نویسنده: آلبر کامو
مترجم: پرویز شهدی
انتشارات: انتشارات به سخن
فرض کنید در خلوت خود و یا روبهروی کسی نشستهاید و بدون رعایت حال، به گذشتهی خود میاندیشید. احتمالاً به شرط صادقبودن کمکم در ذهنتان دست به «اعتراف» میزنید؛ اعتراف، شما را به نحوهی «انتخاب»هایتان در گذشته پرت میکند، به «قضاوت»هایتان و به «میل به برتری». اگر همچنان صادق بمانید، کمکم «ملال» به سمتتان میآید! اما بعد از پایان این فرآیند- البته اگر پایانی برای آن تصور شود- دیگر شما همان آدم سابق نخواهید بود. احتمالاً بپرسید چگونه این فرآیند ممکن است؟ چه جزئیاتی خواهد داشت و اصلاً چه ضرورتی برای اندیشیدن به انتخابها و قضاوتها و باورهای اخلاقیمان وجود دارد؟ برای پیداکردن جواب این پرسشها، بهتر است رمان کوتاه «سقوط» از آلبر کامو را بخوانید؛ رمانی که خواندنش بیشتر از چند ساعت وقت نمیبرد اما سالهای متمادی میتواند مشغولتان کند و تلنگری اساسی به شخصیتتان بزند.
آلبر کامو که از چهرههای شاخص ادبیات قرن بیستم اروپاست، با آثاری چون «بیگانه»، «طاعون»، «افسانه سیزیف» و «انسان طاغی» نامی جاودانه در تاریخ ادبیات از خود بر جای گذاشته است. رمان «سقوطِ» (١٩۵۶) او، آخرین رمان تکمیلشدهی وی محسوب میشود. این کتاب داستانی با طرح پیچیده نیست، بلکه تکگویی طولانی است که از زبان شخصیت اصلی، «ژان-باتیست کلمانس»، روایت میشود و در حین سر راستی عمیقترین مفاهیم فلسفی در مورد وجدان انسان را مجدداً به پرسش میگیرد. «سقوط» را میتوان طرح داستانی از مضامین کتاب پیشین کامو، «انسان طاغی» (١٩۵١) دانست. اگر در رمان «بیگانه» پرسش اصلی «خودکشی» است، در رسالهی فلسفی «انسان طاغی» و رمان «سقوط» پرسش بنیانی حول «دگرکشی و عصیان» بسط یافته است. «سقوط» به دلیل عمق روانشناختی و بار فلسفی خود، یکی از پیچیدهترین و بحثبرانگیزترین آثار کامو به شمار میرود؛ اثری که بیشتر منتقدان آن را برترین رمان کامو برشمردهاند.
رمان «سقوط» در یک بار کوچک به نام «مکزیکو سیتی» در آمستردام هلند جریان دارد. راوی- شخصیت، «ژان باتیست کلمانس»[۱]، وکیل سابق پاریسی، در حال نوشیدن «جین» است و در انتظار یک غریبه مینشیند. او سپس، مکالمهای طولانی و یکطرفه را با این غریبه (که در نهایت مشخص میشوند او هم وکیل است) آغاز میکند و داستان زندگی خود را تقریباً با جزئیات کامل و تلخی خاص در شش بخش بازگو میکند.
کلمانس در گذشته وکیلی موفق و محبوبی بوده که خود را «مدافع بیوهزنان و یتیمان» مینامید. او به نیکیهای خود، مانند کمک به نابینایان برای عبور از خیابان، یا بخشیدن پول به گداها، افتخار میکرد و در گذشته خود را انسانی بیعیب و نقص و خیرخواه میپنداشت. او زندگیای راحت و پر از رضایت شخصی داشت و از تحسین دیگران لذت میبرد. با این حال، کلمانس اذعان میکند که در اوج موفقیت و رضایت از خود، دو واقعهی کلیدی رخ میدهد که باعث زیروزبر شدن زندگیاش میشود:
الف) شنیدن قهقههی ناگهانی روی پل: یک شب، در حال عبور از پلی بر روی رود سن، کلمانس صدای خندهای را از پشت سر خود میشنود. او تصور میکند که این خنده، تمسخرآمیز است و به سوی او نشانه رفته است. این خنده، هرچند لحظهای گذرا بود، اما آرامش ذهنی او را بر هم زد و بذر تردید را در وجودش کاشت.
ب) حادثهی پل و عدم نجات زن: مدتی پس از این اتفاق، کلمانس در حال عبور از همان پل است که زنی سیاه پوش را میبیند که خود را از پل به داخل رود سن پرتاب میکند. او متوجه میشود که میتواند زن را نجات دهد، اما در لحظهی حیاتی، هیچ اقدامی انجام نمیدهد و زن غرق میشود. این بیعملی، که او بعدها آن را یک «سقوط از بیگناهی» مینامد، عذاب وجدان شدید و حس عمیقی از گناه را در او برمیانگیزد.
