لوگو طاقچه
تصویر جلد ترجمه‌های مختلف شازده کوچولو

مقایسه‌ی ترجمه‌های مختلف شازده کوچولو

1,080 بازدید

بعد از کتاب مقدس، شازده کوچولو بیشترین تعداد ترجمه را در سرتاسر جهان دارد. به گواه آمارها، کتاب آنتوان دو سنت اگزوپری به بیش از ۲۸۰ زبان و گویش ترجمه شده که این آمار خیره‌کننده است. راز محبوبیت و موفقیت شازده کوچولو در زبان ساده و کودکانه و باورهای پاک و معصومانه‌ی قهرمان آن است؛ باورهایی که کودکان و نوجوانان تا سنی آن‌ها را قبول دارند اما وقتی بزرگ می‌شوند فراموششان می‌کنند. این شازده کوچولو بود که توانست تمام آن‌ حرف‌ها را به یاد آدم‌بزرگ‌ها بیاورد.

این کتاب در ایران هم بسیار پرطرفدار است. تعداد ترجمه‌های آن نیز گویای همین مسئله است. وبسایت کتابخانه‌ی ملی ایران نشان می‌دهد حدود ۱۳۰ ترجمه برای شازده کوچولو ثبت شده که این آمار تقریبا به همین بیست‌سی سال اخیر برمی‌گردد. دو ترجمه به کردی، یک ترجمه به تالشی و یک ترجمه هم به ترکی در کتابخانه به ثبت رسیده است.

از آنجایی که شازده کوچولو کتاب محبوب و کم‌حجمی است، خیلی‌ها را وسوسه کرده و می‌کند تا آن را ترجمه کنند. اما گویا خود ترجمه‌ی شازده کوچولو هم سر درازی دارد. پشت این کتاب، بزرگان ترجمه‌ی ایران چون محمد قاضی و ابوالحسن نجفی و شاعری چون احمد شاملو ایستاده‌اند. همین موضوع نشان می‌دهد که ترجمه‌ی شازده کوچولو بی مناقشه نبوده است.

در این یادداشتِ کوتاه سعی می‌کنیم به بخشی از مناقشه‌ها بپردازیم و ترجمه‌ی این استادان و چندی دیگر از مترجمان را با هم مقایسه کنیم. اما در ابتدا به تاریخچه‌ی ترجمه‌ی فارسی از شازده کوچولو می‌پردازیم.

تاریخچه‌ی ترجمه‌ی شازده کوچولو

شازده کوچولو برای نخستین‌بار در سال ۱۹۴۰ در نیویورک و سال ۱۹۴۳ در فرانسه به زبان فرانسوی منتشر شد. (کاترین وودز شازده کوچولو را به انگلیسی ترجمه کرده است.)

محمد قاضی سال ۱۳۳۳ این کتاب را به فارسی منتشر کرد -به دلیل تسلط قاضی به زبان فرانسوی، از فرانسه ترجمه کرد.-

ترجمه‌ی قاضی نخستین ترجمه از کتاب است که از سوی کتابخانه‌ی ایران منتشر شد. سال ۱۳۴۱ این ترجمه در کتاب هفته چاپ شد. انتشار ترجمه‌ی قاضی در کتاب «هفته‌» به‌قلم شاملو، به دیده‌شدن آن بسیار کمک کرد. سال ۱۳۵۶ قاضی در ترجمه‌اش تجدید نظر کرد و نسخه‌ی ویرایش‌شده‌ای از آن روانه‌ی بازار کرد. کتابی که اکنون در بازار با نام قاضی منتشر می‌شود از همان چاپ است.

بعد از قاضی، دو مترجم به نام‌های ک آواکیان در سال ۱۳۴۰ و فریدون کار در سال ۱۳۴۲ این کتاب را ترجمه کردند که اکنون اثرشان آن‌چنان شناخته‌شده نیست.

 سال ۱۳۵۸ احمد شاملو این کتاب را با نام مسافر کوچولو منتشر کرد. سال ۱۳۵۸ وقتی شاملو مسافر کوچولو را منتشر کرد در مقدمه‌اش نوشت: «نام اصلی کتاب پرنسس کوچولو است که معادل پرنس، شاهزاده نیست. با گذشت بسیار می‌توان آن را امیر ترجمه کرد و در گیرودار سفر، عنوان کتاب را مسافر کوچولو نامید.»

در ویراست دوم شاملو نام آن را شهریار کوچولو گذاشت که سال ۱۳۷۶ منتشر شد. سال ۱۳۸۱ در ویراست سوم کتاب که بعد از فوت شاعر منتشر شد نام شازده کوچولو، برای آن انتخاب شد. شاملو سال ۱۳۵۹ کتاب صوتی مسافر کوچولو را با گویندگی خودش و موسیقی گوستاو مالر منتشر کرد. این نکته نیز گفتنی است که شاملو هم مانند قاضی، از فرانسه این کتاب را به فارسی برگرداند.

در این بین سه چهار ترجمه‌ی دیگر هم انجام می‌گیرد تا اینکه در سال ۱۳۷۹ ابوالحسن نجفی با کمک نشر نیلوفر این کتاب را ترجمه می‌کند. مصطفی رحماندوست در سال ۱۳۸۰ با کمک نشر قدیانی این کتاب را مجددا ترجمه می‌کند. بعد از او نیز تعداد زیادی از مترجمان این کتاب را ترجمه می‌کنند که از آن خیل می‌توان به ترجمه‌های: پرویز شهدی در سال ۱۳۹۳ با کمک نشر به‌سخن، دل‌آرا قهرمان در سال ۱۳۸۸ با کمک نشر بهجت، عباس پژمان در سال ۱۳۸۶، با همت نشر هرمس، شورا پیرزاد در سال ۱۳۹۲ با همکاری نشر ثالث، زهرا تیرانی در سال ۱۳۹۳ و نشر آموت، ایرج انور در سال ۱۳۹۴ و با همت نشر میلکان و حمیدرضا بلوچ در سال ۱۳۸۶ با کمک انتشارات مجید اشاره کرد.

