خانه ادریسیها
نویسنده: غزاله علیزاده
انتشارات: انتشارات توس
رمان خانهی ادریسیها نوشتهی غزاله علیزاده، روایتی از یک عمارت اشرافی و اهل آن در شهری به نام عشقآباد است. اهل این خانه که چهار نفر هستند در هیاهوی انقلاب، بهناگزیر با مهمانان ناخواندهای از انقلابیهای پیروز روبهرو میشوند که برای ستاندن حق ستمدیدگان میجنگند و میخواهند خانهی آنها را مصادر کنند.
خانه ادریسیها
نویسنده: غزاله علیزاده
انتشارات: انتشارات توس
خانهی ادریسیها، خانهای اشرافی، بزرگ و قدیمی است در شهری به نام عشقآباد. در این خانه چهار تن ساکن هستند: خانم ادریسی، دخترش لقا، نوهاش وهاب و خدمتکار و یار وفادار آنها، یاور. ساکنان این خانه در گذشته سیر میکنند و اسیر کرختی و خمودگی هستند. آنها در بریدگی کامل با دنیای واقعی، در جهان خیالی خود با معشوقههای خیالی به سر میبرند. همگی خود را در خانه حبس کردهاند و مشغول مرور خاطرات خیلی دورشان هستند. چنانکه در توصیف کتاب آمده: خو گرفتن، ناچاری و تنآسایی سبب شده تا آنها هرگز خانه را ترک نکنند و به جمع دیگران پا نگذارند؛ اما بهناگاه ورق برمیگردد. این جمع کهنه، با ورود گروهی که به قدرت رسیدهاند، به هم میریزد. آن بیرون انقلابی برپاست، انقلابیها پیروز میشوند، با اندیشهی برابری و عدالت، به خانهها هجوم میبرند تا داد ستمدیدگان را از ثروتمندان بستانند. خانهی ادریسیها دیگر مال آنها نیست. مردمی ناشناس وارد آنجا میشوند، اتاقها را میان خود تقسیم میکنند و تقابل میان کهنه و نو درمیگیرد. بخش اول رمان به تضاد تازهواردان و اعضای خانوادهی ادریسی اختصاص دارد. تازهواردان با اندیشههای آتشین انقلابی خود، به اشرافزادگان ضرب شست نشان میدهند و قدرت خود را به رخ آنها میکشند. آنها قالیهای ظریف خانه را لگدمال میکنند، کتابخانه را آتش میزنند و با اعضای خانه بدرفتاری میکنند. این تازهواردان اعضای گروهی هستند که آتشکار نامیده میشوند و هرکدام پیش از نام خود، لقب قهرمان دارند. سرکردهی آتشخانهی مرکزی قباد نام دارد. قباد عشق دوران جوانی خانم ادریسی است که ناکام مانده بود.
در بخش دوم رمان، شاهد چرخش داستانی هستیم. این بار انقلابیهای اهل خانه که پیشتر با آتشخانهی مرکزی اختلاف پیدا کرده بودند، اختلافشان اوج میگیرد؛ انقلاب از مسیر اصلی منحرف شده و بانیان اولیهی آن دیگر به آنچه میگذرد اعتقادی ندارند و خسته شدهاند. خانم ادریسی به انگیزهی همراهی با قباد که عشق گمشدهی دورهی جوانیاش است، اولین نفر به این گروه میپیوندد.
هشدار: پایان داستان در این قسمت فاش میشود.
پایان داستان جایی است که لقا، تنها بازماندهی خانهی ادریسی بر ایوان این خانه به نظارهی چیزی نشسته که روزگاری عمارتی اشرافی بود و حالا تبدیل به آغل گوسفندان شده و آب بارانی که چون جویبار از راهپلههای مارپیچ عمارت روان است بیآنکه اثری از صاحبان خود چه قدیم و چه جدید در آن وجود داشته باشد. صاحبانی که همه شکست خوردهاند و آنگونه که میخواستند زندگی نکردند. هر شخصیت در پایان کتاب به جایی میرسد که باید میرسید. آنکه عزم نابودی خود کرده بود، نابود شد. آنکه در سر سودا میپروراند، بهسویش روانه شد. آنکه آرمانی داشت در راه آن جانش را فدا کرد و در نهایت آنکه ضعیف، سازشکار و خالی از عشق و آرمان بود، بر آستانهی ویرانهها و نظارهگر در آن، جان به در برد.
بخشی از کتاب صوتی خانه ادریسی ها را بشنوید.
