نویسنده: اروین د. یالوم
مترجم: ساناز علمی
انتشارات: نشر علم
میگویند تاریخ، داستانی است که اتفاق افتاده و داستان، تاریخی است که میتوانست اتفاق بیفتد. باتکیهبر همین نگاه، اروین یالوم در رمان وقتی نیچه گریست، دست به بازآفرینی تاریخی میزند؛ او دیداری خیالی میان دو چهرهی واقعی، فریدریش نیچه، فیلسوف بزرگ آلمانی و یوزف برویر، پزشک مشهور و برجسته را ترسیم میکند؛ دیداری که هرگز در واقعیت رخ نداد؛ اما در تخیل نویسنده به شکلی کاملاً باورپذیر شکل میگیرد. در این اثر، مرز میان واقعیت و خیال چنان ظریف و هوشمندانه درهم تنیده شده که خواننده گاه فراموش میکند کدام رویداد واقعاً رخ داده و کدامیک زاییدهی ذهن نویسنده است. شخصیتهای تاریخی در فضای داستان فرصت پیدا میکنند روایتی دیگر از خود بسازند که اگرچه تخیلی است؛ اما از حقیقت انسانی چیزی کم ندارد و این همان قدرت ادبیات است که یالوم استادانه از آن بهره میگیرد و چراغی در تاریکی رنج انسان روشن میکند.
در تلاقی میان واقعیت و خیال، رمانی شکل میگیرد که نهتنها روایتگر یک داستان، بلکه بازتابی است از جستوجوی بیپایان انسان برای معنا، رهایی و آشتی با خود. وقتی نیچه گریست، نوشتهی دکتر اروین د. یالوم، ما را به وین قرن نوزدهم میبرد، جایی که یوزف برویر، به طرزی اتفاقی و خیالی، با فریدریش نیچه، فیلسوف بزرگ اما افسردهی آلمان، وارد گفتوگویی پیچیده، عمیق و البته شفابخش میشود. در این رمان، یالوم با هنرمندی خاص، مفاهیم روانکاوی، فلسفهی نیچه و عناصر دراماتیک را در هم میآمیزد تا روایتی خلق کند که هم روان را میکاود، هم ذهن را به تأمل میبرد و هم دل را به لرزه میاندازد.
داستان در سال ۱۸۸۲ در وین رخ میدهد. دکتر یوزف برویر، پزشک مجرب، مشهور و خسته از زندگی خانوادگی و حرفهای، در حال گذراندن تعطیلات در ونیز، با زنی ناشناس به نام لو سالومه ملاقات میکند. لو از او میخواهد که به دوست فیلسوفش، فریدریش نیچه که از سردردهای شدید و ناامیدی عمیق رنج میبرد، کمک کند؛ اما نیچه از این ملاقات بیخبر است. لو سالومه یک شرط مهم دارد: نیچه نباید بداند؛ چراکه فردی منزوی است و غرورش اجازهی درخواست کمک برای درمان ناامیدی را نمیدهد.
برویر که خود گرفتار وسواس ذهنی نسبت به یکی از بیماران سابقش برتا پاپنهایم است، با این پیشنهاد همدلی میکند. درمان آغاز میشود؛ اما بهزودی مرز میان پزشک و بیمار فرو میریزد. هر دو مرد درگیر دردهای پنهان، امیال سرکوبشده، ترس از پیری، مرگ و بیمعنایی زندگی هستند. آنچه در ابتدا قراری یکسویه برای درمان نیچه بود، بهزودی به رابطهای دوسویه بدل میشود. در طی جلسات، هر دو مرد با عریانترین بخشهای روح خود مواجه میشوند؛ نیچه، با عشق ناکامش به سالومه، ترس از صمیمیت و انزوایش و برویر، با عشق ممنوعه، احساس گناه و خستگی از زندگی تکراری و بیروح. در اوج داستان، برویر با کمک هیپنوتیزم به دنیای درونیاش سفر میکند؛ جایی که وسوسهی رهایی از خانواده و زیستن در کنار برتا در ایتالیا او را میفریبد؛ اما از دل این تجربه، به این درک میرسد که معنای زندگی نه در فرار، بلکه در آشتی با اکنون است. نیچه نیز در نهایت میگرید و گریستن او نه نشانهی ضعف که نماد گشودن دریچهای نو به جهان احساس است. دو مرد از هم جدا میشوند، اما چیزی در هر دو برای همیشه تغییر کرده است.