اما هر کدام از این مترجم‌ها دلیلی برای ترجمه‌ی شازده کوچولو داشتند:

از این میان، داستان ترجمه‌ی قاضی از مابقی جالب‌تر است که آن را به ‌اختصار نقل می‌کنیم: قاضی شازده کوچولو به زبان اصلی را از دکتر امیر جهان‌بیگلو امانت می‌گیرد. پس از تعطیلی اداره، سوار اتوبوس می‌شود و روی صندلی اتوبوس کنار پنجره شروع می‌کند به خواندن آن. بار اولی بود چنین کتابی را می‌خواند. دکتر امیر می‌خواست آن کتاب را ترجمه کند. بنابراین باید خیلی زود کتاب را به او برمی‌گرداند. آن‌قدر کتاب برایش شیرین و دلنشین بود که اصلاً متوجه نشد کی اتوبوس از مسافر پر شد و کی به راه افتاد؛ فقط وقتی به خود آمد که به انتهای خط یعنی به ایستگاه راه‌آهن رسیده بود و شاگرد شوفر خطاب به او که تنها مسافر مانده در اتوبوس بود گفت: «آقا این‌جا ته خط است، چرا پیاده نمی‌شوید؟» به‌ناچار پیاده شد و در مسیر بازگشت تصمیم گرفت که آن را ترجمه کند. آخر هفته قاضی کتاب را به همراه ترجمه‌اش به دوستش نشان می‌دهد. دکتر ناراحت می‌شود و می‌گوید من می‌خواستم کتاب را ترجمه کنم. قاضی جواب می‌دهد که «شما تابه‌حال به کار ترجمه دست نزده‌اید و من به همین جهت حرفتان را جدی نگرفته بودم. به هر حال اگر از یک کتاب دو ترجمه در دست باشد مهم نیست. اگر هم موافق باشید من حاضرم ترجمه‌ی کتاب را به نام هردومان اعلام کنم.» دوستش گفت: «خیر، من می‌خواستم فقط به نام خودم آن را ترجمه کنم و دیگر شازده کوچولو برای من مرده است.» قاضی می‌خندد و می‌گوید: «اگر هم برای شما مرده است من او را برای همه‌ی فارسی‌زبانان زنده کرده‌ام.»

ابوالحسن نجفی نیز برای ترجمه‌ی شازده کوچولو دو دلیل عمده داشت: عدم رعایت مراتب زبان در ترجمه‌های قاضی و شاملو و وجود غلط و اشتباه در ترجمه‌ها. نجفی معتقد بود زبان شازده کوچولو معیار است و یک متن ادبی نیست. بنابراین باید زبانی ساده داشته باشد و لحن آن را شاعرانه کرد، نه برعکس.

مصطفی رحماندوست هم هدفش از ترجمه‌ی شازده کوچولو را تنها مخاطبان این کتاب یعنی کودکان و نوجوانان می‌دانست. او می‌خواست نثر این کتاب آن‌قدر ساده باشد که تمام کودکان و نوجوانان آن را بفهمند.

زبان و لحن شازده کوچولو (به زبان اصلی)

متن اصلی شازده کوچولو به زبان فرانسوی بسیار ساده است. جمله‌ها کوتاه‌ و معنای آن‌ها روشن‌اند. کتاب در اصل برای کودکان نوشته شده؛ بنابراین کودکان معنی تمام عبارات را می‌فهمند. جملات معیار هستند. نه آن‌چنان زبان ادیبانه دارند، نه الفاظ و عبارات عامیانه. اما خود متن لحنی شاعرانه و لطیف دارد. البته شاعرانه‌ای که کودکان متوجه آن می‌شوند و بیشتر در آن «لطافت» حرف اول را می‌زند تا «ذوق‌آزمایی ادبی». این لطافت بیشتر به محتوای اثر برمی‌گردد تا معنی دقیق واژگان یا قافیه‌‌داشتن.

مقایسه‌ی ترجمه‌های مختلف شازده کوچولو

متن انتخابی، ابتدای فصل ۲

زبان اصلی (فرانسوی)

J’ai ainsi vécu seul, sans personne avec qui parler véritablement, jusqu’à une panne dans le désert du Sahara, il y a six ans. Quelque chose s’était cassé dans mon moteur, Et comme je n’avais avec moi ni mécanicien, ni passagers, je me préparai à essayer de réussir, tout seul, une réparation difficile. C’était pour moi une question de vie ou de mort. J’avais à peine de l’eau à boire pour huit jours. Le premier soir je me suis donc endormi sur le sable à mille milles de toute terre habitée. J’étais bien plus isolé qu’un naufragé sur un radeau au milieu de l’océan. Alors vous imaginez ma surprise, au lever du jour,  quand une drôle de petite voix m’a réveillé. Elle disait: -S’il vous plaît…dessine-moi un mouton! -Hein! -Dessine-moi un mouton… J’ai sauté sur mes pieds comme si j’avais été frappé par la foudre. J’ai bien frotté mes yeux. J’ai bien regardé. Et j’ai vu un petit bonhomme tout à fait extraordinaire qui me considérait gravement. Voilà le meilleur portrait que, plus tard, j’ai réussi à faire de lui. Mais mon dessin, bien sûr, est beaucoup moins ravissant que le modèle. Ce n’est pas de ma faute. J’avais été découragé dans ma carrière de peintre par les grandes personnes, à l’age de six ans, et je n’avais rien appris à dessiner, sauf les boas fermés et les boas ouverts.