این دو اتفاق، به ویژه حادثهی غرق شدن زن، باعث میشود که کلمانس به درون خود بازگردد و به خودفریبیها و ریاکاریهای گذشتهاش پی ببرد. او متوجه میشود که همهی اعمال خیرخواهانهاش در گذشته، نه از روی فداکاری حقیقی، بلکه برای کسب رضایت شخصی، خودنمایی و حس برتری نسبت به دیگران بوده است. این آگاهی دردناک، او را از پاریس و شغل پرزرقوبرقش دور میکند و به آمستردام میکشاند، جایی که خود را به عنوان یک «قاضی تائب»-قاضی توبهکار- معرفی میکند.
در این نقش جدید، کلمانس به جای قضاوت دیگران از موضع برتر، ابتدا گناهان و کاستیهای خود را آشکار میکند. او اعتراف میکند که چگونه زندگیاش بر اساس دروغ و خودفریبی بنا شده بود. هدف او از این اعترافات، نهتنها تسکین وجدان، بلکه به دام انداختن مخاطب در تلهی قضاوت متقابل است. کلمانس معتقد است که همهی انسانها، صرفنظر از ظاهر و اعمالشان، گناهکارند و هیچکس از قضاوت وجدان خود و دیگران در امان نیست. او با آشکار کردن گناهان خود، به مخاطب این امکان را میدهد که او را قضاوت کنند، اما در نهایت، با افشای حقیقت تلخ انسان امروزی، مخاطب-خواننده را نیز در شریک بودن در گناهانی شبیه به خود، درگیر میسازد و به این نتیجه میرساند که قضاوتکردن دیگران، در واقع قضاوت کردن خودمان است. کلمانس در نهایت به این نتیجه میرسد که تنها راه رهایی، پذیرش گناه و قضاوت مداوم خود است، زیرا بیگناهی واقعی در دنیای بیمعنا، وجود ندارد.
«سقوط» رمانی است که خواننده را به یک تأمل عمیق در ماهیت انسان و اخلاق فرا میخواند. کانون روایی این اثر، بر محور گناه، قضاوت، ریاکاری و مسئولیت فردی تمرکز دارد. تکگویی ژان باتیست کلمانس، نهتنها یک اعترافنامهی شخصی، بلکه نقدی تند و بیرحمانه بر جامعه و انسان مدرن است.
مفهوم سقوط: سقوط اخلاقی یا سقوط فلسفی؟
مفهوم «سقوط» در این رمان، دارای ابعاد چندگانهای است که میتوان آن را هم به سقوط اخلاقی و هم به سقوط فلسفی تعبیر کرد. از منظر سقوط اخلاقی، حادثهی پل نقطهی عطف زندگی کلمانس است. بیعملی او در نجات زنی که به قصد خودکشی به آب میزند، تصویری از سقوط او از وضعیت «بیگناهی» یا «خودفریبی بیگناه» است. پیش از این حادثه، کلمانس خود را مردی شرافتمند، خیرخواه و بیعیب میپنداشت. او از کمک به دیگران و تحسین عمومی لذت میبرد و این اعمال را گواه بر نیکوکاری خود میدانست. اما این بیعملی، کلمانس را با آگاهی ناگهانی نسبت به مسئولیت انتخابهای آزادانهاش و تواناییاش در انجام انتخابهای نادرست مواجه میکند. کلمانس بعد از این تجربه میفهمد که تمام اعمال خیرخواهانهاش، نه از روی فداکاری واقعی، بلکه برای کسب رضایت شخصی و خودنمایی بوده است؛ ریاکاری و خودفریبی، جوهرهی سقوط اخلاقی اوست.
همچنین، میتوان به سقوط فلسفی نیز اشاره کرد. زمانی که کلمانس با حقیقت ریاکاری خود مواجه میشود، دیگر نمیتواند به زندگی پوچ و بیمعنای خود در پاریس ادامه دهد. او به بیمعنایی کمالگرایی و بیگناهی دروغین پی میبرد. این آگاهی، او را به درک عمیقتری از وضعیت انسان میرساند: اینکه همهی انسانها، به نوعی، گناهکار و ریاکار هستند. او از جایگاه قضاوتگری که خود را در آن قرار داده بود، سقوط میکند و به این نتیجه میرسد که هیچکس واقعاً بیگناه نیست. این سقوط، او را به سمت پذیرش جهان پوچ و مسئولیت گناه در آن سوق میدهد. ژرفنگری «سقوط» در آن است که این دو بعد – اخلاقی و فلسفی – را در هم میتند و نشان میدهد که چگونه یک شکست اخلاقی میتواند به یک بحران وجودی و در نهایت، به یک درک فلسفی جدید از وضعیت انسان منجر شود. به عبارت دیگر، سقوط اخلاقی کلمانس، او را به «صعودی» فلسفی میرساند، چراکه او را وادار به خودشناسی عمیق و مواجهه با حقایق تلخ وجودی میکند، حقیقتی که در آن قضاوت و گناه، جداییناپذیرند.
