عرفان شرقی در اندیشهی سهراب سپهری
نویسنده: فریبا خیراله
انتشارات: انتشارات حکمت و عرفان
شاید همه آنچه جستهوگریخته از سهراب سپهری میدانیم در تکههایی از شعرهایش خلاصه شود… شعرهایی که بخشهای برگزیدهای از آنها را اینطرف و آنطرف خواندهایم و احتمالا خوانشهایی از آن را شنیدهایم. در این یادداشت بنا داریم تا کمی از سهراب سپهری بگوییم و با احوال و روحیات او بیشتر آشنا شویم… سهرابی که نهتنها شاعر که نویسنده و نقاش بود. شاعری متفاوت که گرچه در دورههایی اقبال زیادی به اشعار او بوده اما در زمانهای نیز روشنفکران شعرهای او را نمیپسندیدند و حتی گاه گمانی هم بر ماندگار بودن آنها نمیبردند. زمانه اما بهگونهای چرخید که امروزه اشعار او برای دوست داران شعر و ادب آشناست؛ گرچه تمامی اشعار در این حیطه نمیگنجند و برخی آشناترند و برخی ناشنیده باقیماندهاند.
پیشنهاد میکنیم یادداشت «نگاهی به زندگی و آثار فریدون مشیری» را هم بخوانید.
در این میان یکی از این اشعار بیش از تمامی شعرهای دیگرش بر سر زبانها جاری مانده و همچنان هم گاه در کوی و برزن به گوش میرسد و بیشتر ما سهراب را با این شعر میشناسیم که:
«اهل کاشانم/ روزگارم بد نیست/ تکه نانی دارم/ خرده هوشی/ سرسوزن ذوقی/ مادری دارم/ بهتر از برگ درخت/ دوستانی بهتر از آب روان/ و خدایی که در این نزدیکی است/ لای این شببوها/ پای آن کاج بلند/ روی آگاهی آب/ روی قانون گیاه…»
بخشی کوتاه از شعری بلند که بهنوعی از سهراب و آنچه هست میگوید؛ برشی شاعرانه از زندگی و منش و مسلک او؛ نوعی معرفینامه شخصی. سهراب در خانوادهای اهل ذوق و هنر متولدشده و پرورشیافته بود. همین امر تاثیر مثبتی در اهتمام او بر علایق هنریاش بود. تربیت خانوادگی بهگونهای بود که هنر ارجوقرب داشت و همین امر کمکحال سهراب در این وادی بود. او در دانشکده هنرهای زیبا به تحصیل در رشته نقاشی پرداخت و موفق به کسب درجه اول علمی از این دانشگاه شد و البته که سرودن شعر اتفاقی بود که هیچگاه متوقف نشد.
سهراب بخشی از زندگی خود را صرف آموختن علم و هنر کرده بود و در بخش دیگر به کسب تجربه و سفر پرداخته بود. او به کشورهایی از شرق و غرب سفر کرده و با فرهنگ این مناطق آشنا شده بود. حضور در مناطقی چون ژاپن، فرانسه، ایتالیا، انگلستان، هندوستان، آمریکا، پاکستان، افغانستان و چین دیدی وسیع از زندگی به او داده بود و شاید بتوان بخشی از شفافیت ساری و جاری در اشعارش را ماحصل همین گشایش دانست چراکه در طی این گشتوگذارها درواقع او سیر و سلوکی معنوی را تجربه میکرد. آشنایی با زبانهای مختلف، دریچه دید او به معانی لغات و کلمات را گستردهتر کرده بود.
