نویسنده: وون پیونگ سون
مترجم: مریم بردبار
انتشارات: انتشارات کتیبه پارسی
کتاب بادام (almond) اثری نوشتهی وون پیونگ سون، نویسندهی کرهای است. این کتاب که در سالهای اخیر شهرت و فروش بسیاری به دست آورده است داستان پسر نوجوانی به نام یونجی را تعریف میکند که از کودکی به بیماری نادری به نام آلکسی تایمیا یا نارسایی هیجانی مبتلا شده است. یونجی نمیتواند با دنیای اطراف خود بهخوبی ارتباط برقرار کند و توانایی درک احساسات دیگران یا خودش را ندارد. مادر و مادربزرگ یونجی در طول رمان تمام تلاش خود را به کار میبندند تا به او کمک کنند پیوند بهتری با احساسات و دنیای اطراف خود برقرار کنند. کتاب بادام دارای داستانی آموزنده و تأثیرگذار است که خواننده را با خود همراه میکند و با شخصیتهای متفاوتش همه را به گریه، خنده و یا لبخند وامیدارد.
هشدار: این قسمت بخشهای مهمی از کتاب را فاش میکند.
از همان ابتدا که کتاب شروع میشود شما به تفاوت شخصیت اصلی یعنی یونجی، با دیگر شخصیتهای کتاب پی خواهید برد. در آغاز یونجی را میبینیم که به تماشای دعوا و حملهای خشونتبار نشسته است و حتی میبیند که یک نفر در این دعوا کشته میشود، ولی باز هم نه اهمیت میدهد نه احساس خاصی را تجربه میکند. او سپس تعریف میکند که اولین علائم بیماریاش از چه زمانی پدیدار شدند. یونجی زمانی را به یاد میآورد که شش ساله بود و به مهدکودک میرفت؛ روزی در آنجا شاهد دعوا و حملهی دیگری بود و دید که بچههای بزرگتر بچهای دیگر را کتک میزنند. یونجی میگوید که این صحنه را با خونسردی تماشا کرد و سپس بی هیچ ترسی به راه خود ادامه داد و از آنجا عبور کرد. او چنان نسبت به این اتفاق بیتفاوت بود که وقتی سعی کرد راجعبه این ماجرا به مغازهدار هشدار دهد، او حرفش را باور نکرد و به پسری که کتک میخورد کمک نکرد. پسری که در کمال تأسف پسر خود مغازهدار بود و مدتی بعد جان خود را از دست داد.
یونجی نهتنها نسبت به این اتفاق احساس خاصی ندارد، بلکه حتی وقتی چندین و چند اتفاق اینچنینی دیگر را تجربه میکند باز هم نه ناراحت میشود و نه احساس گناه میکند. انگار که یونجی در حباب کوچکی زندانی شده است و اتفاقات اطرافش ذرهای نمیتوانند به دنیای درونی او راه پیدا کنند. مادربزرگ یونجی گرچه او را خالصانه دوست دارد، ولی بهخاطر چنین ماجراهایی به شوخی او را «هیولای دوستداشتنی» صدا میزند.
بعد از مدتی دکترها تشخیص میدهند که یونجی گرفتار بیماری نادری به نام آلکسی تایمیا است. در این بیماری فرد نمیتواند هیجانات یا احساسات خود را درک کند و نمیداند در شرایط بحرانی چه عکسالعمل مناسبی باید از خود نشان دهد. یونجی هم با دنیای درونی خود و هم با دنیای اطرافش بیگانه است و هر چه که تجربه میکند را از نظر احساسی اصلاً درک نمیکند. او در کنار مادر و مادربزرگش زندگی میکند و آنها در یک کتابفروشی قدیمی مشغول به کار هستند. آن دو همیشه تلاش خود را میکنند تا حال یونجی را از چیزی که هست بهتر کنند. مادر یونجی همیشه او را مجبور میکند تا بادام بخورد چرا که فکر میکند خوردن بادام نقش مؤثری در بهتر شدن حالش دارد. در حقیقت، بیماری یونجی نیز ناشی از دو نورونی است که به شکل بادام در مغز او قرار دارند و باعث ایجاد اختلال در فعالیت عصبی بدن او میشوند. مادر یونجی همیشه برای او یادداشتهایی مینویسد و در آنها یادآوری میکند که یونجی در هر موقعیت چه رفتار مناسبی باید از خود نشان دهد.
