گزینه اشعار مهدی اخوان ثالث
نویسنده: مهدی اخوانثالث
انتشارات: انتشارات مروارید
برخی بر این باورند که خلق یک اثر هنری تنها به خواست هنرمند بستگی دارد و او مجاز است بدون ملاحظهی اینکه آیا کسی اثر او را درک میکند و از آن لذت می برد یا نه، هرچه از درونش میجوشد را بیافریند؛ اما عدهای دیگر معتقدند هنرمند دربرابر جامعهی خود مسئول است و هنرش را میبایست در خدمت مردم به کار گیرد، بنابراین هرچه شمار بیشتری هنر او را درک کنند، او در ادای وظیفهاش موفقتر بوده است. مهدی اخوان ثالث را میتوان در دستهی دوم قرار داد؛ چرا که سرودههای او بیش از هر چیز در پی همنوایی با مردم ایران و ابراز ناخرسندی از اوضاع ناگوار آنها است. در این یادداشت گوشه چشمی به اشعار اخوان ثالث داشتهایم.
اخوان ثالث را ادامهدهندهی راه شاعران سبک خراسانی در شعر نو میدانند. اشعار او در عین بهرهمندی از صلابت زبان فردوسی، از احساس و عاطفهی اشعار سعدی و حافظ نیز برخوردار است و شگفتانگیز اینکه این ویژگیها را در کنار تصویرسازیهای بکر و تازه به مخاطب عرضه میدارد، ترکیبی که پیش از اخوان در شعر فارسی کمسابقه بوده و در میان شاعران معاصر نیز تکرار نشده است. گفتنی است برای خرید نسخه الکترونیکی و صوتی کتابهای مهدی اخوان ثالث میتوانید به سایت طاقچه مراجعه کنید.
مهدی اخوان ثالث، متخلص به «م. امید»، در سال ۱۳۰۷ هـ.ش در مشهد دیده به جهان گشود و تحصیلات ابتدایی و متوسطهی خود را در همانجا گذراند. او در سال ۱۳۲۶ هـ.ش به تهران آمد و در این شهر کار خود را با معلمی آغاز کرد.
اخوان را میتوان نماد فرهنگی-سیاسی نیم قرن از روزگار معاصر دانست. او در طول عمر خود از جهت فرهنگی مسیر توس تا یوش و از جهت سیاسی فاصلهی دو واقعهی مهم کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ هـ.ش تا انقلاب ۱۳۵۷ هـ.ش را پشت سر گذاشت. او که در جوانی گرایشهای چپگرایانه داشت، پس از کودتای ۲۸ مرداد چندی به زندان افتاد و به قول خودش پس از آن برای همیشه از دنیای سیاست کناره گرفت.
اخوان بعد از آزادی از زندان، در سال ۱۳۳۶ هـ.ش به کار در رادیو پرداخت و مدتی بعد به تلویزیون خوزستان منتقل شد. او که در جوانی با شعر کلاسیک فارسی آشنا شده بود، کتاب «ارغنون» را به همان سبک و در بیان حالات و روحیات دورانِ جوانی و سودای یار و دلدار سرود. وی که همواره به دنبال نوگرایی در عرصهی شعر بود، پس از آشنایی با نیما و اشعار او، به شعر نو گرایید و دو شاهکار خود، «آخر شناهنامه» و «زمستان»، را در پی وقوع کودتای ۲۸ مرداد، بدین سبک و سیاق خلق کرد. «از این اوستا» که در سال ۱۳۴۴ هـ.ش منتشر شد را میتوان حاصل دوران یأس فلسفی شاعر دانست؛ اما سه مجموعهی «در حیاط کوچک پاییز، در زندان»، «زندگی میگوید: امّا باز باید زیست» و «دوزخ، امّا سرد …» در واکنش به حرکتهای اجتماعی حول وحوش انقلاب اسلامی شکل گرفته و نشأتیافته از روح امیدواری در شاعر بودند. اخوان ثالث در کتاب «تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم» – که اشعار بین سالهای ۶۰-۶۹ او را دربرمیگیرد- دوباره به شعر سنتی روی آورد و سرانجام در چهارم شهریور ۱۳۶۹ هـ.ش قلم برزمین نهاد و با دنیای شعرو ادب وداع کرد، امّا شعر و آثار ماندگارش، نام او را برای همیشه در تاریخ ادبیات این مرزوبوم جاودانه ساخت.