از ویژگیهای ناب شعر سهراب میتوان به تجسمی بودن آن اشاره کرد. اصلا میتوان گفت اشعار سهراب آنگونه است که تصویر را برداشته و پیش چشمان تو میآورد. به ترتیب که پیش میرود نقش به نقش تو را رهسپار دنیایی درآمیخته با رنگ میکند. گویی انسان را از دنیای پیچیده و پر معادله و فرمول برمیکند و به دنیای عجایبی که هیچچیز عجیب نیست وارد میکند و او چنان در این امر تواناست که تو هیچ درکی از ترک دنیای تلخ و خشن روزمره نخواهی داشت. او لطافت را در کلمات جاری کرده و آنها را در کنار هم به نرمی میچیند و مفهومی ناب را رقم میزند. تنها کافی است یکبار شعر را بخوانید و یا با چشمانی باز و یا بسته آن را بشنوید. بیآنکه بخواهید و یا قصدش را کرده باشید تصویر شما را در برمیگیرد.
به نظر میآید سهراب به اصلی یگانه که در وجود یکایک پدیدهها جاری است اعتقاد دارد چنانکه در اشعارش از نوعی همبستگی و از پیوندی میگوید که در پس پشت هر آنچه در زندگی هست وجود دارد. اشعار او زلال است و جان زندگی در تکتک لحظات آن جریان دارد. بینش و منش سهراب در ابیاتی که سروده، حضوری پررنگ دارند و سیلان ذهن او از مسیر کلمات رخ مینماید. سهراب را میتوان شاعر صلح و دوستیها دانست:
«خواهم آمد گلسرخی به گدا خواهم داد/ زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید/ کور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ/ مار را خواهم گفت: چه شکوهی دارد غوک!»
او پیامآور صلح است که روییدنیها و رستنیها این نویددهندگان زندگی را بر سر آنچه مرز و جدایی است و از فراق میگویند تصور میکند که:
«خواهم آمد/ سر هر دیواری/ میخکی خواهم کاشت…»
در اشعار او نوعی عدم علاقه به دنیای مدرن و کشش و جذبه به اصل هر چیز و طبیعت انکار ناشدنی پیرامون ما وجود دارد. در نامههای او میخوانیم:
«در دنیایی که تماشای گُل عقبماندگی بهحساب میآید، چشمبهراه چه هستیم؟ تا بخواهیم هیاهو. تا بخواهی جارچی».
سهراب دوست داشتن و عشق را اتفاقی ناب و شگرف میدانست چنانکه گفته است:
«بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است…»
و چه توصیفی کاملتر از عشق چنانکه آن را «حادثه» بنامیم؟ و در وصف گرفتاریها و دلنگرانیهای عشق به این وصف میرسد که:
«دچار یعنی عاشق/ و فکر کن که چه تنهاست/ اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد»
بااینحال او در تکهای دیگر از سرودههایش اینگونه گفته است که:
«دچار باید بود/ وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف/ حرام خواهد شد…»
از ویژگیهای نگاه سهراب به امور زندگی میتوان به لمس جادوی زندگی اشاره کرد. نگاه او بهگونهای است که گویی آنچه در کنه زندگی معنا مییابد را بهخوبی لمس میکند و از پس گذر از همین ادراک عظیم است که استنباطی ساده و درعینحال جامع از زندگی دارد. او نگاهی عارفانه به همهچیز داشت و انعکاس این نگاه در اشعارش بهوضوح پیداست چنانکه:
«بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم/ دیدهام گاهی در تب، ماه میآید پایین/ میرسد دست به سقف ملکوت/ دیدهام، سهره بهتر میخواند/ گاه زخمی که به پا داشتهام زیروبمهای زمین را به من آموخته است/ گاه در بستر بیماری من، حجم گل چند برابر شده است/ و فزونتر شده است/ قطر نارنج، شعاع فانوس/ و نترسیم از مرگ/ مرگ پایان کبوتر نیست…»
و همینطور که پیش میرود به این شاهکار میرسد که:
«مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن میگوید…»
در نگاه سهراب ذرات ذات زندگی آشنایانی نزدیک هستند که بهسادگی در محضرشان حضور مییافت. اجزای هستی او را به بیکران متصل میکنند:
«بر لب مردابی/ پاره لبخند تو بر روی لجن دیدم/ رفتم به نماز…»
او درک زندگی و گذر از آن را بهخوبی برای خواننده تصویر کرده است. دراینبین بر کوتاهی هر آنچه در آن به سر میبریم و یا بر سر ما میآید تاکید دارد که:
«ریههای لذت/ پر اکسیژن مرگ است…»
خسرو شکیبایی بازیگر توانمند کشورمان اشعاری از او را با صدای ناب و جادوییاش خوانده است. زمانی این خوانش دستبهدست همهجا میگشت و طرفداران بسیاری داشت. حال که از تبوتاب آن روزگاران گذشتهایم و شکیبایی هم در بین ما نیست، شنیدن این شعرها با آن صدای ناب از پیشنهادهایی است که بیشک باید پذیرفت.