یوزف برویر از برترین پزشکان وین است؛ چهرهای محترم با تشخیصهای استادانه و الگویی برای نسل جوان اما پشت این نقاب آرامش و موفقیت، مردی ایستاده که از درون میلرزد. او گرفتار دردی است که هیچ نسخهای برای آن پیچیده نشده است؛ احساس خلأ، میل سرکوبشده و تضاد میان وظیفه و آرزو. او از همسرش فاصله گرفته، عاشق بیمار پیشین خود شده و در گفتوگو با نیچه، کمکم خود را بازمیشناسد. میل او برای نجات نیچه، در حقیقت تلاشی برای نجات خودش است؛ تلاشی برای یافتن معنا، تأیید و شاید فرصتی برای بخشش خویش.
فریدریش نیچه، فیلسوف برجسته، ذهنی خیرهکننده دارد، اندیشهها، واژهها و سخنانش مرزهای فلسفه را درمینوردد؛ اما تن و روحش زخمی است؛ دلشکستگی از لو سالومه، انزوای فکری و دردهای بیپایان جسمانی و روانی، او را به مرز فروپاشی رساندهاند. او از درمان میگریزد، چون آسیبپذیربودن را ضعف میداند؛ اما پشت این غرور و انکار، مردی ایستاده که تنهاست. نیچه، با تمام قاطعیتش، تشنهی فهمیدهشدن است و شاید همین تشنگی، بیآنکه خود بداند، او را بهسوی درمان میکشاند.
لو سالومه، زنی بیست و یکساله، جسور، باهوش، جذاب و تأثیرگذار است که روح نیچه را در هم میریزد. رابطهاش با نیچه، هم الهامبخش است و هم ویرانگر؛ هم بیدارگر اندیشه و هم برهمزنندهی آرامش. او مظهر میل، آزادی و قدرت در جهان مردسالار است و نقش او در داستان، تنها یک گرهافکنی عاشقانه نیست؛ بلکه جرقهای است برای آغاز سفر رواندرمانی.
ماتیلده، همسر برویر، زنی است که کمتر سخن میگوید؛ اما حضورش سایهوار در تمام داستان جاری است. او نماد مسئولیت، اخلاق و خواستن بیپاسخ است. ماتیلده، یادآور این نکته است که در راه جاهطلبی، چه بهای عاطفیای پرداخت میشود.
زیگموند فروید هرچند در حاشیه، اما در این داستان، میتوان گفت نمایندهی صدای آینده است. مردی که نگاهش به ذهن انسان، دقیق و بیپرواست. حضور او نشان میدهد که دوران تازهای در راه است؛ عصری که در آن، روان آدمی به عرصهی علم و تفسیر درمیآید.
رابطهی میان فریدریش نیچه و یوزف برویر در رمان وقتی نیچه گریست، فراتر از یک رابطهی سادهی پزشک و بیمار است. در آغاز، ماجرا از یک تقاضا آغاز میشود: لو سالومه، از دکتر برویر میخواهد تا دوست فیلسوفش، نیچه را که از شدت ناامیدی به مرز خودکشی رسیده، نجات دهد. این خواسته، بر بستر رازی شکل میگیرد. در تلاش برای درمان نیچه، برویر با طرحی هوشمندانه، توافقی عجیب پیشنهاد میکند: او درد جسمانی نیچه (میگرنهای مزمن) را درمان کند و نیچه در عوض، به برویر در حل بحران روانیاش کمک کند. در جلساتی که میان آن دو شکل میگیرد، گفتوگوها از درد به فلسفه، از میل به معنا، از انکار به اعتراف و از درمان به دوستی میرسند. در واقعیت تاریخی، چنین دیداری میان نیچه و برویر هرگز اتفاق نیفتاده است.