زبان انگلیسی:

So I lived my life alone, without anyone that I could really talk to, until I had an accident with my plane in the Desert of Sahara, six years ago. Something was broken in my engine. And as I had with me neither a mechanic nor any passengers, I set myself to attempt the difficult repairs all alone. It was a question of life or death for me: I had scarcely enough drinking water to last a week.

The first night, then, I went to sleep on the sand, a thousand miles from any human habitation. I was more isolated than a shipwrecked sailor on a raft in the middle of the ocean. Thus you can imagine my amazement, at sunrise, when I was awakened by an odd little voice. It said:

“If you please–draw me a sheep!” 

“What!”

 “Draw me a sheep!”

I jumped to my feet, completely thunderstruck. I blinked my eyes hard. I looked carefully all around me. And I saw a most extraordinary small person, who stood there examining me with great seriousness. Here you may see the best portrait that, later, I was able to make of him. But my drawing is certainly very much less charming than its model.

That, however, is not my fault. The grown-ups discouraged me in my painter’s career when I was six years old, and I never learned to draw anything, except boas from the outside and boas from the inside

ترجمه‌ی محمد قاضی، نشر امیرکبیر

به این ترتیب، من تنها و بی آنکه کسی را داشته باشم که حرف حسابی با او بزنم زندگی کردم، تا شش سال پیش که در صحرای آفریقا هواپیمایم خراب شد. یکی از اسباب‌های موتور هواپیما شکسته بود، و چون من نه مکانیسین همراه داشتم و نه مسافر، آماده شدم تا مگر بتوانم به تنهایی از عهده این تعمیر دشوار برآیم. این خود برای من مسئله مرگ و زندگی بود. به زحمت آب‌خوردن برای هشت روز داشتم. باری، شب اول روی شن‌ها و در فاصله هزار میلی آبادی‌ها خوابیدم. تنهاتر از غریقی بودم که در اقیانوس بر تخته پاره‌ای مانده باشد. لابد تعجب مرا حدس می‌زنید وقتی در طلوع صبح صدای عجیب و بچه‌گانه‌ای مرا از خواب بیدار کرد. 

صدا می‌گفت: – بی زحمت یک گوسفند برای من بکش! – چی؟ – یک گوسفند برایم بکش…

من مثل آدم‌های برق زده از جا جستم. خوب چشم‌هایم را مالیدم و به دقت نگاه کردم. چشمم به آدمک خارق‌العاده‌ای افتاد که با وقار تمام مرا تماشا می‌کرد . اینک بهترین تصویری که من بعدها توانستم از او بکشم. اما تصویر من حتما به زیبایی اصل نیست. تقصیر هم ندارم. چون آدم بزرگ‌ها مرا در شش سالگی از کار نقاشی دلسرد کرده بودند و من به‌جز کشیدن شکل مار بوآی باز و مار بوآی بسته نقاشی دیگری نیاموخته بودم.

همان‌گونه که در نسخه‌ی انگلیسی می‌بینید جمله‌ها مؤدبانه و ساده هستند. نه آنقدر خودمانی و نه آنقدر رسمی و خشک. قاضی، به عنوان نخستین مترجم شازده کوچولو، توانسته این ساده‌بودن جملات را به‌خوبی منتقل کند و به متن اصلی وفادار باشد. او سعی کرده تا حدودی از برخی واژگان عامیانه که برای کودکان دشوارفهم نیست، در گفت‌وگوها استفاده کند. برای مثال از «بی‌زحمت» استفاده کرده است. البته او در گفت‌وگوها زبان معیار را حفظ کرده؛ همان‌طور که متن اصلی هم این‌گونه است و به محاوره و شکسته‌نویسی روی نیاورده است.

تلاش قاضی این است که مخاطبان، به‌ویژه کودکان را به بطن اثر بکشاند. برای او وفاداربودن به متن، درستی جملات و معناداشتن آن‌ها از هرچیزی مهم‌تر است.

ترجمه‌ی او روان، رسا و شیواست. لحن ترجمه هم به لحن اثر نزدیک است. البته گوشه‌ی چشمی به داستان‌های قدیمی ایران هم دارد (که از ویژگی‌های سبک ترجمه‌ی قاضی است). همین موضوع شاید باعث شود بعضی واژگان برای کودکان و نوجوانان در دوران کنونی ناآشنا یا کمتر شناخته‌شده باشد یا زبان کتاب برای برخی از بچه‌ها خیلی رسمی باشد. بنابراین پدران و مادران اگر قصد دارند کتابی برای فرزندشان تهیه کنند که کامل آن را بفهمند، شاید متن قاضی نیازشان را برآورده نکند؛ اما در مقابل، اگر بخواهند متنی برای فرزندشان بخرند که هم ساده باشد و هم آن‌ها را با واژگان جدید آشنا کند، ترجمه‌ی قاضی بهترین گزینه است.

شاید برایتان این سوال پیش آمده باشد که چرا زبان شازده کوچولو این‌قدر رسمی است؟ باید پاسخ دهم که زبان اصلی این کتاب به همین صورت است و قاضی هم می‌خواهد ترجمه‌اش به همین نحو باشد. درواقع زبان این کتاب به گونه‌ای است که هم بزرگ‌ترها با آن ارتباط برقرار می‌کنند و هم کودکان. اگر خیلی کودکانه و غیررسمی بود بزرگ‌ترها ارتباط نمی‌گرفتند و اگر ساده و لطیف نبود کودکان آن را نمی‌فهمیدند. می‌توان به نوعی نام سبک زبانی شازده کوچولو را «فخیمانه‌ی کودکانه» گذاشت.

