جوانی با این سن و شخصیت متفاوت، عاشق قهرمان من شود؟ آیا این از نظر روانشناسی نادرست نیست؟ این همان چیزی است که میخواستم نظر شما را در مورد آن بپرسم، آنا گریگوریونا.»
وقتی آنا پاسخ داد چرا غیرممکن باشد وقتی او قلبی مهربان و پاسخگو دارد، داستایفسکی که به او نگاه میکرد، گفت:
«و تو واقعاً باور داری که دختر میتواند او را واقعاً و تا آخر عمرش دوست داشته باشد؟ یک لحظه خودت را جای او بگذار. تصور کن که این هنرمند من هستم که عشقم را به تو اعتراف کردهام و از تو خواستهام که همسر من باشی. بگو ببینم، چه جوابی میدادی؟»
«جواب میدادم که دوستت دارم و تا آخر عمر دوستت خواهم داشت.»
آنا گریگوریونا اسنیتکینا ۲۰ ساله و فئودور میخایلوویچ داستایفسکی ۴۵ ساله در ۱۵ فوریه ۱۸۶۷ ازدواج کردند.
آنا وقتی به زندگی داستایفسکی وارد شد که او از تبعید و اعدام رهیده بود، عشقهای ناکام از سر گذرانده بود، معتاد به قمار و بدهکار بود، از بیماری صرع رنج میبرد و گاه سلطهجو بود. زندگی آنها مملو از چالشهای ممکن در چنین پیوندی بود.

داستایفسکی با آنا بود که پس از آخرین باخت بزرگ قمار در اروپا قول داد که آن را ترک کند. آنا در خاطراتش نوشته است تحمل آن چهار سال رنج وحشتناک در اروپا و جنون قمار شوهرش، او را قوی کرده و از دختری ترسو و خجالتی به زنی با شخصیت قاطع تبدیل شده بود که دیگر از مبارزه با بدبختیهای زندگی نمیترسید. او که مدتها میان رهاکردن یا ماندن مردد بود؛ زیرا علاوه بر عادتهای ناپسند پیشینی همسر، به لحاظ مالی در بنبست بودند، ماندن را انتخاب کرد و زنی شد که با هوش، ازخودگذشتگی و شفقت ستون خانه و حافظ داستایفسکی شد.
این حقیقت را از خود داستایفسکی میخوانیم که به او اعتراف کرد: «آنا، من نمیتوانم بدون تو زندگی کنم. برای امثال تو بود که مسیح آمد.» این محافظت از جزئیترین امور مثل ساماندادن به تغذیهی داستایفسکی شروع میشد تا مدیریت امور مالی. نویسندهی مبتلا به تشنج و مضطربی که قوت غالبش قهوه بود و یادش میرفت غذا بخورد و متأثر از آن عصبی بود با غذاهای قابل هضم و مناسب برای سیستم عصبی حال بهتری داشت. آنا فقط به او غذا نمیداد بلکه حالاتش را میخواند و بر اساس آن از او مراقبت میکرد. این ازدواج همان خوشبختی بزرگی را برای داستایفسکی به ارمغان آورد که منتظرش بود. داستایفسکی در آن چهارده سال، قویترین و شناختهشدهترین آثارش را نوشت. او به آنا گفت: «تو تنها زنی هستی که مرا درک کردی» و رمان باشکوه و نهایی خود یعنی برادران کارامازوف را به او تقدیم کرد.
زندگی زناشویی آن دو جز قمار و بدهی مصائب دیگری هم داشت. آنها در طول چهارده سال دو فرزند خود را از دست دادند. اولی دخترشان سونیا بود که در سهماهگی بر اثر سرماخوردگی درگذشت و دیگری پسرشان آلیوشا که در سهسالگی بر اثر تشنج فوت کرد. با این همه دشواری، آنا گریگوریونا آن زن قوی و حامیای بود که هم مادر بود، هم بیرون از خانه کار میکرد و هم از شوهر متلاطم خود محافظت میکرد و آرامش و ثبات به زندگی نویسندهای بزرگ میداد. لف تالستوی پس از ملاقات با آنا گفته بود: «بسیاری از نویسندگان روسی اگر همسرانی مانند همسر داستایفسکی میداشتند، احساس بهتری داشتند.»
