سیمین بهبهانی
نویسنده: سیمین بهبهانی
انتشارات: طاقچه
سیمین بهبهانی یکی از درخشانترین چهرهها در عرصهی غزلسرایی است که توانست با نگرش نوین خود جانی تازه به کالبد ادبیات معاصر دمد. نوآوری او در افزودن ابعاد زنانه و در عین حال اجتماعی و انسانی به شعر فارسی و تطبیق ساختار شعر خود با این وجوه، از او تصویری بیبدیل در ذهن مخاطبان ادب فارسی برجای گذاشته است. در این یادداشت، گوشه چشمی به اشعار عاشقانه سیمین بهبهانی داشتهایم.
ساختارشکنی بهبهانی را علاوهبر محتوا، در زمینهی فرم نیز میتوان دید. او که از معدود شاعران معاصری بود که ضمن احترام به نیما و دستاوردهای شاعرانهی او، همچنان به قالب غزل متعهد ماند؛ با شورش علیه معیارهای غزل کلاسیک -که تا پیش از او بیهیچ تردیدی باید رعایت میشد- گونهای خاص از غزل را در شعر فارسی پدید آورد که ترجمانی لطیف و پراحساس از تجربیات و رنجهای او بود.
سیمین خلیلی -که پس از ازدواج با حسن بهبهانی نامخانوادگی او را بر خود برگزید- در سال ۱۳۰۶ هـ.ش در تهران متولد شد. پدرش از رجال برجستهی تاریخ و ادب ایران و مادرش شاعر، نویسنده و روزنامهنگار بود و همین موضوع زمینهی علاقهی سیمین به شعر و شاعری را فراهم آورد. او چهارده سال بیشتر نداشت که اولین شعر خود را در روزنامهی نوبهار به مدیریت ملکالشعرای بهار منتشر ساخت. نوشتن نامهای اعتراضآمیز توسط شخصی ناشناس در انتقاد از رئیس آموزشگاهی که سیمین در آنجا تحصیل میکرد و انتساب آن به سیمین سبب اخراج او از مدرسه شد. پس از آن اتفاق، سیمین هدف شعر خود را مبارزه با ستم و بیان آزادی زنان قرار داد و آزادگی را شرط شاعری خود دانست.
سیمین بهبهانی شاعری را بهصورت جدی از آغاز جوانی با سرودن غزل و چهارپارههای کلاسیک آغاز کرد. او با انتشار دفترِ شعر «چلچراغ»، برایی اولینبار در میان آثار خویش دست به ابتکار زد و به سرودن شعر عاشقانه در قالب غزل پرداخت. این دفتر شعری، سیمین را ازسرودن اشعاری با قالبهای نیمهسنتی و با مضمون اجتماع به سویِ غزلِ سنّتی با درونمایههای عاشقانه سوق داد. با اینکه ذهنیتِ غنایی سیمین در «مرمر» برخلاف غزل کلاسیک که عاشقانههایی پر سوزو گداز بودند، عشقی سرشار از امید و آرامش بود، اما دفتر «دشت ارژن» را میتوان نقطهی اوج ذهنیّتِ غنایی شاعر دانست، جایی که روایتهای عاشقانهی خود را از قصهی خلوت دو تن به درجهی انسانی پیوند دو روح رسانید.
سیمین بهبهانی
نویسنده: سیمین بهبهانی
انتشارات: طاقچه
بهبهانی –که عنوان «بانوی غزل ایران» بهجد برازندهی او است- در اشعار عاشقانهی خود با دقّتی تازه و دیدگاهی نو به جایگاه مرد و زن در شعر فارسی پرداخته است و مردان که برای چندین قرن در نقش «عاشق» در غزل رخ مینمودند، در اشعار او به هیأت معشوق درآمده و این بار ابراز عشق را از زاویهی دیگری تجربه کردهاند. مجموعه آثار سیمین بهبهانی را میتوانید بهصورت رایگان از طاقچه دریافت کنید.
همانطور که گفته شد، یکی از ویژگیهای خاص عاشقانههای سیمین بهبهانی در حیطهی غزل، برهم زدن نظام مردسالارانهی محتوای غزل کلاسیک است. او ویژگیها و خصائص انسانی را در انحصار یک جنس یا گروه خاص از مردمان (زنان یا مردان) نمیدانست، اما بدیهی است که جنسیتش بر عاشقانههایش تأثیر بگذارد. سیمین چارچوب غزل کلاسیک را -که تا پیش از او همواره از زبان عاشق مرد برای معشوق زن سروده میشد- به کلی تغییر داد و به زنان، مجال ابراز وجود و بیان احساسات در عاشقانهها را اعطا کرد. از نمونههایِ معروف این نوع بیان احساسات میتوان به غزل شرابِ نور از دفتر«مرمر» اشاره کرد:
ستاره دیده فرو بست و آرمید بیا
شراب نور به رگهای شب دوید بیا
ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت
گل سپیده شکفت و سحر دمید بیا
شهاب ِ یاد تو در آسمان خاطر من
پیاپی از همهسو خطّ زر کشید بیا
ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم
ز غصّه زنگ من و رنگ شب پرید بیا
به وقت مرگم اگر تازه میکنی دیدار
بههوش باش که هنگام آن رسید بیا
به گامهای کسان میبرم گمان که تویی
دلم ز سینه برون شد ز بس تپید بیا
نیامدی که فلک خوشهخوشه پروین داشت
کنون که دست سحر دانهدانه چید بیا
امیدِ خاطر ِ سیمین ِ دل شکستهی تویی
مرا مخواه از این بیش ناامید بیا
این غزل همان دردِ فراق و هجرانی که انسانِ چند سدهی پیش تجربه میکرد را، با همان کیفیت و بدون ذرهای تفاوت، برای انسانهای عاشق روزگار ما تکرار میکند. بر این فراق، زبان و مضمونی نو حاکم نیست، اما روح زنانهی حاکم بر اشعار عاشقانه سیمین بهبهانی بهوضوح در آن دیده میشود.