برای شنیدن یک شعر با صدای خسرو شکیبایی وارد لینک زیر شوید:
نگاه بیآلایش سهراب به زندگی چنان بود که برخی او را با «کریستین بوبن» قیاس کردهاند که شعر را شکوه زندگی میدانست و برخی نیز به بررسی ریشههای صوفیانه دیدگاه او و «آدونیس» شاعر معروف عرب پرداختهاند. در این باب محمد صدیق سپهرینیا، «سهراب» و «آدونیس» را شاعرانی با دستگاه فکری مستقل در شعرشان میداند و معتقد است این دو مسیری را نشان میدهند که به سیر و سلوک عارفان تنه میزند. هرچند تفاوتهایی هم در دیدگاههای این دو شاعر وجود دارد.
آرامگاه این شاعر در نزدیکی کاشان واقع است و بر روی سنگقبرش سرودهای از او حکاکی شده است که:
«به سراغ من اگر میآیید/ نرم و آهسته بیایید/ مبادا که ترک بردارد/ چینی نازک تنهایی من»
گرچه سهراب شاعر نامآشنایی است اما هنوز برخی از محل دفن وی اطلاعی ندارند و این در حالی است که بسیاری از گردشگران و مردم عادی به قصد سفر به کاشان و گردش در مناطق پیرامونی آن به آن خطه از کشور میروند.
سهراب سپهری، همانطور که پیشتر گفتیم، دانشآموخته دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهارن بود. او با خطوط و رنگهایی کم، حساسیتهای شاعرانهاش را در تابلوهایش هم به نمایش میگذارد. در حال حاضر تابلوهای سهراب از گرانقیمتترین تابلوهای نقاشی در ایران به شمار میایند. برای مثال تابلو زیر در ابعاد ۱۲۰ در ۱۹۹، در سال ۲۰۱۹ در حراج هنر قرن بیستم خاورمیانه ساتبیز با قیمت ۲۱۲۵۰۰ پوند فروخته شد (منبع: کانال تلگرام آرتیبیشن)
با وجود اینکه تابلو تنهی درخت سهراب معروفتر است (البته چندین تابلو با همین مضمون از سهراب به جا مانده)، اما تابلوهای دیگر او هم با قیمتهای زیادی در حراجیهای هنری مختلف به فروش رسیده است. برای مثال تابلو زیر در یازدهمین دوره حراج تهران (در سال ۲۰۱۹) با قیمت ۲.۲ میلیارد تومان به فروش رسیده است (منبع: کانال تگرام آرتیبیشن).
عرفان شرقی در اندیشهی سهراب سپهری
نویسنده: فریبا خیراله
انتشارات: انتشارات حکمت و عرفان
فریبا خیراله در کتابی با عنوان «عرفان شرقی در اندیشه سهراب سپهری» به بررسی دیدگاه سهراب است. نویسنده معتقد است سهراب با اشعارش توانسته است کشف، شهود و اشراق خود را به مخاطبانش بنمایاند و عرفانی را که از آثار او درک میشود میتوان تلفیقی از عرفان اسلامی و عرفان شرقی دانست.