خانه ادریسی ها
نویسنده: غزاله علیزاده
گوینده: سلمی الهی
انتشارات: رادیو گوشه
خانم ادریسی: او مادر خانواده، همسر ادریسی و مادربزرگ است. سه فرزند دارد: پدر وهاب، لقا و رحیلا. او را وقتی خیلی جوان بود به آقای ادریسی شوهر داده بودند، در حالی که دلبستهی جوانی آشوبگر و مبارز به نام قباد بود. قباد بهدنبال هدفش رفته بود و زلیخا نیز به عقد ادریسی درآورده شده بود.
لقا: دختر خانواده، دوشیزهای حدوداً چهلساله که از مردان گریزان است و به سبب نداشتن چهرهای زیبا و کممهری مادر در تنهایی روزگار میگذراند. تنها هنر او نواختن پیانو در اتاقش است.
وهاب: پسری سیساله که نوهی خانم ادریسی است. او در مدارس شبانهروزی انگلستان درس خوانده، بسیار اهل مطالعه است و کتابخانهای غنی دارد. وهاب گوشهگیر و خیالپرور است. مادرش را در کودکی از دست داده و عشقی عجیب به عمهی درگذشتهاش، رحیلا دارد. او روزهای زندگیاش را با مرور خاطرات رحیلا سپری میکند. در نهایت افسردگی و غربت ذهنی باعث میشود به هند مهاجرت کند.
یاور: پیرمردی که از سالهای دور، پیشکار خانهی ادریسیها بوده، یار وفادار آنهاست و بسیاری از رازهای خانه و ساکنان آن را در سینه دارد.
قباد: سرکردهی آتشکارها و کسی که در جوانی عاشق خانم ادریسی بود؛ اما بیش از عشق خواهان دادخواهی بود و حالا حسرت روزهای ازدسترفته را میخورد.
رحیلا: دختر دیگر خانم ادریسی که زیباست؛ اما مانند دیگر زنهای خانه بهناچار تن به ازدواج با مردی بیلیاقت میدهد. رحیلا در جوانی میمیرد و اتاقش همچنان دستنخورده با تمام لباسها و عطرهایش باقی میماند.
داستان از نگاه چهار نفر ساکنان اصلی خانه روایت میکند: خانم ادریسی، وهاب، لقا و یاور. هر چه در رمان میگذرد، هر تأمل و حرکتی در منظر این چهار نفر است. راوی، داستان را در زمان گذشته روایت میکند. آدمهای داستان از این گذشته که در حکم زمان حال داستان است، به گذشتههای دیگری میروند. بنای داستان بر واقعگرایی، مستحکم است همراه با عناصری اسطورهگون که شاید با اندکی اغماض و احتیاط زیاد بتوان فضای را به پادآرمانشهری شبیه دانست.
خانهی ادریسیها را میتوان تمثیلی از میهن دانست و حوادثی که بر ساکنان آن آوار میشود. منتقدان و مفسران ادبی، این رمان را موضعگیری علیزاده در برابر نمود عینی مفهوم انقلاب قلمداد کردهاند. کتاب با جملهای معروف شروع میشود که میتوان آن را چکیدهی داستان و نیز دیدگاه علیزاده دربارهی انقلاب دید: «بروز آشفتگی در هیچ خانهای ناگهانی نیست، بین شکاف چوبها، تای ملافهها، درز دریچهها و چین پردهها غبار نرمی مینشیند. به انتظار بادی که از دری گشوده به خانه راه بیابد و اجزای پراکندگی را از کمینگاه آزاد کند.»
سبک نگارش کتاب را میتوان تلفیقی از واقعگرایی و نمادگرایی، همراه با عناصری از روانشناسی و دروننگری شخصیتها دانست. دروننگری شخصیتهایی که سالها در رؤیا به سر میبرند؛ اما در مواجهه با واقعیت از توهم خارج میشوند. یک سوی کتاب، آشوبی انقلابی روایت میشود که تاریخ را پیش چشم در معرض قضاوت میگذارد و سوی دیگر آن، آدمهایی مملو از آمال و حسرتها.