زندگی یونجی از شب تولد شانزدهسالگیاش تغییر میکند. در آن شب او به همراه مادر و مادربزرگش برای جشن گرفتن به رستوران میرود و اتفاق فاجعهبار دیگری را تجربه میکند. اتفاقی که با تمام اتفاقات وحشتناک پیشین متفاوت است. بیرون از رستوران مردی که مشخص است حالت طبیعی ندارد به تمامی افرادی که آنجا هستند حمله میکند و آسیب جدی به آنها وارد میکرد. یونجی از این ماجرا جان سالم به در میبرد، ولی مادرش چنان آسیب میبیند که به کما میرود و مادربزرگش نیز جان خود را از دست میدهد. یونجی مثل همیشه این اتفاقات را بی هیچ احساسی تماشا میکند. او حتی در خاکسپاری مادربزرگش بیتفاوت است و هیچ غمی احساس نمیکند.
از آن روز به بعد، یونجی باید زندگیاش را به تنهایی مدیریت کند. مادرش تمام مدت در بیمارستان است و او اوقات خود را بهتنهایی در خانه میگذراند. او همچنین باید به جای مادر و مادربزرگش کارهای کتابفروشی را انجام دهد. یونجی تمام تلاشش را میکند تا روی پای خودش بایستد و موفق میشود تا به دبیرستان برود. در آنجا از سوی بچههای دیگر طرد میشود و همه او را بهخاطر بیاحساس بودنش مورد تمسخر قرار میدهند. در این میان یونجی با پسری به نام گون آشنا میشود که شخصیت و رفتارش کاملاً با خودش متفاوت است. هرچقدر یونجی بیاحساس و آرام است، گون سرشار از هیجان و خشونت است. او همه را آزار میدهد و هنگامی که میبیند یونجی نسبت به آزار و اذیتهایش بیتفاوت است عصبانیتر میشود.
پس از جروبحثهای فراوان، کمکم میان یونجی و گون رابطهی دوستی عجیبی شکل میگیرد. یونجی تلاش میکند از طریق گون دنیا را بهتر درک کند و گون تلاش میکند تا به شیوهی عجیبوغریب خودش احساسات یونجی را فعال کند. زندگی یونجی رفتهرفته بیشتر و بیشتر تغییر میکند. او حتی در اوج بیاحساسی به دختری به نام دورا دل میبندد. یونجی با کمک دوستانش و اتفاقاتی که پشت سر میگذراند موفق میشود از حبابی که در آن گرفتار شده است خارج شود. در نهایت، هنگامی که یونجی میبیند مادرش از کما بیرون آمده است دیوار دفاعی احساسی او بالاخره فرو میریزد و برای اولینبار میخندد و گریه میکند.
در ادامه شخصیتهای این رمان را معرفی کردیم.
شخصیت اصلی داستان که از بیماری آلکسی تایمیا رنج میبرد و در مرکز ماجراهای کتاب قرار دارد. او نمیتواند احساسات و عواطف خود و دیگران را درک کند. به دلیل بیاحساس بودنش از سوی دیگران مورد تمسخر قرار میگیرد و بخش زیادی از زندگی خود را در تنهایی گذرانده است.
زنی قوی و جسور که سعی دارد به یونجی کمک کند تا دنیای اطراف خود را بهتر درک کند. همسر او (پدر یونجی) درست قبل از تولد یونجی در یک سانحهی رانندگی از دنیا رفته است.
او پس از مرگ پدر یونجی برای زندگی به خانهی یونجی و مادرش نقلمکان کرده است و همیشه به شوخی یونجی را «هیولای دوستداشتنی» صدا میزند. او به همراه مادر یونجی در کتابفروشیای که درست پایین خانهشان قرار دارد کار میکند.