صدای تو خوبست (گفتگو با سهراب سپهری)
نویسنده: رضا حاجی آبادی
انتشارات: انتشارات هزاره ققنوس
رضا حاجیآبادی که روزنامهنگار است در کتابی با عنوان «صدای تو خوب است – گفتگو با سهراب سپری» تلاش کرده تا چهرهای آشناتر از این شاعر برای ما تصویر کند. او با طرح سوالاتی که میتواند سوال هرکدام از ما باشد شروع به کاویدن کرده است. پاسخها در چند مورد از زبان پریدخت سپهری خواهر سهراب است و در باقی موارد از خلال یادداشتها، نامهها و اشعار این شاعر بهدستآمده است. به نظر میرسد با خواندن این کتاب بتوان به پاسخ بسیاری از سوالاتی که پیرامون شخصیت، زندگی و احوال سهراب سپهری داریم، دستیافت.
پاسبان های شاعر
نویسنده: پدرام حکیم زاده
انتشارات: شهر پدرام
پدرام حکیمزاده در کتابی با عنوان «پاسبانهای شاعر؛ اشعار سهراب سپهری و نقاشیهای رنه مارگریت» تلاش کرده تا با درآمیختن این اشعار و نقاشیها نوعی گفتگوی متقابل شرق و غرب را در عرصه هنر بیازماید. گفتگویی که در ساحت هنر به نتیجهای واحد میرسد.
هشت کتاب
نویسنده: سهراب سپهری
انتشارات: انتشارات ذهن آویز
شعرهای سهراب به زبانهایی چون انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمهشده است. کتابهای منظومی که از سهراب سپهری به یادگار مانده است عبارت از هشت کتاب، مرگ رنگ، زندگی خوابها، آوار آفتاب، شرق اندوه، صدای پای آب، مسافر، حجم سبز، ما هیچ ما نگاه و آوار کتاب هستند. همچنین کتابی به نثر از این شاعر و نویسنده در دسترس است با عنوان «اتاق آبی» که روایتی ساده و روان از سهراب و روزگارش دارد.
اگر میخواهید بیش از شناختی که از شعرهای سهراب به دست میآید از او بدانید پیشنهاد میکنم کتاب «هنوز در سفرم» را که به کوشش پریدخت سپهری به ثمر نشسته است، بخوانید. این کتاب مجموعهای از نامهها و اشعار منتشرنشده سهراب سپهری است که در سال ۱۳۸۰ منتشرشده است. خواندن متن این نامهها در درک نوع نگاه شاعر به جهان موثر است که آن روح پاک و آن لطافت طبع حتی در میان جملات نثر او نیز به چشم میآیند و خواننده را با خود به ژرفا میکشانند. در بخشی از این کتاب و از خلال نامههای سهراب سپهری آمده است:
«دنیا پر از بدی است و من شقایق تماشا میکنم. روی زمین میلیونها گرسنه است. کاش نبود ولی وجود گرسنگی شقایق را شدیدتر میکند و تماشای من ابعاد تازهای به خود میگیرد… وقتی پدرم مرد نوشتم: پاسبانها همه شاعر بودند. حضور فاجعه آنی دنیا را تلطیف کرده بود. فاجعه آنطرف سکه بود وگرنه من میدانستم و میدانم که پاسبانها شاعر نیستند. در تاریکی آنقدر ماندهام که از روشنی حرف بزنم… من هزارها گرسنه در خاک هند دیدهام و هیچوقت از گرسنگی حرف نزدهام. نه. هیچوقت. ولی هر وقت رفتهام از گلی حرف بزنم دهانم گس شده است. گرسنگی هندی سبک دهانم را عوض کرده است و من دین خودم را ادا کردهام».