نکته‌ی آخر درباره‌ی ترجمه‌ی قاضی این است که خودآگاه یا ناخودآگاه همه‌ی مترجم‌های بعدیِ شازده کوچولو از کار او تأثیر گرفته‌اند که همین موضوع بزرگی ترجمه‌ی او را نشان می‌دهد.

ترجمه‌ی احمد شاملو، نشر نگاه

این‌جوری بود که روزگارم تو تنهایی می‌گذشت بی‌این‌که راستی راستی یکی را داشته باشم که باش دو کلمه حرف بزنم، تا این‌که زد و شش سال پیش در کویر صحرا حادثه‌یی برایم اتفاق افتاد؛ یک چیز موتور هواپیمایم شکسته بود و چون نه تعمیرکاری همراهم بود نه مسافری یکه و تنها دست به کار شدم تا از پس چنان تعمیرِ مشکلی برآیم. مسأله‌ی مرگ و زنده‌گی بود. آبی که داشتم زورکی هشت روز را کفاف می‌داد. 

شب اول را هزار میل دورتر از هر آبادی مسکونی رو ماسه‌ها به روز آوردم پرت افتاده‌تر از هر کشتی شکسته‌یی که وسط اقیانوس به تخته‌پاره‌یی چسبیده باشد. پس لابد می‌توانید حدس بزنید چه‌جور هاج و واج ماندم وقتی کله‌ی آفتاب به شنیدنِ صدای ظریف عجیبی که گفت:

«بی‌زحمت یک بَرّه برام بکش!» از خواب پریدم. 

ـ ها؟ 

ـ یک بَرّه برام بکش… 

چنان از جا جستم که انگار صاعقه بِم زده. خوب که چشم‌هام را مالیدم و نگاه کردم آدمِ کوچولوی بسیار عجیبی را دیدم که با وقارِ تمام تو نخ من بود. این بهترین شکلی است که بعدها توانستم از او درآرم، گیرم البته آنچه من کشیده‌ام کجا و خود او کجا؟ 

تقصیر من چیست؟ بزرگ‌ترها تو شش‌ساله‌گی از نقاشی دلسردم کردند و جز بوآی باز و بسته یاد نگرفتم چیزی بکشم.

شاملو ترجمه‌ای آزاد از شازده کوچولو ارائه داده است. چرا آزاد؟ شاملو را به عنوان شاعری بزرگ و پژوهشگر در حوزه‌‌ی فرهنگ عامیانه ایران می‌شناسیم. او وقتی دست به ترجمه می‌زند، ذوق و سلیقه‌ی شاعرانه‌ی خود و همچنین دانش وسیع خود در امکانات زبانی را در ترجمه‌اش دخیل می‌کند. به همین دلیل ترجمه‌های او با بقیه‌ی ترجمه‌‌ها تفاوت دارند. نگاهی به همین متن کوتاه از ترجمه‌اش بیندازید متوجه می‌شوید که چقدر سعی کرده از واژگان متمایز استفاده کند، لحنش را عامیانه کرده و زبان شازده کوچولو را غیررسمی کرده است.

او در ترجمه‌اش کمتر به زبان متن و سبک اثر توجه کرده و از لحن صمیمی، گرم و خودمانی و عبارات عامیانه بهره برده است. پس می‌بینید که چه میزان این ترجمه از متن اصلی دور افتاده است. تا توانسته از زبان گفتار و محاوره استفاده کرده درحالی‌که متن اصلی اینگونه نیست. او گمان می‌کرده با انتخاب لحن صمیمانه، کتاب را برای کودکان و نوجوانان خواندنی‌تر می‌کند؛ اما یک نکته را باید درنظر گرفت: فهم زبان محاوره و عامیانه برای کودکان و نوجوانانی که تازه زبان‌آموزی و کتاب‌خوانی را یاد گرفته‌اند دشوار است. آن‌ها باید کتاب‌ها را به همان زبان معیار و کتابی بخوانند. درثانی، فهم عبارات عامیانه برای کودکانی که در تهران بزرگ نشده‌اند غیرممکن است. اما زبان معیار را تمام کودکان متوجه می‌شوند، چون زبان مدرسه‌شان است.

در ترجمه‌ی این بخش می‌بینیم که شاملو به جای گوسفند می‌گوید بره. «کفاف»، «تا اینکه زد و…»، «تو نخ من بود»، «کله‌ی ‌آفتاب» و… همه عامیانه هستند. 

شاملو برای، without anyone that I could really talk to می‌گوید: «بی‌این‌که راستی راستی یکی را داشته باشم که باش دو کلمه حرف بزنم» می‌بینید که چقدر این جمله با ترجمه‌ی قاضی و نجفی تفاوت دارد. چون آن دو این جمله را عینا ترجمه کرده‌اند درحالی‌که شاملو لحن جمله را تغییر داده است.

همان‌گونه که حتما خودتان هم حدس زده‌اید ترجمه‌ی شاملو را بزرگ‌ترها خیلی می‌پسندند و با زبان آن ارتباط برقرار می‌کنند. لحن صمیمانه‌ی آن بزرگ‌ترها را حسابی سر شوق می‌آورد. برای کسی که ترجمه‌ی شاملو را می‌پسندند و دوست دارد شازده کوچولویش با زبانی گرم و عامیانه حرف بزند، خواندن ترجمه‌های قاضی و نجفی سخت است. 