در این داستان با نهضتی مواجه میشویم که حالا تبدیل به نظام شده است؛ اما آن هم مانند تمام انقلابهای دیگر که به قدرت میرسند، به فساد کشیده شده و اندیشهی عدالت و آزادی به حکومتداریای تبدیل میشود که باید چون شیر بیباک باشد و مانند روباه حیلهگر. قدرتمندانی که باید بیرحم باشند؛ زیرا تنها حکومتی پابرجا میماند که زیردستان خود را خرد کند. خانهی اشرافی کتاب، بهصورت اشتراکی بین خانواده و انقلابیها تقسیم میشود. رویهای که سالها موجود بود دیگر عوض میشود و این فقرا هستند که سلطهگری و توحش خود را تحت عنوان آرمانهای انقلاب، به خانوادهی از همهجا بیخبر تحمیل میکنند. برخلاف دید فقرا، اعضای اصلی این خانه در این سالها به عیش و نوش نمیپرداختهاند، بلکه زندگیشان پر از اندوه و خاطرات کابوسوار بوده است. این نقطهای است که علیزاده بهعنوان یکی از همفکران اندیشههای آزادی و عدالت در مقابل انقلابیهای غاصب قرار میدهد. همهی اشرافزادگان ظالم، ستمگر و چپاولگر نبودهاند. او به وجوهی از انقلاب کارگری پرداخته است که همزمان با براندازی سلطهی اشرافزادگان، بهدنبال براندازی فرهنگ عمومی، حتی جنبههای مثبت آن هستند. جریانی که هیچ انعطافی ندارد و در آن هر چیزی برچسب ارتجاع میخورد.
کتاب گرایشی به رمزگونگی و نمادگرایی دارد. این، جایی است که داستان از واقعگرایی خود فاصله گرفته و زبان استعاری به خود میگیرد. در رمان، نه زمانهی خانهی ادریسیها مشخص است و نه مکان آن. هرچه و هر کجا هست، در آن همهچیز بوی کهنگی میدهد؛ هم جامعه و هم حکومت. دورهای که باید برایش طرحی نو درانداخت. جامعه برمیخیزد، نهضت نو بر حکومت کهنه پیروز میشود و پرچم عدالت بر شهر برافراشته میشود. ثروتمندان دیگر نمیتوانند مالک آنچه داشتند، باشند. همه باید در اردوگاهها مستقر شوند. بهلحاظ تاریخی، نزدیکترین نمونه به چنین وضعی انقلابیهای بلشویک هستند که با اندیشهی برابری و عدالت، به میدان آمدند، خانهها را از صاحبانشان گرفتند، به مردم وعده کردند که صلاح آنها را بهتر از خودشان میدانند و قرار است خیر جمعی به یکسان میان آنها برقرار شود. خانه ادریسیها نماد نظم کهن و نماد میهن است و اعضای مالیخولیایی و بیخبر از وقایع، نماد اشرافی که باید از بین بروند. خانهی ادریسیها را میتوان نمادی از هر جایی دانست که چنین انقلابهایی را تجربه کرد؛ از مسکو تا تهران.
خانهی ادریسیها نهتنها انتقاد از جامعهی طبقاتی گذشته و بیعدالتیهایش به شمار میرود بلکه نقد حکومت تازه به قدرت رسیدهای است که بدون تجربه و دانش میخواهد قدرت مطلقه را بر مردم اعمال کند. جور تمام کمبودها و محرومیتهای گذشته را خانهی ادریسیها باید بکشد. چگونه؟ با انتقام از آن و با ازبینبردن تاریخ و فرهنگش. کاری که انقلابیها در آن موفق میشوند. کافی است صحنهی حضور گلهی گوسفند ساکن در خانه را به یاد آورد.
آنچه بر تاریخ این خانه گذشته، سرکوبی و ناکامی است. عشاق این داستان، با شوریدگی خود و خیال معشوق، عشق در ادبیات عاشقانه و عارفانهی فارس را یادآور میشوند. عاشق و معشوقی که از همه عالم بریدهاند و جز جلوهی جمال یار نمیبینند. جهان ذهنی شخصیتهای داستان بنا بهگفتهی منتقدان ادبی، جهانی اسطورهای و برآمده از درد مشترک انسانها است؛ یعنی جاودانگی و عشق بهمثابه اکسیر. در این رمان قهرمان اولیه همراه با بانوی عمارت به کوه میروند، جایی که نماد مقاومت و مکانی برای روشن نگهداشتن آتش اصیل جاودانی است. آنجا آتش را روشن نگه میدارند، جوان میشوند و جاودان میمانند.