یکی از ویژگیهای شعر بهبهانی استفادهی مناسب از احساسات پررنگ زنانه و بهکارگیری لحن عاطفی در آن است. لحن شعر سیمین بهبهانی به گونهای است که توانسته ابعاد مختلفی از حالات، روحیات و عواطف زنانه را بهخوبی بازتاب داده و غالب مضامین و مفاهیم تغزلی را با این لحن، بیان و تفسیر کند. وصال، هجران، شکوه، شکر، ستایش و… که از موضوعات عام غزل فارسی به شمار میروند، در شعر بهبهانی بهواسطهی جنسیت وی با لحنی عاطفی و از زاویهای جدید بیان شدهاند.
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شروع شادی و پایان انتظار تویی
بهارها که ز عمرم گذشت و بیتو گذشت
چه بود غیر خزانها اگر بهار تویی
دلم ز هر چه به غیر از تو بود خالی ماند
در این سرا تو بمان ای که ماندگار تویی
شهاب زودگذر لحظههای بوالهوسی است
ستارهای که بخندد به شام تار تویی
جهانیان همه گر تشنگان خون مناند
چه باک زان همه دشمن چو دوستدار تویی
دلم صراحی لبریز آرزومندی است
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
سیمین بهبهانی زندگی بدون عشقورزی را کسالتبار و تهوعآور دانسته و در اشعار خود بارها و بارها مصرانه انسانها را به عشق ورزیدن دعوت و ترغیب میکند. او زندگی بدون عشق را مرگ میداند؛ مرگی که پیش از فرارسیدن مرگ واقعی به وقوع میپیوندد:
مرگِ پیش از مرگ، یعنی زندگی بی شور و عشق
اینچنین مرگی شکارم کرد و در دامم کشید…
به باور سیمین انسانی که درد عشق را تجربه نکند، انسان، و دلی که دلداری ندارد، دل نیست. او معشوقِ خویش را برایِ همهی زمانها و همهگاه میخواهد و از او با صفت پرستار و ماهرخ یاد میکند؛ پرستاری که حین غم و رنج او را تیمار کند و ماهرخی که وعدهی دیدار با او امیدبخش زندگی شاعر است. همین آشناییزداییها است که شعر سیمین را از دیگر شاعران همعصر وی متمایز کرده است.
چه دلی، ای دل آشفته که دلدار نداری!
گر تو بیمار غمی، از چه پرستار نداری؟
شب مهتاب همان به که از این درد بمیری
تو که با ماهرخی وعدهی دیدار نداری
راز اندوه ِ مرا از من آزرده چه پرسی
خون مَیفْشان ز دلم گر سر آزار نداری
گل بیخار جهانی که ز نیکو سیرانی
قول سعدی است که با او سرِ انکار نداری
ای سرانگشت من! این زلف سیه را ز چه پیچی؟
که در این حلقهی زنجیر گرفتار نداری
دل بیمار ز کف رفت و جز این نیست سزایت
که طبیبی پی ِ بهبودی ِ بیمار نداری
گر چه سیمین، به غزل ها سخن از یار سرودی
به خدا یار نداری! به خدا یار نداری!
سیمین بهبهانی نیز، چون دیگر غزلسرایان کلاسیک، عاشق را تسلیم محض معشوق دانسته و معتقد است او در این تقابل هیچگونه اختیاری از خود ندارد. این بیاختیاری به حدی است که عاشق خود را بهطور کامل به دست عشق سپرده و آنقدر از خود بیخود است که در این راه هرچه را بر سرش میآید بیچونوچرا میپذیرد و دم بر نمیآورد. او به همه چیزِ عشق خرسند است و با تمام منزلت و مقام اجتماعی در خور توجهی که دارد، خود را در مقابل معشوق خویش کوچک دانسته و میسراید:
شوریدهی آزردهدل ِ بیسرو پا من
در شهر شما عاشق انگشتنما من
دیوانهتر از مردم دیوانه اگر هست
جانا، به خدا من… به خدا من… به خدا من
شاه ِهمه خوبان سخنگوی غزلساز
اما به در خانهی عشق تو گدا من
یک دم، نه به یاد من و رنجوریِ من تو
یک عمر، گرفتار به زنجیر وفا من
ای شیر شکاران سیهموی سیهچشم!