اگر بزرگ‌ترها می‌خواهند این ترجمه را برای فرزند خود تهیه کنند حتما در خواندن، به فرزندشان کمک کنند. یا نسخه‌ی صوتی این کتاب را برای کودکشان تهیه کنند تا آن‌ها با کلمات و لحن داستان بیشتر آشنا شوند. لحن صمیمانه و زبان شاعرانه‌ی آن، احتمالا بچه‌ها را جذب می‌کند. اما ممکن است به همان دلیل هم با آن ارتباط برقرار نکنند. تعجب نکنید! برای بچه‌ها لحن جملات و سادگی آن‌ها خیلی مهم است.

ترجمه‌ی ابوالحسن نجفی، نشر نیلوفر

من همین جور تک و تنها و بدون همزبانی که با او بتوانم حقیقتا حرف بزنم زندگی کردم تا شش سال پیش که هواپیمایم خراب شد و ناچار در صحرای کبیر افریقا به زمین نشستم. چیزی در موتور هواپیما شکسته بود و چون نه تعمیرکاری همراهم بود و نه مسافری داشتم خودم را آماده کردم تا دست تنها تعمیر دشواری انجام بدهم. مسئله‌ مرگ و زندگی بود. آب آشامیدنی فقط به اندازه یک هفته داشتم، آن هم به زور.

باری، شب اول در فاصله هزار میلی هر آب و آبادی، روی ماسه‌ها خوابیدم، بی‌پناه‌تر از غریقی بر روی تخته‌پاره‌ای در میان اقیانوس. پس شگفتی مرا درمی‌یابید که هنگام طلوع آفتاب با شنیدن صدای نازک عجیبی از خواب پریدم. صدا می‌گفت:

بی‌زحمت یک گوسفند برای من بکش!

چی؟

یک گوسفند برای من بکش…

چنان از جا جستم که گویی صاعقه بر من فرود آمده باشد. چشم‌هایم را مالیدم و خوب نگاه کردم. و یک آدم کوچولوی عجیب و غریب دیدم که با وقار تماشایم می‌کرد. این بهترین تصویری است که مدتی بعد توانستم از او بکشم.

ولی آنچه می‌کشیدم مسلما در زیبایی به پای خود او نمی‌رسد. تقصیری هم ندارم. آدم‌بزرگ‌ها ذوق نقاشی مرا در شش سالگی کور کرده بودند و من جز مارهای باز و بسته چیز دیگری یاد نگرفته بودم که بکشم.

ابوالحسن نجفی همانگونه که قصدش را داشت ترجمه‌ای از این کتاب را ارائه داد که ایرادها و غلط‌های ترجمه‌های قبل را رفع کرد. همچنین، آن واژگان کهنه‌ای که قاضی در ترجمه‌اش به کار برده، در ترجمه‌ی نجفی دیگر وجود ندارند. 

اگر یادتان باشد نام سبک شازده کوچولو را فخیمانه‌ی کودکانه گذاشتیم؛ در خصوص سبک ترجمه‌ی نجفی این نکته را باید بگوییم که ترجمه‌ی نجفی از خود اصل کتاب فخیمانه‌تر است. البته نمی‌توان جز این هم انتظار داشت. نجفی آن‌قدر در ترجمه و شناخت زبان مبدا و مقصد کارکشته و ماهر بوده که خواهی‌نخواهی زبانش این‌قدر حکیمانه می‌شود. البته انتخاب واژگان او آن‌قدر استادانه است که مشکلی در فهم آن‌ها برای خوانندگان به‌ویژه کودکان ایجاد نمی‌کند. اما همانطور که از همین نمونه مشخص است، زبان این ترجمه بسیار مودبانه و رسمی است.

ترجمه‌ی مدیا کاشیگر، نشر ققنوس

پس تنها زندگی کردم بی‌آنکه کسی باشد که بتوانم با او از ته دل حرف بزنم. تا روزی شش سال پیش هواپیمایم در صحرای آفریقا خراب شد. چیزی توی موتور شکسته بود و چون نه تعمیرکار همراهم بود و نه مسافر، تلاش کردم تعمیر سخت را به‌تنهایی انجام دهم چون مسئله برایم مسئله مرگ و زندگی بود. حتی هشت روز آب کافی برای خوردن نداشتم. شب اول وسط شن‌ها هزار مایل دورتر از هر آبادی خوابیدم. حتی از آدمی هم بی‌کس‌تر بودم که کشتی‌اش غرق شده باشد و وسط اقیانوس بر تخته پاره‌ای تنها مانده باشد. پس حتما حدس می‌زنید چقدر شگفت‌زده شدم وقتی کله‌ی سحر صدایی دلنشین از خواب بیدارم کرد.

-خواهش می‌کنم برام یه گوسفند بکش.

-چی؟

-برام یه گوسفند بکش.

چنان از جا جهیدم انگار برق مرا گرفته باشد. چشم‌هایم را حسابی مالیدم خوب نگاه کردم و آدمک عجیبی دیدم که با متانت تمام نگاهم می‌کرد. این بهترین تصویری است که توانستم بعدها از او بکشم. طراحی من از او البته به جذابیت خودش نیست و این تقصیر من نیست. از همان ۶سالگی آدم بزرگ‌ها توی ذوقم نزدند و نگذاشتند طراح بشود. پس یاد نگرفتم چیزی به جز بوآهای بسته و بوآهای باز بکشم.

مدیا کاشیگر یکی از مترجمان برجسته، داستان‌نویس و پژوهشگر بود که سال ۱۳۹۶ در ۶۱سالگی درگذشت. او علاوه‌بر این‌ها شعر هم می‌سرود و در زمینه‌ی ارتباط‌های فرهنگی میان ایران و فرانسه فعالیت می‌کرد. او به سبک‌و‌سیاق خودش این کتاب را به فارسی برگرداند. نکته‌ی جالب این ترجمه این است که کاشیگر اتودهای اولیه‌ی اگزوپری را نیز در انتهای کتابش آورد. این اتودها شامل طراحی‌های اولیه‌ی اگزوپری از شازده کوچولو و پیکره‌ها و صحنه‌های مختلف است.