بخشی از کتاب صوتی سقوط را بشنوید.
سقوط
نویسنده: آلبر کامو
گوینده: علی دنیوی ساروی
انتشارات: آوانامه
ژان باتیست کلمانس، شخصیت اصلی و تنها راوی رمان، یکی از پیچیدهترین و فراموشنشدنیترین شخصیتهای خلقشده توسط آلبر کامو است. او نهتنها یک شخصیت داستانی، بلکه نمادی از انسان مدرن است که در چنگال خودفریبی، ریاکاری و وجدان گرفتار شده است. کلمانس، در آغاز، خود را به عنوان یک فرد نمونه و انسانی بیعیب و نقص معرفی میکند؛ وکیلی موفق که «مدال شرافت» دریافت کرده و زندگی خود را وقف کمک به دیگران کرده است. اما این تصویر، نقابی است برای پنهانکردن غرور، خودبینی و فقدان اخلاق درونی. او باوجود اعتراف، تجسمی از خودفریبی انسان مدرن است که از مواجهه با حقیقت وجودی خود گریزان است. او یک شخصیت پویا نیست تا به رستگاری برسد، بلکه در نهایت، در دایرهی قضاوت و خودقضاوتی گرفتار میماند و تصویری تلخ و واقعی از انسان مدرن ارائه میدهد.
برای درک عمیقتر شخصیت کلمانس، لازم است نگاهی به دیدگاههای فلسفی آلبر کامو داشته باشیم. فلسفهی کامو، عمدتاً حول محور سه مفهوم اصلی پوچی[۲]، عصیان و بیگناهی/گناه، میچرخد.
پوچی: کامو پوچی را نتیجهی تقابل میان تمایل ذاتی انسان به یافتن معنا در جهان، و سکوت بیتوجهی جهان به این تلاش آدمی میداند. انسان پیوسته در جستجوی معنا، نظم و هدف است، درحالیکه جهان به این جستجو پاسخی نمیدهد. شخصیتهای کامو اغلب با این پوچی مواجه میشوند و راهی برای زندگی در سایهی آن مییابند.
عصیان: عصیان در واقع، پاسخ کامو به وضعیت پوچی است. او معتقد است که انسان باید علیه بیعدالتیها و بیمعنایی جهان شورش کند، اما نه با خشونت و تخریب، بلکه با همبستگی و آفرینش معنا در یک دنیای بیمعنا؛ صورتبندی فلسفی این دیدگاه را میتوان در کتاب «انسان طاغی» دید. شورش، تلاشی برای تأیید ارزشهای انسانی در برابر بیتفاوتی جهان است.
بیگناهی و گناه: این مفهوم، بهویژه در رمان «سقوط»، برجستهتر از دیگر آثار کامو مورد تحلیل قرار میگیرد. او نشان میدهد که چگونه انسانها، حتی در تلاش برای خوب بودن، میتوانند گرفتار خودفریبی و ریاکاری شوند و چگونه «بیگناهی» میتواند به یک نقاب برای پنهان کردن گناه تبدیل شود.
شخصیت کلمانس به طور کامل تجسمکنندهی مفاهیم فلسفی است که کامو در اغلب آثارش- بخصوص در «انسان طاغی»- به آنها میپردازد:
کلمانس نمونهی بارز فردی است که در ابتدا از پوچی جهان آگاه نیست و با یک خودفریبی عمیق زندگی میکند. او در ابتدا اعمال نیکوکارانهاش را برای خودنمایی و ارضای غرور شخصی انجام میداد، نه برای فداکاری واقعی. او خود را قاضی اخلاقی دیگران میدانست، درحالیکه از قضاوت درونی خود گریزان بود. این «نقاب بیگناهی» که او بر چهره داشت، به محض شنیدن صدای خنده و پس از حادثهی پل (خودکشی زن سیاه پوش)، فرو میریزد.
پس از «سقوط» اخلاقی، کلمانس به این نتیجه میرسد که همهی انسانها گناهکارند و قضاوت کردن دیگران، در نهایت به قضاوت خود منجر میشود. او خود را به عنوان یک «قاضی تائب» معرفی میکند تا ابتدا گناهان خود را اعتراف کند و سپس، با کشاندن شنونده به این اعتراف، او را نیز در دایرهی گناه و قضاوت شریک سازد. او معتقد است: ما نمیتوانیم کسی را قضاوت کنیم مگر اینکه خود را نیز قضاوت کنیم.