آهوی گرفتار به زندان شما من
آن روح پریشان سفرجوی جهانگرد
همراه به هر قافله چون بانگ درا، من
تا بیشتر از غم، دل دیوانه بسوزد
برداشته شب تا به سحر دست دعا من
با کلک عشق، خط تمنا کشید و رفت
یک شعر عاشقانه از سیمین بهبهانی
شماری از شعر های عاشقانه سیمین بهبهانی در باب جور و بیوفایی معشوق سروده شده است. او ضمن اشاره به اینکه رها شدن و دل دادن معشوق به دیگری تلخ و جانفرسا است، امکان تجربهی عشق را -حتی در قیاس با مصائب آن- بسیار ارزشمند میشمارد.
همچون نسیم بر تن و جانم وزید و رفت
ما را چو گل دمی به سوی خود کشید و رفت
بر دفترِ خیالِ پریشان من، شبی
با کلک عشق، خط تمنا کشید و رفت
در آسمان خاطرم آن اختر امید
دردا که چون شهاب طلایی دوید و رفت
برگو، خدای را، به دیار که میدمد
آن صبح کاذبی که به شامم دمید و رفت
یاد شکیبسوز تو – ای آشنا – شبی
در موج عطرِ بستر من آرمید و رفت
در آفتاب لطف تو تا دیگری نشست
چون سایه عاشق تو به کنجی خزید و رفت
ترسم چو بازآیی و پرسم ز عشق خویش
گویی چو شور مستیم از سر پرید و رفت
سیمین! اگرچه رفت و تو تنها شدی ولیک
این بس که در دلت شرری آفرید و رفت
در ایام فراق، یادِ عشقِ گذشته گاه عاشق را آرام میکند و گاه به بیقراری او میانجامد. این یاد میتواند تسکیندهنده باشد، اما آنچه او در حقیقت میطلبد عینیّتِ وجود معشوق است. در نهایتِ این کشاکش عذابآور، عاشق که وصال را آرزویی دستنیافتنی میبیند، ناگزیر خود را به خیالی از معشوق قانع مینماید.
چرا رفتی، چرا؟ من بیقرارم
به سر، سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟
ندیدی جانم از غم ناشکیبا است؟
نه هنگام گل و فصل بهار است؟
نه عاشق در بهاران بی قرار است؟
نگفتم با لبان بستهی خویش
به تو راز درون خستهی خویش؟
خروش از چشم من نشنید گوشت؟
نیاورد از خروشم در خروشت؟
اگر جانت ز جانم آگهی داشت
چرا بیتابیام را سهل انگاشت؟…
خیالت گرچه عمری یار من بود
امیدت گرچه در پندار من بود
بیا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساغرم ده
دل دیوانه را دیوانهتر کن
مرا از هر دو عالم بیخبر کن
بیا! دنیا دو روزی بیشتر نیست
پی ِ فرداش فردای دگر نیست
بیا… اما نه، خوبان خود پرستند
به بندِ مهر، کمتر پای بستند…
در این شهر آزمودم من بسی را
ندیدم باوفا زآنان کسی را
تو هم هرچند مهر بی غروبی
به بیمهری گواهت اینکه خوبی
گذشتم من ز سودای وصالت
مرا تنها رها کن با خیالت
فراز و فرودهای عشق تمامی ندارد. سیمین در اشعار عاشقانه خود، گاه امیدوارانه از عشقی جدید سخن میگوید که تمام امید عاشق به آن است. او جان عاشق را همچون دشتی سرد و غمزده دانسته و معشوق را به آفتابی تشبیه میکند که وجود او میتواند سرمای بیمهریهای گذشته را از دل عاشق بزداید.
ای عشقِ تازه، چشمِ امیدم به سویِ تو است
این دشتِ سردِ غمزده را آفتاب کن
این برف از من است، تو این برف را بسوز
این جای پا از او است، تو او را خراب کن
همدوش نیز هستم و همگام و همطریق
سیمین بهبهانی رابطهی بین زنان ومردان را، رابطهای مبتنیبر تفاهم و همراهی میپسندد. هنگامی که دربارهی زنسالاری و نحوهی انعکاس آن در آثار سیمین از او پرسیده میشود، میگوید: «من هیچ سالاری را قبول ندارم، خواه زن خواه مرد. سالار من عشق است. انسانیت است. روابط زن و مرد در نوشتههای من به همان اندازه نقش دارد که روابط انسان با انسان و روابط انسان با جهان پیرامون». وی عالیترین نوع عشق را در همدلی و همراهی زن و مرد دانسته و چنین سخن میگوید:
همدوش نیز هستم و همگام وهمطریق
تنها گمان مدار که همبسترت شدم
یک دست بودهای تو و یک دست بیصدا است
دست دگر به پیکر نامآورت شدم
دیگر تو در مبارزه بییار نیستی
یار ظریف و یاور سیمینبرت شدم
دانلود کتاب از اپلیکیشن طاقچه