همان‌طور که می‌بینید تاثیر ترجمه‌های قاضی، شاملو و نجفی بر ترجمه‌ی کاشیگر عیان است.

لحن شاعرانه‌ی این ترجمه به چشم می‌خورد و البته اینکه کاشیگر سعی کرده زبان رسمی کتاب را حفظ کند و به آن پایبند باشد.

ترجمه‌ی پرویز شهدی، نشر مجید

به این ترتیب تنها ماندم، بی‌آن‌که کسی را داشته باشم که بتوانم چهار کلمه حرف حساب با او بزنم. تا این‌که شش سال پیش به علت نقص فنی ناچار شدم در صحرای بزرگ افریقا فرود بیایم. توی موتور قطعه‌ای شکسته بود و چون نه مکانیسینی همراهم بود و نه مسافری، خودم را آماده کردم تعمیر آن را که کار دشواری بود، به تنهایی انجام دهم. برای من مسئلهٔ مرگ و زندگی در میان بود. ذخیرهٔ آبی که داشتم به زحمت می‌توانست برای هشت روزم کافی باشد.

شب اول هزار مایل دورتر از هر آبادی‌ای روی شن‌ها خوابیدم. از غریقی که بر تخته پاره‌ای روی اقیانوس سرگردان باشد، تنهاتر بودم. حالا می‌توانید حدس بزنید صبح با شنیدن صدای آهستهٔ ظریفی که از خواب بیدارم کرد چه‌قدر حیرت کردم. صدا می‌گفت:

ــ لطفا… تصویر یک گوسفند را برایم بکش!

ــ چی؟

ــ یک گوسفند برایم بکش.

من مثل صاعقه‌زده‌ها از جا پریدم و ایستادم. چشم‌هایم را خوب مالیدم، به دقت نگاه کردم، چشمم به پسرکی شگفت‌آور افتاد که با وقار تمام وراندازم می‌کرد. این تصویری است که بعدها توانستم از او بکشم. طبعا تصویری که کشیدم چندان دلچسب نیست و با نمونهٔ اصلی کلی تفاوت دارد.

تقصیر من نبود، بزرگ‌ترها هنگامی که شش ساله بودم دلسردم کردند و مرا از ادامهٔ این کار بازداشتند. بنابراین هیچ چیز دیگری یاد نگرفتم به جز کشیدن نمای بیرونی و درونی همان مار بوا.

برخی از واژگانی که شهدی در ترجمه آورده جالب توجه‌اند؛ مثل: مکانیسین، غریق و… . با اندکی دقت می‌توانید متوجه تاثیر ترجمه‌ی قاضی بر شهدی بشوید. به حدی که او مانند قاضی از این واژگان استفاده کرده است.

شهدی نیز سعی کرده سبکی روان و ساده داشته و به زبان اصلی وفادار باشد.

‌ 

ترجمه‌ی کاوه میرعباسی، نشر نی

این‌طوری، عمری را به‌تنهایی گذراندم، بی‌آن‌که کسی باشد که بتوانم حرفِ دلم را باهاش بزنم؛ تا شش سال پیش که هواپیمایم در صحرای آفریقا خراب شد. یک قطعهٔ موتور شکسته بود. و چون هیچ مکانیک یا سرنشین دیگری همراهم نبود، چاره‌ای ندیدم جز این‌که تکی دست‌به‌کار شوم و هرجور شده آن تعمیرِ سخت را انجام دهم. برای من قضیهٔ مرگ و زندگی بود. ذخیرهٔ آبم به‌زحمت به هشت روز قد می‌داد.

شبِ اول، هزار فرسخ دور از هر آبادی، روی شن‌ها خوابیدم. بنده خدای کشتی‌شکسته‌ای که روی کَلَک وسط اقیانوس سرگردان باشد به‌قدر من تک‌افتاده نبود. پس خودتان مجسم کنید چه‌طور از تعجب یکه خوردم وقتی سَرِ صبح، هنوز آفتاب نتابیده، صدایی نازک و بچگانه بیدارم کرد. می‌گفت:

“لطفاً… یک گوسفند واسم نقاشی کن!”

“هان!”

“یک گوسفند واسم نقاشی کن…”

مثل برق‌زده‌ها از جا پریدم. درست و حسابی چشم‌هایم را مالیدم. دقیق دوروبرم را نگاه کردم. یک پسربچه با سرووضع فوق‌العاده عجیب دیدم که با حالتی جدی بهم زل زده بود. این بهترین تصویرِ تمام‌قدی است که، بعدها، موفق شدم ازش بکشم.

صد البته، دلفریبی نقاشی‌ام ابداً به پای اصل نمی‌رسد. تقصیرِ من نیست. آدم بزرگ‌ها وقتی شش‌سالم بود ذوقِ هنری‌ام را کور کردند و نگذاشتند پیشرفت کنم و یاد بگیرم غیر از مارهای بوآیی که درون‌شان پیدا بود یا نبود چیز دیگری نقاشی کنم.