رمان وقتی نیچه گریست داستان دو مرد نابغه است؛ یکی نیچه، فیلسوفی مشهور و طردشده، دیگری یوزف برویر، پزشکی موفق و استاد زیگموند فروید ولی خسته از خویش اما در حقیقت، سفری درونی است به لایههای پنهان ذهن انسان. شاید هم داستان همهی ما که زیر خروارها بایدونباید زیستهایم، رنج را پنهان و میل را سرکوب کردهایم و هر شب در سکوت، با خودی که نمیشناسیم، خوابیدهایم. در این رمان، یالوم با ظرافتی شگفتانگیز روانشناسی را در قالب داستانی جذاب روایت میکند؛ داستانی که بیش از هر چیز، دربارهی رنج پنهان، امیال سرکوبشده، رؤیاهای تحریفشده، نبرد همیشگی میان عقل و غریزه و آرزوی فهم خویشتن است.
بر پایهی روانکاوی فروید که خودش هم در رمان حضوری در حاشیه دارد، شخصیت انسان از سه بخش تشکیل شده است: نهاد که خواهان لذت بیقید است، بخش غریزی، بیپروا و بیاخلاق. فراخود که وجدان سختگیر، صدای بایدها و نبایدها و داور اجتماعی است و من که نیروی میانجی، عقلانی و واقعگراست که سعی میکند میان این دو کشمکش بیپایان، تعادلی بسازد.
برویر، پزشک برجسته، با وجود زندگی خانوادگی آرام، گرفتار وسوسهای است که نه میتواند آن را بر زبان بیاورد، نه میتواند از آن بگذرد. او عاشق بیماری شده که دیگر حتی او را نمیبیند؛ وسواسی از جنس نهاد و از عمق ناخودآگاه. او خود را بهخاطر این میل گناهکار میداند. این تضاد میان تمایلات و الزامات اجتماعی/اخلاقی، باعث کابوس، وسواس فکری و احساس بیارزشی در او شده است. در روند داستان، برویر که ابتدا گرفتار نهاد است، بهتدریج از طریق گفتوگو با نیچه که نماد من است به تعادل درونی میرسد و از خودویرانگری فاصله میگیرد.
از طرف دیگر نیچه، فیلسوف رنجدیده، خود را بینیاز از عشق میخواند؛ اما پشت نقاب عقل و فلسفه، کودکی نشسته است که در طلب محبت طرد شده و بهجای زانوزدن در برابر عشق، بر آن شوریده است. او از صمیمیت میگریزد چون میترسد دوباره زخمی شود. این همان چیزی است که روانکاوی آن را ترس از پیوند عاطفی مینامد. او بهظاهر ضدزن است؛ اما در واقع از صمیمیت و رابطهی عاشقانه میترسد؛ چراکه در کودکی از سوی مادر و خواهر، به شکل ناخودآگاه آسیبدیده است.
در روانکاوی، اگر تعارض بین نهاد و فراخود به اوج برسد و من نتواند این دو را متعادل کند، فرد دچار بحران میشود. برویر و نیچه هر دو به نقطهی بحران میرسند؛ یکی با وسوسهی برتا، دیگری با شکست عاطفی از سالومه. هر دو شخصیت در آستانهی خودویرانگری و تصویر آینهای یکدیگرند: هر دو از مسئلهای عاطفی زخمخوردهاند، هر دو رنجی اگزیستانسیال را تجربه میکنند و هر دو در پی معنایی گمشده در زندگیاند اما نقطهی نجات، همان جایی است که گفتوگو درمانی و دروننگری آغاز میشود و هر دو رهایی پیدا میکنند.
جالب این نکته است که در ابتدا قرار بود برویر درمانگر باشد، اما بهمرور، در اثر مقاومتهای نیچه و گفتوگوهای عمیقشان، این نقش تغییر میکند و نیچه تبدیل به آینهای میشود که برویر در آن خود واقعیاش را میبیند. در پایان، هر دو از بحران عبور میکنند و به تعادلی روانی میرسند.