مرد میانسالی که قبلاً جراح قلب بوده است ولی حالا در یک نانوایی کار میکند. او در زندگی یونجی نقش یک استاد و راهنما را دارد و با راهنمایی و نصیحتهای خود به او کمک میکند تا از مشکلات زندگی عبور کند.
کسی که یونجی در مدرسه با او آشنا میشود. او پسری به نام گون دارد ولی رابطهی آنها اصلاً صمیمانه نیست و جروبحثهای زیادی بین آنها اتفاق میافتد.
یونجی در مدرسه با گون آشنا میشود. شخصیت گون نقطهی مقابل یونجی است. او همیشه بر اساس احساساتش تصمیم میگیرد و عمل میکند و برای خودش و دیگران دردسرهای بسیاری به بار میآورد. گون و یونجی در طول کتاب از یکدیگر تأثیر زیادی میپذیرند و به دوستان خوبی تبدیل میشوند.
از دوستان نزدیک یونجی و همچنین دختری که یونجی شیفته و دلباختهی اوست. برخلاف گون که سعی دارد از راه خشونت احساسات یونجی را فعال کند، دورا با مهربانی با یونجی صحبت میکند و به او از راه مثبت انگیزه میدهد. حضور دورا یونجی را متوجهی زیباییهای زندگی میکند.
بادام کتابی است که شاید پیش از خواندن آن فکر کنید که تنها برای مخاطب نوجوان نوشته شده است؛ درحالیکه چنین نیست و داستان این کتاب بهگونهای است که تمامی خوانندگان را، فارغ از سنوسال، به خود جذب میکند. وون پیونگ سون در قالب داستانی ساده به روایت آدمهایی میپردازد که هر کدام بهنوعی آسیب دیدهاند و سعی دارند در این دنیای پیچیده راه خود را پیدا کنند و به فرد بهتری تبدیل شوند. در قلب این داستان نیز یونجی قرار دارد، پسری خالی از هر احساس و هیجانی که خود را به شکل هیولا میبیند. بادام سرشار است از اتفاقات ناراحتکننده که قلب شما را به درد میآورند. چیزی که این کتاب را به اثر دلنشینی تبدیل میکند این است که این اتفاقات ناراحتکننده از نیمههای کتاب با خوشیهای کوچک و بزرگ همراه میشوند و تاریکی کتاب بهمرور کمتر میشود. همانطور که یونجی به آرامی یاد میگیرد با احساسات خود ارتباط برقرار کند.
کتاب بادام پس از انتشار به دلیل داشتن داستانی ساده اما جذاب بهسرعت مورد توجه و علاقهی بسیاری از مردم قرار گرفت و هنوز هم در فهرست کتابهای پرفروش قرار دارد. بااینحال این کتاب نیز مانند تمامی کتابهای دیگر خالی از انتقاد نبوده است. برخی از منتقدان عقیده دارند که اتفاقات این کتاب تا حدودی غیرمنطقی بودهاند. از طرف دیگر، برخی نیمهی اول کتاب را ستایش کردهاند؛ اما گفتهاند که کتاب در نیمهی دوم خیلی ضعیفتر شده است. آنها فکر میکنند که هر چه کتاب بهسوی انتها پیش میرود ماجرا سریعتر پیش میرود و داستان عمق خود را از دست میدهد. رویهمرفته کتاب بادام کتاب بینقصی نیست؛ داستان سادهای دارد و شاید برای سلیقهی همه مناسب نباشد. باوجوداین، کتابی است که داستان لطیف و آموزندهای دارد و شما را با دنیای کوچک خود همراه میکند. با این کتاب میتوانید اوقات خود را پر کنید و در کنار یونجی از نو احساسات خود را پیدا کنید.
وون پیونگ سون با به تصویر کشیدن بیماری نادر آلکسی تایمیا به مضامینی چون قدرت دوستی، توانایی درک متقابل، دلسوزی و همدلی میپردازد. این کتاب به خوانندگان نشان میدهد که روابط انسانی از چه اهمیت بالایی برخوردار هستند و تا چه میزان میتوانند در تغییر شخصیت ما نقش مؤثری ایفا کنند. کتاب بادام همچنین اثری است دربارهی شانسهای دوباره، مقابله با رنج و خاطرات و همچنین تغییر کردن و تبدیل به فرد بهتری شدن.