کاوه میرعباسی سعی کرده ترجمه‌ای متمایز از شازده کوچولو انجام دهد که با ترجمه‌های قبل فرق کند؛ نه زیر سایه‌ی ترجمه‌ی قاضی باشد و نه به شاعرانگی و صمیمیت ترجمه‌ی شاملو. به همین دلیل اگر می‌خواهید ترجمه‌ای خاص از این کتاب را بخوانید این نسخه را پیشنهاد می‌کنیم. البته این را هم بگویم که همین هدف میرعباسی باعث شده در بعضی از قسمت‌ها کمی زبانِ قصه سخت شود یا جملات طولانی شود. برای مثال در همین نمونه می‌بینید که میرعباسی توضیح داده: «یاد بگیرم غیر از مارهای بوآیی که درون‌شان پیدا بود یا نبود چیز دیگری نقاشی کنم.» درحالی‌که هیچ مترجم دیگری (جز رحماندوست) اینگونه نگفته است که درون یا بیرون مارهای بوآ پیدا باشد.

ترجمه‌ی مصطفی رحماندوست، نشر قدیانی

با این حساب، روزگارم در تنهایی می‌گذشت و هیچ کس را نداشتم تا با او حرف‌های دلم را بزنم. تا اینکه شش سال پیش هواپیمایم در صحرای آفریقا خراب شد. یکی از قطعات موتور هواپیمایم شکسته بود. من که نه تعمیرکاری همراهم بود و نه مسافری، خودم را آماده کردم که به تنهایی موتور هواپیما را تعمیر کنم.

تعمیر هواپیما برایم مسئله‌ی مرگ و زندگی بود. آب آشامیدنی‌ای که داشتم حداکثر برای یک هفته‌ی من کافی بود. شب اول روی ماسه‌ها خوابیدم. آن هم در جایی که هزار مایل با هر آب و آبادانی‌ای فاصله داشت.

حتی از آدم کشتی شکسته‌ای که وسط یک اقیانوس بزرگ روی تخته پاره‌ای سرگردان شده باشد تنهاتر بودم.

با این حساب می‌توانید حدس بزنید که وقتی صبح زود با شنیدن صدای کودکانه و عجیبی از خواب بیدار شدم چقدر حیرت کردم. صاحب صدا گفت: خواهش می‌کنم برای من یک گوسفند بکش.

چی؟

یک گوسفند برایم بکش…

مثل آدم‌های برق‌گرفته از جا پریدم. چند بار چشم‌هایم را باز کردم و بستم و با دقت نگاه کردم. آدم کوچولوی عجیبی را دیدم که با وقار به تماشای من ایستاده بود. این بهترین تصویری است که من مدتی بعد توانستم از او بکشم. البته تصویری که من کشیدم به زیبایی خود او نیست.

در هرصورت من تقصیری ندارم. چون آدم بزرگ‌ها در شش سالگی مرا از نقاشی کردن دلسرد کردند و من جز کشیدن همان نقاشی‌های مار بوآ که یکی درون شکمش معلوم بود و یکی نبود، نقاشی‌کردن چیز دیگری را تمرین نکرده بودم.

مصطفی رحماندوست خود درباره‌ی انگیزه‌اش از ترجمه‌ی دوباره‌ی‌ شازده کوچولو می‌گوید: «تفاوت این اثر ترجمه‌شده با سایر آثار این است که بیش از سایر ترجمه‌های صورت گرفته به متن اصلی وفادار بوده و با نثر ساده‌تر برای نوجوان‌ها قابل استفاده است. کتاب شاهزاده کوچولو تا به‌ حال برای نوجوان‌ها ترجمه نشده بود. ترجمه شاملو ادبیات کوچه‌بازاری و عامیانه دارد؛ حتی فهم اصطلاحات و اشاراتش نیز نیاز به فهم فرهنگ عامه دارد. اثر بزرگ و تأثیرگذاری چون شازده کوچولو، این زیبندگی را دارد که به دست چندین مترجم، ترجمه شود؛ ضمن اینکه هر شخص از نگاه خود به این اثر جاودان نگاه می‌کند و می‌کوشد تا ترجمه‌اش با کارهای پیشین تفاوت داشته باشد. برای مثال، وقتی انتشارات قدیانی به من پیشنهاد کرد تا «شازده کوچولو» را ترجمه کنم، گفتم دو ترجمه‌ی خوب از قاضی و شاملو وجود دارد؛ اما ناشر می‌گفت نوجوان‌ها تو را می‌شناسند؛ نه اگزوپری را! من هم دیدم زبان محمد قاضی، بزرگسالانه و نثر شاملو محاوره‌ای و شاعرانه است؛ پس تلاش کردم تا «شازده کوچولو» را به زبان نوجوانان برگردانم. علت اصلی این اتفاق، مهم‌بودن خود کتاب است؛ چه به لحاظ مفهوم و محتوا چه میزان فروش و تعداد مخاطبان.»

با توجه به سخن رحماندوست و دیدن نتیجه‌ی کار او می‌بینیم که رحماندوست موفق بوده است.

ترجمه‌ی فرزام حبیبی اصفهانی، نشر چلچله

به این صورت روزها و سال‌ها گذشت بدون اینکه کسی رو داشته باشم که بتونم باهاش حرف دلم رو بزنم. تا اینکه شش سال پیش، هواپیمام توی صحرای آفریقا خراب شد. یکی از قطعات موتور هواپیما از کار افتاد و چون نه تعمیرکار هواپیما با من بود و نه مسافری، خودم رو آماده کردم تا به تنهایی این مشکل رو حل کنم. آب خوردنی که همراهم بود، فقط به هشت روزم می‌رسید، بنابراین مسأله‌ی مرگ و زندگی بود و باید یه جوری اون رو تعمیر می‌کردم. 

شب اول رو در دل کویر و در حالی که هزار مایل با آبادی فاصله داشتم، به صبح رسوندم در حالی که حتی تنهاتر از غریقی بودم که وسط اقیانوس، روی یه تیکه چوب مونده باشه. در این صورت حتماً متوجه می‌شین که وقتی صبح با یه صدای عجیب و غریب از خواب پریدم، چه احساسی داشتم. 