بر پایهی مفاهیم روانکاوی، رؤیاها زبان ناخودآگاه هستند. هرچند این زبان مستقیم نیست، بلکه تحریفشده است؛ چون ذهن ما با مکانیسمهای دفاعی، محتواهای ناراحتکننده را تغییر شکل میدهد. در خلال رمان، هر دو شخصیت با رؤیاهایی روبهرو میشوند که واجد لایههای تحریفشدهاند. برویر بارها خوابهایی میبیند مثل رؤیای لغزیدن به داخل زمین و فرورفتن در آن به عمق چهل پا؛ نشانههایی از سقوط در خلأ روانی. این همان چیزی است که روانکاوان آن را محتوای نهفتهی رؤیا مینامند؛ حقیقتی که با لباسی مبدل از ذهن ما عبور میکند و از محتوای نهفتهای همچون ترس از طردشدن، امیال ممنوعه، احساس گناه و اضطراب پرده برمیدارند. برویر بهعنوان مردی متأهل، میلش را گناهآلود تلقی میکند و تلاش میکند آن را سرکوب کند؛ اما این سرکوب، خود را به شکلهای دیگر مثل رؤیا، اضطراب، تحریکپذیری و فرافکنی نشان میدهد.
این رمان نشان میدهد که رنجهای ما، دشمن ما نیستند؛ بلکه دعوتمان میکنند تا نظارهگر خود باشیم. رؤیاها فقط تصاویر پوچ نیستند؛ بلکه زبان رمزآلود ناخودآگاهاند. تمایلات ممنوعه، فقط گناه نیستند؛ بلکه نشانهی زندهبودناند و بحرانهای روانی، پایان نیستند؛ بلکه آغازی برای بازسازیاند. ما نیز اگر خوانندهی هوشیاری باشیم میتوانیم از خلال این داستان، نوری به درون روان خود بتابانیم. نوری که از جنس فهم، پذیرش، و آشتی با خویش است.
بخشی از کتاب صوتی وقتی نیچه گریست را بشنوید.
وقتی نیچه گریست
نویسنده: اروین د. یالوم
گوینده: آرمان سلطانزاده
انتشارات: آوانامه
وقتی نیچه گریست رمانی سرشار از اندیشه است و مفاهیم روانشناسی و فلسفه بهگونهای درهمتنیده شدهاند که خواننده را از سطح قصه به عمق میبرند و او را به تفکر وامیدارند. یکی از برجستهترین مضامین این رمان درمان متقابل است. در ابتدا برویر میخواهد نیچه را درمان کند؛ اما بهتدریج درمییابد که خود نیز نیازمند درمان است. این رابطهی دوسویه، هم مرزهای سنتی پزشک و بیمار را میشکند و هم نشانهای از قدرت گفتوگو در شفای روح است.
هم نیچه و هم برویر با نوعی بحران وجودی درگیرند. نیچه از عشق ناممکن و تنهایی رنج میبرد؛ برویر از تمایل و وسواس فکری نسبت به بیمار سابقش. درواقع یکی دیگر از مسائلی که در این رمان مطرح میشود این است که آیا رنج میتواند سرچشمهی بیداری باشد؟ و روند داستان نشان میدهد که بله، اگر جرئت نگاهکردن به آن را داشته باشیم.
مواجهه با پوچی و جستوجوی معنا یکی دیگر از موضوعات مهم کتاب است؛ این رمان فضایی است برای تأمل عمیق دربارهی پوچی، رنج و معنا. نیچه با درک عمیق از زندگی، نشان میدهد که ما تنها زمانی میتوانیم زندگی اصیل داشته باشیم که خود را به طور کامل و با تمام تاریکیهایمان پذیرفته باشیم. وقتی نیچه گریست، روایتیست از فروپاشی و تولدی دوباره در درون انسان و به ما یادآوری میکند که در نهایت، درمان از درون آغاز میشود، با گفتوگو، پذیرش و مواجهه با آنچه هستیم.
یکی از ویژگیهای رمان وقتی نیچه گریست، زبان استعاری و هنرمندانهی آن است. این اثر پر از نمادهای روانشناختی، رؤیاهای چندلایه و گفتوگوهای فلسفی است که به زبان داستان تبدیل شدهاند. یالوم همچنین مسیر ماجرا را نه در رخدادهای بیرونی که در کشمکشهای درونی شخصیتها دنبال میکند و این، هنر ادبیات مدرن است. ساختار رمان بهگونهای است که هر فصل را میتوان مرحلهای از فرایند درمان قلمداد کرد؛ از انکار تا پذیرش، از رنج تا معنا.