علیزاده، در بازنمایی پیچیدگی درونی شخصیتها از عناصر روانشناسی شخصیت بهره گرفته است. مهمترین موضوعی که بسیار هم توانسته است تفسیرهای فمینیستی تولید کند، ظلم تاریخی به زنان است. چیزی که آن را در طول نسلهای مختلف، از خانم ادریسی تا دخترعمویش، دخترانش و حتی عروسش رعنا میتوان دید؛ اما این موضوع برخلاف تفاسیر فمینیستی، نباید تمام داستان را زیر پرتو خود درآورد. شخصیتپردازی مردهای داستان نیز بهاندازهی زنهاست. علیزاده در کنار اشاره به واقعیتی تاریخی، هر نوع آدمیزادی را در داستان خود گنجانده است و انسانیت فصل مشترک همهی آنهاست. زنان داستان، عاصی، عاشق، مطیع، منزوی، متجدد و متحجر، نمادی از آن چیزی هستند که بر زنان در طول تاریخ رفته است. اینها در یک چیز مشترک هستند: همگی اسیر مردسالاری و در نتیجه محکوم به سرخوردگیاند.
وهاب، نمادی از روشنفکران جامعه است. کسی که بهدلیل روحیات شکننده و مشکلات دوران کودکی، گرفتاریهای ذهنی و روانی دارد و مجموعهی سفرها و مطالعاتش هیچگاه به اقدامی خاصی منجر نشده است. جهان او کتابخانهای است که بهراحتی به دست انقلابیها به آتش کشیده میشود. به یک معنا، دانشی که به کار نیامد و نابود شد. لقا از وهاب هم منفعلتر است. او نماد سازشکاری و تطبیق با وضع جدید است، هرچه باشد.
آن سوتر، قباد بهعنوان اولین آتشکار و مؤسس آتشخانهی مرکزی، پیرمردی که یک پایش را در راه آرمان از دست داده، اما دیگر حنایش رنگی ندارد و در تصمیمها دخیل نیست، نمادی از این جملهی معروف است که انقلاب فرزندان خود را میخورد. او طی پنجاه سال فعالیت خود بهعینه درک کرد که مردم جلاد غاصب میخواهند؛ درحالیکه جنبش او مقدس و برای آزادی آنهاست. او با یک پای سالم، کنار گذاشتهشده از سوی آتشخانهای که خود به وجودش آورد، با سکوت و حسرت گذشتهی ازدسترفتهی خود، اولین قربانی برساختهاش است. گرچه شعلههای این شور با رفتن او و زلیخا به کوه نمیمیرد، آنجا میماند تا شاید روزی، مرد و زنی دیگر مشعلهایش را به دست گیرد!
غزاله علیزاده با نام اصلی فاطمه، در ۲۷ بهمن ۱۳۲۷ در مشهد به دنیا آمد. او دختر منیر سادات سیدی، شاعر و نویسنده بود. علیزاده فعالیت ادبی خود را از دههی ۱۳۴۰ با انتشار داستانهای کوتاه در مشهد آغاز کرد. پس از تحصیل در رشتهی حقوق در دانشگاه تهران، به فرانسه رفت و تحصیل در رشتهی فلسفه اشراق را آغاز کرد؛ اما این سفر بهعلت مرگ پدرش نیمهتمام ماند. او دورهای با بیژن الهی ازدواج کرد و یک دختر حاصل این ازدواج است. بعد از آن با محمدرضا نظام شهیدی ازدواج کرد و گرفتن دو دختر بازمانده از زلزله بوئین زهرا به فرزندخواندگی در این پیوند حاصل شد. علیزاده در ۱۳۶۳ اولین کتاب خود را با عنوان دو منظره منتشر کرد. از او رمانهای خانهی ادریسیها، شبهای تهران و ملک آسیاب و مجموعه داستانهای سفر ناگذشتنی، چهارراه و تالارها منتشر شده است. او جایزهی بیست سال داستاننویسی را برای کتاب خانهی ادریسیها و جایزهی قلم طلایی مجلهی ادبی گردون را برای داستان کوتاه جزیره در ۱۹۹۹ از آن خود کرد. همچنین بهخاطر مجموعه چهارراه توانست لوح قلم زرین جایزهی ادبی گردون را از آن خود کند. تعدادی از داستانهای کوتاه، نامههای علیزاده و خاطراتش نیز در کتابی به نام با غزاله تا ناکجا، سه سال پس از مرگش منتشر شد. علیزاده در سالهای پایانی زندگی به بیماری سرطان مبتلا بود و بعد از دو خودکشی ناموفق، در ۲۱ اردیبهشت ۱۳۷۵ در جواهرده رامسر خود را از درختی حلقآویز کرد و به زندگیاش پایان داد.
دانلود کتاب از اپلیکیشن طاقچه