گزینه اشعار مهدی اخوان ثالث
نویسنده: مهدی اخوانثالث
انتشارات: انتشارات مروارید
کتاب گزینه اشعار مهدی اخوان ثالث بخشی از اشعار این شاعر را در بر میگیرد. این کتاب را نشر مروارید منتشر کرده است. در این مجموعه ۲۰ شعر از کتاب ارغنون، ۱۰ شعر از کتاب زمستان، ۱۰ شعر از کتاب آخر شاهنامه، ۱۰ شعر از کتاب از این اوستا، ۱۱ شعر از کتاب زندگی میگوید…، ۹ شعر از کتاب در حیاط کوچک پائیز در زندان، ۱۲ شعر از کتاب دوزخ، اما سرد، ۱۷ شعر از کتاب ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم گردآوری شده است.
با اینکه مهدی اخوان ثالث به عاشقانه سرودن شهره نیست، اما بررسی اشعار عاشقانهی او در کنار دیگر اشعار سیاسی و اجتماعیاش -که بیشتر از عاشقانهها سازندهی چهرهی شاعرانهی او قلمداد میشود- میتواند تصویر درستتری از سیر تکوین اشعار اخوان ثالث به مخاطب عرضه دارد.
از میان تمامی اشعار اخوان، عاشقانههای «ارغنون» در قالب غزل و به همان سبک و سیاقی که از نخستین دورهی پیدایش آن مرسوم بوده است، با همان کارکرد و قدرت انتقال مفاهیم ادوار پیدایش و رویش آن، خلق شده است. شعرهای این مجموعه غالباً تکگوییهای حزنانگیز عاشق با معشوق را در بر میگیرد که که نمونههای آن را میتوان از هزارهی پیش تا امروز به وفور دید.
تو را با غیر میبینم، صدایم در نمیآید/ دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمیآید
نشستم، باده خوردم، خون گریستم، کنجی افتادم/ تحمل میرود اما شب غم سر نمیآید
توانم وصف جور مرگ و صد دشوارتر زان لیک/ چه گویم جور هجرت چون به گفتن در نمیآید
چه سود از شرح این دیوانگیها، بی قراریها؟/ تو مه، بیمهری و حرف منت باور نمی آید
ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور ای زلف/ که این دیوانه گر عاقل شود، دیگر نمیآید
دلم در دوریات خون شد، بیا در اشک چشمم بین/ خدا را از چه بر من رحمت ای کافر نمیآید
یکی از اشعار اخوان ثالث
با گذشت زمان، اخوان به عدم رسانایی غزل در انتقال مضامین روز پی برد. به گفتهی او «در اغلب اشعاری که در قالب غزل سروده میشود یک «منِ» کاملاً محدود و شخصی وجود دارد که شعر به گزارش احوال شخصی او میپردازد. در غزلگویان ما بسیار کماند کسانی که توانستهاند منِ خود را به دیگران نزدیک و مربوط سازند یا به چنان مهارتی در بیان دست یابند که بتوانند منِ خصوصی خود را برای همه لذتبخش، دلنشین و گیرا سازند».
تجسم این اندیشه در آثار بعدی اخوان بهمرور قابلمشاهده است. عاشقانههای مجموعهی «زمستان» -که متشکل از شعرهای نیمایی و چهارپاره است- بهرغم تغییر قالب، کماکان با نگاهی ساده و سطحی و حسی غریزی به عشق مینگرد.
من از این غفلت معصومِ تو ای شعلهی پاک
بیشتر سوزم و دندان به جگر میفشرم
منشین با من، با من منشین
تو چه دانی که چه افسونگر و بیپا و سرم؟
تو چه دانی که پس هر نگه سادهی من
چه جنونی، چه نیازی، چه غمیست؟
یا نگاه تو، که پرعصمت و ناز
برمن افتد، چه عذاب و ستمی است
دردم این نیست ولی
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بیخویشتنم
پوپکم! آهوکم!
تا جنون فاصلهای نیست از اینجا که منم
مرور اشعار عاشقانه اخوان ثالث در مجموعههای «آخر شاهنامه» و «از این اوستا» نشان از جهشی مشخص به سوی عشقی فراگیرتر از تمناهای تنانهی اشعار پیشین او دارد. در این فرایند اخوان به درک معانی دیگری از عشق دست مییابد و تصویر معشوق از آن زاویهی دید تکبعدی مجموعههای پیشین دور میشود. از این رو است که برای مثال در شعر زیر او معشوق را «تکیهگاه و پناه زیباترین لحظههای پرعصمت و پرشکوه تنهایی و خلوت» خود خطاب میکند.