ازدواج آنها تا مرگ داستایفسکی پابرجا بود. آنا گریگوریونا داستایفسکایا تا پایان عمر، خود را وقف انتشار کتابهای همسرش و جمعآوری هر چیزی کرد که به او مربوط بود. او در زمان مرگ داستایفسکی ۳۴ سال داشت، اما هیچوقت ازدواج نکرد. یک بار به شوخی گفت: «بعد از داستایفسکی با چه کسی میتوانم ازدواج کنم؟ شاید فقط تالستوی!» بعدتر و این بار جدی نوشت: «وقتی ۲۰ ساله بودم، خودم را کاملاً به فئودور میخایلوویچ سپردم. اکنون ۷۰ سال را پشت سر گذاشتهام و هنوز هم در هر فکر و عملی کاملاً و فقط به او تعلق دارم.»

آنا اسنیتکینا زنی بود که به خود ترحم روا نداشت. او شوهرش را با همهی نقصهایش پذیرفت و تلاشی برای تغییر او نکرد. درست یا نادرست، همین موضوع، ازدواجشان را به هماهنگترین و باثباتترین پیوند در زندگی پرتلاطم نویسنده تبدیل کرد. او نوشته است: شوهر خوبم نهتنها مرا دوست داشت و به من احترام میگذاشت، بلکه تقریباً مرا میپرستید، گویی موجودی خاص هستم که فقط برای او آفریده شدهام. درحالیکه من نه به خاطر ظاهر خوبم متمایز بودم، نه نبوغی داشتم، با این حال، احترام و ستایش مردی بسیار خلاق و درخشان را به دست آوردم. من و همسرم گرایشها و دیدگاههای کاملاً متفاوت داشتیم؛ اما همیشه خودمان باقی ماندیم، بههیچوجه با یکدیگر همصدا یا متملق نبودیم، هیچکدام سعی نمیکردیم در روح دیگری دخالت کنیم، نه من در روان او و نه او در روان من. فئودور میخایلوویچ که در تنهایی خود به عمیقترین مشکلات درونی انسان میاندیشید، برای دخالتنکردن من در زندگی معنوی و فکریاش ارزش قائل بود و به همین دلیل گاهی به من میگفت: «تو تنها زنی هستی که مرا درک کردهای.» او به من به عنوان صخرهای نگاه میکرد که میتواند به آن تکیه دهد، یا بهتر بگویم، استراحت کند.
آنا علاوه بر همسر، شریک تجاری داستایفسکی بود و شاید اگر در زندگی او ظاهر نمیشد، برخی از رمانهای بزرگش به سرانجام نمیرسیدند. پس از بازگشت به روسیه، درحالیکه داستایفسکی تلاش میکرد ارتباطات ادبی خود را برقرار کند، آنا چهارده ساعت در روز کار میکرد. او در خاطراتش اعتراف کرد: «تمام زندگیام در آن زمان با نگرانیهای مداوم در مورد اینکه کجا و به چه قیمتی یک چیز خاص را گرو بگذارم، چگونه این کار را انجام دهم تا فئودور میخایلوویچ از بازدید طلبکار یا گرو گذاشتن یک شیء خاص مطلع نشود، تاریک شده بود. جوانیام از من گرفته شد، سلامتیام آسیب دید و اعصابم از این بابت فرسوده شد.» آن زمان، نویسندگی برای داستایفسکی نه یک حرفه، بلکه تنها منبع درآمد بود؛ زیرا ثروت یا املاک شخصی نداشت. او مجبور بود تمام آثار خود را با عجله بنویسد. آنا با تلاش و پیگیری یک شرکت انتشاراتی کوچک با مدیریت خودش تأسیس کرد و مجموعهی کامل آثار همسرش را توزیع و درآمد آن را به خانواده منتقل میکرد. این، علاوه بر کمک به همسر در ویرایش کتابها بود. آنا گریگوریونا عهدهدار رسیدگی به امور طلبکاران شد و با پشتکار، خطرپذیری و کار زیاد از شوهرش در برابر همهی این نگرانیها محافظت و بدهیها را پرداخت کرد. در ژوئیه ۱۸۷۶، یک دهه پس از ازدواجشان، داستایفسکی به آنا گفت: «میدانم که همهچیز فقط در قدرت توست… من برای ذهن و شخصیت تو ارزش و اعتماد زیادی قائلم… آنیا، من به هوش عظیم تو ایمان دارم.» آنا همچون شخصیتهای زن در رمانهای شوهرش، مردی در حال نابودی را به زندگی بازگردانده بود.