در انتهای این یادداشت بخش دیگری از همین کتاب را میخوانیم. همین چند خط بهخوبی نوع نگاه و بینش سهراب به زندگی و اتفاقهای پیرامونش را نشان میدهد. اینکه او آداب و سلوک خاص خود را در زندگی داشت و دنیا را بهگونهای متفاوت درک و لمس میکرد: «نمیدانم تابستان چه سالی به روستای ما ملخ هجوم آورد. زیانها رساند. من مامور مبارزه با ملخ در یکی از آبادیها شدم. راستش را بخواهید حتی برای کشتن یک ملخ هم نقشه نکشیدم. وقتی میان مزارع راه میرفتم سعی میکردم پا روی ملخها نگذارم. اگر محصول را میخوردند پیدا بود گرسنهاند. منطق من ساده و هموار بود.»
شب سردی است، و من افسرده.
راه دوری است، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.
میکنم، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدمها.
سایهای از سر دیوار گذشت،
غمی افزود مرا بر غمها.
فکر تاریکی و این ویرانی
بیخبر آمد تا با دل من
قصهها ساز کند پنهانی.
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است.
هر دم این بانگ برآرم از دل:
وای، این شب چقدر تاریک است!
خندهای کو که به دل انگیزم؟
قطرهای کو که به دریا ریزم؟
صخرهای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من، لیک، غمی غمناک است.
شب ایستاده است.
خیره نگاه او
بر چارچوب پنجرۀ من.
سر تا به پای پرسش، اما
اندیشناک مانده و خاموش:
شاید
از هیچ سو جواب نیاید.
دیری است مانده یک جسد سرد
در خلوت کبود اتاقم.
هر عضو آن ز عضو دگر دور مانده است،
گویی که قطعه، قطعۀ دیگر را
از خویش رانده است.
از یاد رفته در تن او وحدت.
بر چهرهاش که حیرت ماسیده روی آن
سه حفرۀ کبود که خالی است
از تابش زمان.
بویی فسادپرور و زهرآلود
تا مرزهای دور خیالم دویده است.
نقش زوال را
بر هرچه هست، روشن و خوانا کشیده است.
در اضطراب لحظۀ زنگار خوردهای
که روزهای رفته در آن بود ناپدید،
با ناخن این جسد را
از هم شکافتم،
رفتم درون هر رگ و هر استخوان آن
اما از آنچه در پی آن بودم
رنگی نیافتم.
شب ایستاده است.
خیره نگاه او
بر چارچوب پنجرۀ من.
با جنبش است پیکر او گرم یک جدال.
بسته است نقش بر تن لبهایش
تصویر یک سؤال.
میخروشد دریا.
هیچکس نیست به ساحل پیدا.
لکهای نیست به دریا تاریک
که شود قایق
اگر آید نزدیک.
مانده بر ساحل
قایقی ریخته شب بر سر او،
پیکرش را ز رهی ناروشن
برده در تلخی ادراک فرو.
هیچکس نیست که آید از راه
و به آب افکندش.
و در این وقت که هرکوهۀ آب
حرف با گوش نهان میزندش،
موجی آشفته فرا میرسد از راه که گوید با ما
قصۀ یک شب طوفانی را.
رفته بود آن شب ماهیگیر
تا بگیرد از آب
آنچه پیوندی داشت.
با خیالی در خواب.
صبح آن شب، که به دریا موجی
تن نمیکوفت به موجی دیگر،
چشم ماهیگیران دید
قایقی را به ره آب که داشت
بر لب از حادثۀ تلخ شب پیش خبر.
پس کشاندند سوی ساحل خوابآلودش
به همان جای که هست
در همین لحظۀ غمناک بجا
و به نزدیکی او
میخروشد دریا
وز ره دور فرا میرسد آن موج که میگوید باز
از شبی طوفانی
داستانی نه دراز.
سهراب سپهری در ۱۵ مهر ۱۳۰۷ در کاشان به دنیا آمده و ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹ در تهران فوت کرده است.
بدون شک بهترین کتاب سهراب سپهری را میتوان «هست کتاب» دانست. این کتاب مجموعهای از معروفترین اشعار او را در اختیار ما قرار میدهد.
دانلود کتاب از اپلیکیشن طاقچه