رمان وقتی نیچه گریست نکات ارزشمند و مثبت بسیاری دارد و خواننده را نه درگیر اتفاق، بلکه درگیر معنا میکند. از بزرگترین امتیازات این کتاب، جسارت در آمیختن فلسفه و روانکاوی در قالب داستانی جذاب است. یالوم، نهتنها اندیشههای نیچه را به شکلی زنده و ملموس وارد رمان کرده، بلکه از زبان روانکاوی برای جستوجوی حقیقت در دل رنج استفاده کرده است.
شخصیتپردازی دقیق کتاب یکی دیگر از نکات مثبت کتاب بهحساب میآید. شخصیتها در این رمان، نه قهرماناند، نه ضدقهرمان؛ بلکه انسانهایی هستند با همهی تناقضها، زخمها، میلها و تردیدهایشان طوری که گاه خودمان را میتوانیم در آنها و در رنجهایشان ببینیم. از دیگر ویژگیهای مهم کتاب روایت ساده اما عمیق آن است. یالوم، باوجودآنکه استاد روانپزشکی است و فلسفه میداند، از زبان پیچیده و غیرقابلفهم استفاده نمیکند. زبان او، شفاف، انسانی و شاعرانه است و آنهایی که به روانشناسی علاقه ندارند هم میتوانند بسیاری از مسائل خود را درک کنند.
وقتی نیچه گریست از نخستین آثاری است که رمان آموزشی و داستانهای رواندرمانی را معرفی کرد. یالوم، در جایگاه روانپزشکی برجسته، تصمیم گرفت مفاهیم رواندرمانی وجودی را نه در قالب مقاله و نظریه، بلکه در قالب داستانی درگیرکننده عرضه کند. این شیوهی نوآورانه باعث شد بسیاری از خوانندگان، برای نخستینبار با عمق رواندرمانی، فلسفهی نیچه و پیچیدگی روان انسان آشنا شوند.
یکی از نکاتی که میتوان نه بهعنوان نقص که از جنس ابهام داستان در نظر گرفت، شخصیت مهم اما ناتمام لو سالومه است. اوست که برویر را برای کمک به نیچه ترغیب میکند؛ اما شخصیتش، هرگز بهدرستی شکافته نمیشود. نیت واقعیاش چیست؟ آیا دلسوزانه نیچه را به درمان فرستاده یا انگیزههای دیگری دارد؟ رمان، خواننده را با این پرسش تنها میگذارد. سالومه در میانهی داستان محو میشود، بیآنکه انگیزههایش روشن شود.
زیگموند فروید، شخصیتی واقعی و تأثیرگذار نیز حاشیهی داستان حضور دارد. برخی معتقدند که ظرفیت بالقوهی این شخصیت مغفول مانده است. او میتوانست حضور پررنگتری داشته باشد و به غنای روایت تاریخی و روانشناختی اثر بیفزاید. خود یالوم هم در پایان رمان به این نکته اشاره کرده است که اگر میتوانست زمان آغاز رمان را یک دهه تغییر دهد، دیگر فروید روش های روانکاوی را توسعه داده بود و از رویارویی نیچه-فروید، داستان جالبی میشد ساخت؛ ولی این ممکن نبود؛ چون در سال ۱۸۹۲ نیچه در زوال عقلی غیر قابل برگشتی فرورفته بود.
شاید اولین سؤال خواننده بعد از پایان کتاب این باشد که آیا نیچه و دکتر برویر واقعاً یکدیگر را ملاقات کردند؟ این دیدار هرگز در واقعیت رخ نداده است؛ اما در تخیل یالوم، رخ داد؛ آن هم به شیوهای استادانه. یالوم، روانپزشک و استاد دانشگاه استنفورد، در این رمان به سراغ دو شخصیت بزرگ تاریخ، دکتر یوزف برویر و فریدریش نیچه رفته است. این دو شخصیت تاریخی، هرگز در دنیای واقعی رودررو نشدهاند؛ اما یالوم به کمک هنر داستاننویسی، آنها را در قالب گفتوگویی درمانگرانه به هم رسانده است.
نکتهی جالب این است که تخیل یالوم، در عین داستانپردازی، آموزنده است. او با خلق موقعیتی فرضی، فلسفه و روانکاوی را در قالب گفتوگویی دراماتیک به هم پیوند میدهد. این همان چیزی است که خود یالوم آن را رمان آموزشی مینامد؛ داستانی که هدفش سرگرمی نیست، بلکه آموختن از طریق داستان است.