گرچه در طول کتاب اشارهی پررنگی به این موضوع نمیشود و زمان دقیقی برای اتفاقات کتاب وجود ندارد؛ ولی به نظر میرسد که کتاب بادام در دوران معاصر اتفاق میافتد.
یونجی به همراه مادر و مادربزرگش در کشور کره جنوبی و در طبقهی بالای یک کتابفروشی زندگی میکند. کتاب بهطورکلی فضای آرامی دارد و در طول آن با فضاهای شهری و همچنین محیط مدرسه نیز آشنا میشویم.
بخشی از کتاب صوتی بادام را بشنوید.
بادام
نویسنده: وون پیونگ سون
گوینده: میلاد فتوحی
انتشارات: نوین کتاب گویا
کتاب بادام از لحاظ محتوا در ژانر روانشناسی و اجتماعی قرار میگیرد. این اثر نهتنها از دیدگاه روانشناختی به بررسی تجربهی یک نوجوان متفاوت مینگرد، بلکه از زاویهی اجتماعی نیز نشان میدهد جامعه چگونه با افرادی که درگیر اختلالات خاص هستند برخورد میکند. نثر کتاب نیز ساده و روان است و طوری نوشته شده است که ارتباط برقرار کردن با آن برای هر مخاطبی امکانپذیر است.
از ویژگیهایی که کتاب بادام اغلب بابت آن مورد تحسین قرار گرفته این است که نویسنده داستان را از زاویهی دید اول شخص روایت میکند. یعنی ما داستان را از دیدگاه یونجی میخوانیم؛ شخصیتی که نه احساسی دارد و نه میتواند احساسات و افکار دیگران را درک کند. این امر به ما اجازه میدهد تا در جایگاه یونجی قرار بگیریم و مسائل و مشکلاتی که او با آنها درگیر است را بهتر درک کنیم. این ویژگی باعث شده است که این اثر برای مخاطبان قابللمستر و تأثیرگذارتر باشد.
در طاقچه افراد نظرات مختلفی دربارهی این کتاب ارائه دادهاند. اکثر افراد از خواندن این اثر لذت بردهاند و از سادگی و دلنشین بودن متن تعریف دادهاند. برخی دیگر نیز از پایان کتاب ناراضی بودهاند و فکر میکنند که چنین اثر جذابی میتوانست به شکل تأثیرگذارتری به اتمام برسد. برخی از آنها همچنین گفتهاند که ارتباط گرفتن با شخصیت بیاحساس یونجی سخت بوده است. بهطورکلی نظرات دربارهی این کتاب عموماً مثبت بودهاند و بیشتر کاربران آن را بهعنوان اثری احساسی، جذاب و آموزنده توصیف کردهاند.
شما میتوانید جملات معروف کتاب بادام را، که از روی ترجمهی مریم بردبار توسط خوانندگان آن گردآوری شده است، در طاقچه بخوانید.
علاوهبر بازخوردهای بالا، گروه مشهور بیتیاس نیز خواندن این کتاب را به طرفداران خود پیشنهاد دادهاند.
کتاب بادام در کمال سادگی پیچیدگیهای ذهن نوجوانی را به تصویر میکشد که تمام زندگیاش را صرف دستوپنجه نرم کردن با یک اختلال شخصیتی نادر کرده است. ما در طول داستان از پشت چشمان یونجی دنیای بیاحساس و خاکستری اطرافش را تماشا میکنیم و میبینیم که او بهطور روزانه چه سختیهایی را متحمل میشود. کتاب بادام از ما میخواهد تا اطرافیان خود را بهتر درک کنیم و اهمیت روابط انسانی را فراموش نکنیم؛ چراکه در نهایت هیچ چیز ما را از این دنیای پر از سختی رها نمیکند جز عشق، دوستی و محبتی که از سوی دوستان و خانوادهی خود دریافت میکنیم.
پیشنهاد میکنیم اگر تصمیم به مطالعهی این اثر گرفتهاید، بهترین ترجمه کتاب بادام را انتخاب کنید.
دانلود کتاب از اپلیکیشن طاقچه