کلمانس از عذاب گناه خود فرار میکند و به آمستردام پناه میبرد. او با اعتراف به گناهانش و قرار دادن خود در مقام یک توبهکار، در واقع به دنبال نوعی رهایی از بار تحملناپذیر گناه است. اما این رهایی کامل نیست، چراکه او همچنان در دایره قضاوت و خودقضاوتی گیر افتاده است. این وضعیت، بازتابی از پیچیدگیهای روانشناختی انسان در مواجهه با اشتباهات و کوتاهیهای خود است. او سعی میکند با اعتراف به گناهان خود، به نوعی «بیگناهی» دست یابد، اما در نهایت میفهمد که این چرخه بیپایان است و رهایی واقعی در کار نیست.
کلمانس در برابر پوچی و ریاکاری جهان «عصیان» نمیکند، بلکه آن را میپذیرد و حتی به نوعی از آن بهرهبرداری میکند. او با تبدیل شدن به یک «قاضی تائب»، نه تنها گناهان خود را بر دوش میکشد، بلکه گناه همهی بشریت را نیز به گردن میگیرد و بدین ترتیب، خود را از باری رها میکند که او را تحت فشار قرار داده بود. این پذیرش با شورش خلاقانه متفاوت است و بیشتر به تسلیم در برابر وضعیت موجود شباهت دارد، هرچند این تسلیم خود نوعی راهکار برای ادامه زندگی است.
رمان «سقوط»، رمان کممانندی است که خواننده را به سفری ژرف در اعماق روان انسان و ماهیت گناه، قضاوت و خودفریبی دعوت میکند. این اثر نهتنها داستان سقوط اخلاقی یک شخصیت، بلکه کاوشی فلسفی در وضعیت وجودی انسان مدرن است که در تقابل با پوچی و بیمعنایی، به دنبال راهی برای زیستن و مواجهه با مسئولیتهای خود است. کامو با روایت ژان باتیست کلمانس، تصویری تلخ اما واقعگرایانه از تناقضات درونی بشریت ارائه میدهد و خواننده را وادار میکند تا به ریاکاریهای پنهان در زندگی خود بیندیشد. این رمان، علیرغم حجم کم، اثری ماندگار و تأملبرانگیز است که پس از سالها از انتشارش، همچنان پرسشهای بنیادین و مهمی را دربارهی اخلاق، وجدان و جایگاه انسان در جهان مطرح میکند. ژان پل سارتر، دوست و رقیب فکری کامو، در مورد رمان «سقوط»، گفته است: این کتاب زیباترین و فهم ناشدهترین کتاب کامو است.
پینوشت:
[۱] . ترجمههای مختلفی از کتاب در زبان فارسی صورت گرفته است که اسم «کلمانس» را به شیوههای گوناگونی نوشتهاند: کلمانس، کلمنس، کلامنس.
[۲] . عموماً در ترجمههای فارسی واژههای (Absurd) و (Absurdity) را به «پوچ» و «پوچی» ترجمه کردهاند. در ریشهشناسی، این واژههای به کلمه لاتینی (Surdus) میرسند که در اصل به معنای کَر و لال، گنگ و بیمنطق است. واژه لاتینی Surdus نیز برای ترجمه واژه یونانی (Alogos)- در برابر Logos که در اصل به معنای زبان و دلالتهای ضمنی چون منطق و خرد است- بکار میرود. بنابراین اصطلاح ابزورد (ابسورد)، دلالت بر هر چیزی دارد که بیمعنا، گنگ و غیرعقلانی است. در فلسفه کامو، زندگی ابعاد منطقی مشخص، روشن و شفافی ندارد، نظم کیهانی اهتمامی به وجدان اخلاقی ما و یا زندگی مصیببار انسانی نمیدهد و نیروی رهایی بخشی ورای رفتار انسانی نمیتوان متصور شد. در این یادداشت برحسب سنت معمول من نیز برای اصطلاح ابزورد از ترجمه «پوچ» و «پوچی» استفاده کردهام، با این تذکر که منظور گنگی و بیمعنایی است.
طاقچه دریچهای است به دنیای کتابهای الکترونیکی؛ جایی که با یک کلیک، به دنیایی از داستانها، دانش و تجربههای تازه قدم میگذارید. هر زمان و هرجا که بخواهید، میتوانید کتاب دلخواهتان را در فروشگاه کتاب طاقچه پیدا کنید و بیدرنگ مشغول خواندن شوید. لذت یک کتابخانهی همیشه در دسترس را با خرید کتاب در طاقچه تجربه کنید!
دانلود کتاب از اپلیکیشن طاقچه