اگر بخواهیم انسان را در ژرفترین لایههای هستیاش بشناسیم، باید از سه مسیر عبور کنیم: فلسفه برای اندیشیدن، ادبیات برای زیستن و روانشناسی برای فهمیدن. در رمان وقتی نیچه گریست، این سه در کنار هم هستند.
روایت در این اثر صرفاً یک داستان نیست و یا فقط به نظریهپردازی روانی یا نقل گفتوگوهای فلسفی نمیپردازد؛ بلکه تجربهای یکپارچه است از دیدن، شنیدن و حسکردن انسان در لحظههای رنج و امید. در وقتی نیچه گریست، این سه رشته که ظاهراً از دنیاهای متفاوت میآیند، در وجود شخصیتها و حتی در ساختار روایت یکی میشوند: روانشناسی در خدمت رهایی از رنج، فلسفه در جستوجوی معنا و ادبیات در قالبی انسانی و عاطفی برای این تجربهها
در نتیجه، این رمان تنها یک داستان نیست؛ بلکه تجربهای است از گفتوگوی سه علم برای شناخت یک حقیقت: انسان. درواقع وقتی نیچه گریست را میتوان عصارهای دانست از آنچه علومانسانی باید باشد؛ یعنی در خدمت انسان. انسانی که میخواهد بیندیشد، بفهمد، بپذیرد و در نهایت، خویشتن را از نو بسازد. در این مسیر، فلسفه راه را روشن میکند، روانشناسی زخمها را میبیند و ادبیات دست ما را میگیرد تا جرئت کنیم به دل تاریکی برویم. شاید برای نخستینبار، بدون ترس از گریستن.
رواندرمانی اگزیستانسیال، رویکردی انسانمحور و فلسفی به درمان است که بهجای تمرکز بر علائم، به مسائل بنیادین هستی؛ مانند مرگ، آزادی، تنهایی و بیمعنایی میپردازد. این رویکرد، با تأکید بر گفتوگو، خودآگاهی و پذیرش مسئولیت، به مراجع کمک میکند تا با واقعیتهای زندگی روبهرو شود و در دل رنج، معنایی اصیل برای بودن خود بیابد. رواندرمانی اگزیستانسیال، نه تکنیکمحور بلکه سفری درونی برای کشف معنا و ساختن زندگیای آگاهانه و اصیل است.
رمان وقتی نیچه گریست بیتردید از آثار جدی و اندیشهبرانگیز معاصر است که ذهن را به تفکر وامیدارد و روح را به تأمل دعوت میکند. اثری که در دل داستانی جذاب، به سراغ عمیقترین دغدغههای انسانی مانند مرگ، تنهایی، معنا، عشق و خودشناسی میرود. بیآنکه سنگین و سخت باشد. گاه در لباس یک رمان روانکاوانه ظاهر میشود، گاه عاشقانهای ناتمام را روایت میکند و گاه ما را به دل گفتوگوهای فلسفی پرتاب میکند. این کتاب در طاقچه با استقبال فراوانی روبهرو شده و در نسخههای الکترونیکی و صوتی جزء پرفروشترینها و پرشنوندهترین آثار است.
اگر عاشق کتاب وقتی نیچه گریست هستید، یا تازه میخواهید مطالعهی آن را شروع کنید، خواندن این یادداشت از بلاگ طاقچه میتواند به شما کمک کند با فضای کلی این کتاب آشنا شده و لایههای پنهان پشت این رمان را هم درک کنید. بررسی و نقد این کتاب، جذابیت سهچندان دارد، از آن جهت که هم به فلسفه وارد میشود هم روانشناسی و هم ادبیات.
طاقچه دریچهای به دنیای کتابهای الکترونیکی و صوتی است؛ جایی که داستانها، دانش و تجربههای تازه در دسترس شما هستند. چه اهل خواندن باشید و چه شنیدن، میتوانید در هر لحظه و هر کجا، کتاب دلخواهتان را پیدا کنید و از دنیای بیپایان کلمات لذت ببرید.
دانلود کتاب از اپلیکیشن طاقچه