صدایی ملایم به من می‌گفت: 

ـ لطفاً یه گوسفند برام بکش! 

ـ بله؟ 

ـ برام یه گوسفند بکش! 

چنان از جام پریدم که انگار به‌ام برق وصل کرده بودن. مدتی چشمام رو مالیدم. بعد که نگاه کردم، دیدم که یه آدم کوچولوی عجیب اونجاس که داره منو تماشا می‌کنه. بهترین عکسی رو که بعدها تونستم ازش بکشم اینه که می‌بینین که بدون شک اصلاً به قشنگی اصلش نیست. البته من مقصر نیستم. این آدم بزرگا بودن که وقتی در شش سالگی شروع به نقاشی کردم، دلسردم کردن و بنابراین هیچ چیز یاد نگرفتم، جز مار بوآی باز و مار بوآی بسته.

همان‌طور که می‌بینید فرزام حبیبی کل کتاب را به صورت محاوره ترجمه کرده است که به‌کل با اصل کتاب منافات دارد. اگر دوست دارید شازده کوچولویی بخوانید که تماما محاوره باشد، این ترجمه بهترین گزینه برای شماست.

ترجمه‌ی مریم صبوری، نشر کوله پشتی

بنابراین زندگی‌ام در تنهایی سپری می‌شد؛ بدون حتی یک همکلام که بتوانم با او اختلاط کنم. تا اینکه شش سال پیش، در صحرا اتفاقی برایم افتاد و چیزی در موتور هواپیمایم شکست و چون نه تعمیرکار و نه مسافری همراه من بود، خودم را برای تعمیراتی دشوار آماده کردم و بسیار امیدوار بودم که بتوانم آن را با موفقیت تعمیر کنم. آخر، مسأله، مسأله‌ی مرگ و زندگی بود و آبی که همراه خودم داشتم به سختی برای یک هفته‌ام کافی بود.

شب اول، هزار مایل دورتر از هر آبادی قابل سکونتی، روی ماسه‌ها شبم را به صبح رساندم. در آن وضعیت از یک دریانورد روی یک کلک وسط اقیانوس هم دورافتاده‌تر بودم؛ درنتیجه لابد می‌توانید تصور کنید، وقتی هنگام طلوع خورشید صدای ضعیف و عجیبی مرا از خواب بیدار کرد، چه‌جور حسی داشتم.

آن صدا گفت: «لطفاً برای من یک گوسفند بِکش»!

از جا پریدم.

– چی؟

-برای من یک گوسفند بکش! لطفاً!

حسابی جا خورده بودم. چشم‌هایم را چند بار مالیدم و با دقت به او خیره شدم و متوجه یک آدم‌کوچولوی عجیب شدم که با وقار مرا تماشا می‌کرد. این بهترین نقاشی‌ای است که بعدها توانستم از او بکشم.

نقاشی من به قشنگی خود او نشد؛ البته تقصیری هم ندارم؛ وقتی شش‌سالم بود، آدم‌بزرگ‌ها ذوق نقاشی‌ام را کور کرده بودند و بلد نبودم غیر از مار بوآی باز و مار بوآی بسته چیزی بکشم.

مریم صبوری هم سعی کرده است ترجمه‌ی قابل‌قبول و نزدیک به زبان اصلی از کتاب ارائه دهد. 

بهترین ترجمه‌ی شازده کوچولو از دید کاربران طاقچه

بهترین ترجمه از نظر خوانندگان طاقچه از میان کتاب‌های الکترونیکی تا تاریخ انتشار این یادداشت در طاقچه، ترجمه‌ی شاملو از نشر نگاه بیشترین رأی‌دهنده و امتیاز را به خود اختصاص داده است. بعد از آن نیز ترجمه‌ی مریم صبوری از نشر کوله‌پشتی، در رتبه‌ی دوم قرار دارد.

در بین نسخه‌های صوتی منتشرشده از شازده کوچولو، نسخه‌ی انتشارات گویا با ترجمه‌ی احمد شاملو و گویندگی جمعی از نویسندگان و اثر صوتی منتشرشده توسط انتشارات آوانامه با ترجمه‌ی کاشیگر و گویندگی بهنوش فرهودی بیشترین امتیاز را از مخطبان در طاقچه کسب کرده‌اند.

منابع:

برای نوشتن این مطلب از چند مقاله استفاده شده است:

خاطره‌ی محمد قاضی برگرفته از: سرگذشت ترجمه‌ی شازده کوچولو، گلستانه، ۱۳۷۹، شماره ۱۷ و ۱۸

نوشته‌ی مصطفی رحماندوست برگرفته از: «ترجمه دیگری از شازده کوچولو در راه است» از نامه نیوز.

مساله لحن در ترجمه آثار ادبی کودک و نوجوان از شجاع نی نوا، فصلنامه علمی پژوهشی زبان و ادبیات فارسی

ترجمه ادبیات کودک از منظر پارادایم اسکوپوس و تعادل، فصلنامه مطالعات زبان و ترجمه

دیگر طالبی نمی‌خورم از شهرام اقبال زاده، چهارمین جشنواره نقد کتاب

اگر شازده کوچولو فارسی حرف می‌زد، دوازدهمین نشست نقد آثار غیر تخیلی، ۹ و۱۰.

1,080 بازدید
برچسب ها

Avatar

افسانه دهکامه


اشتراک گذاری یادداشت
0 0 رای
امتیاز مطلب
اشتراک
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
بازخورد داخلی
نمایش همه کامنت ها
یادداشت های مشابه

دانلود کتاب از اپلیکیشن طاقچه

نصب طاقچه