فضای سیاسی و اجتماعی روسیهی قرن نوزدهم، جایگاه زنان را با نمونهی غربی آن متمایز میکرد. محدودیت و خشونت علیه زنان وجود داشت. دیدگاههای بهویژه فمینیستی میگویند با توجه به این واقعیت داستایفسکی زنستیز بود یا در بهترین حالت علاقهای به مسائل زنان نداشت. اما نمیتوان با چنین قطعیتی سخن گفت. داستایفسکی صراحتاً به جنبشی که به شکل رفتار و پوشش عجیبوغریب برای آن زمان و یقههای باز زنانه خود را نشان میداد واکنش نشان داد؛ مثلاً استفاده از پنبه درون کرست لباس برای بزرگتر و برجسته نشاندادن سینهها و فریفتن دیگران را بربریتی کمتر از رسم پارچهی خونی شب اول ازدواج به نشان باکرهبودن دختر نمیدانست.
او این مسائل را احمقانه و پیشپاافتاده مینامید. زنان در رمانهای او، بهجز ابله که با خلق ناستاسیا فیلیپونا ثابت کرد قادر به ثبت شخصیت زن منحصربهفرد، مستقل و پیشبینیناپذیر است، فقیر و اغلب تحت بدرفتاری هستند که تلاش میکنند زنده بمانند و دیگران را زنده نگه دارند. زنانی که همچون نوری در زندگی مردان شکستخورده ظاهر میشوند و موجبات رستگاری آنها را فراهم میآورند. زنانی که با روحیهی فداکارانه برای کاهش رنج دیگری میکوشند و خود را در آن رنج شریک میکنند. داستایفسکی فضایل سنتی زنانه مانند مراقبت، شفقت و معصومیت را در شخصیتهای زن داستانهایش گنجانده است. مسئلهی او نه آزادی و استقلال که فطرت، ایمان و تنشهای روحی انسان بود. بر همین مبنا، نگاه او به زنان همچون مواجههاش با دیگر مسائل اجتماعی بود؛ مسائلی که بیش از هر چیز جنبهی اخلاقی و فرهنگی داشتند و باید از آن پرتو و محتاطانه نگریسته میشدند.
خوانندهی علاقهمند به مطالعهی بیشتر میتواند به کتاب خاطرات آنا گریگوریونا مراجعه کند که در فارسی هم با عنوان «شوهرم داستایفسکی» ترجمه شده است. او در این کتاب از آشنایی و چهارده سال زندگی با داستایفسکی و تأثیرات عاطفی و روانی زندگی با این نویسنده گفته است.
در پایان میتوان گفت زندگی عاطفی داستایفسکی، همچون آثارش، میدان کشمکشهای روحی و رستگاری بود. اگرچه او در روابط پیشین خود گرفتار بیثباتی، اعتیاد، بیماری و تردید بود، اما پیوندش با آنا گریگوریونا نقطهی آرامش و ثبات شد؛ رابطهای که به بازسازی زندگی شخصی او انجامید و زمینهی خلق بزرگترین آثارش را فراهم کرد. آنا نهتنها همراه و پناهگاه عاطفی داستایفسکی بود، بلکه در عمل شریک فکری و پشتوانهی اقتصادیاش شد و نشان داد که پشت بسیاری از شاهکارهای ادبی، اراده و حضور انسانی استوار و مهربان نیز نقش دارد.
دانلود کتاب از اپلیکیشن طاقچه