ای تکیهگاه و پناهِ
زیباترین لحظههای
پرعصمت و پرشکوهِ
تنهایی و خلوت من
ای شط شیرین پرشوکت من
ای با تو من گشته بسیار
در کوچههای بزرگ نجابت…
بهرغم تمام تحولات ذهنی شاعر، اما تصویر او از عشق در این مجموعه کماکان ساده و مسطح و بیبعد مینماید. رابطهی عاشقانهی آرمانی و مطلوب اخوان را در شعر «دریچه» میتوان دید که در پایان نه توسط مهر و ماه که از علل و عوامل جدایی عاشق و معشوق در شعر کلاسیک است، بلکه بهواسطهی وقوع یک سفر نافرجام میماند.
ما چون دو دریچه، روبهروی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آینهی بهشت، امّا… آه
بیش از شب و روزِ تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خستهست
زیرا یکی از دریچهها بستهست
نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر، که هر چه کرد او کرد
نمای عشق از دید اخوان در سه مجموعهی «در حیاط کوچک پاییز در زندان»، «زندگی میگوید: اما باید زیست…» و « دوزخ اما سرد» نسبت به سایر عاشقانههایش ژرفا و فراگیری فزونتری یافته است. در این مجموعهها عشق برای اخوان به جذبهای ناب بدل میشود که دیگر جذبهها را اوج و جلوه میبخشد، حتی اگر عاشق گرفتار حضیض محض باشد. براساس دریافت او عشق حتی به سکون و رخوت سنگهای ساحلی تلاش و خیزش موج را میبخشد، جذبهای تعالییافته که آگاهی در برابرش تدنی و شعور در برابرش نشیب است.
جذبهای از جذبهها، اما
جذبهای که زندگی را اوج میبخشد؛
گرچه باشی در حضیضی محض
و سکون سنگ ساحل را تقلا و تلاش موج می بخشد.
چیست این؟_می پرسد از خود آدمی_این چیست؟
کیست این مجذوب آن جذبه؟منم آیا؟
خویشتن را بیند و پرسد ز خود: این کیست؟
گر شعوری مانده باشد به وجود خویشتن او را.
گرچه کمتر ممکن است آن اوج عالی را
در حضیضی چون شعور افتد
ور نه از آن اوج دور افتد.
سیر تکامل اشعار اخوان ثالث از جنبههای فردی و عاشقانه به سوی جنبههای اجتماعی، و حرکت از تغزلگویی به حماسهسرایی، او را به یکی از پیشکسوتان بلامنازع شعر اجتماعی-سیاسی بدل کرده است. اخوان را «شاعر حماسههای شکست» مینامند؛ چرا که او -که با شور و هیجان پای به میدان اجتماع گذاشته بود- خیلی زود با واقعیتهای جامعه مواجه شد و از این رویارویی به وحشت افتاد، از این پس بود که غم تمام وجود او را فرا گرفت و حماسهسرای غمها گشت.
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که میبینم بدآهنگ است
بیا رهتوشه برداریم
قدم در راه بیبرگشت بگذاریم
ببینیم آسمانِ هر کجا آیا همین رنگ است؟
کجا؟ هر جا که اینجا نیست
من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم
ز سیلیزن، ز سیلیخور
وزین تصویر بر دیوار ترسانم …
بیا ای خستهخاطر دوست! ای مانند من دلکنده و غمگین
من اینجا بس دلم تنگ است
بیا رهتوشه برداریم
قدم در راه بیفرجام بگذاریم
اگرچه او به موضوعات شخصی مانند عشق و دلداگی نیز پرداخته است، اما بیشتر اشعار اخوان ثالث در بیان غمهای مردم ایران است. او در شعرش از اینکه ایرانِ باستان کشوری توانا بوده و در عصر حاضر از دیگر کشورهای جهان واپس مانده، گلایه میکرد و بر افتخارهای ازدسترفتهی ایران افسوس میخورد.
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر، با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بیبرگی
روز و شب تنها است
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران، سرودش باد
جامهاش شولای عریانیست
ور جز اینش جامهای باید
بافته بس شعلهی زر تار ِ پودش باد .
گو بروید، یا نروید، هر چه در هر جا که خواهد،
یا نمیخواهد
باغبان و رهگذاری نیست .
باغ نومیدان ،
چشم در راه بهاری نیست …
اندوه شکست نهضت ملی ایران به پیشوایی دکتر مصدق و فضای پراختناق پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ هـ.ش، در بسیاری از شعرهای اخوان ثالث انعکاس یافته و البته به جرأت میتوان گفت در سرودن آنهایی که در قالب نیمایی است بسیار موفقتر بوده است. او در شعر «آخر شاهنامه» -که میتوان آن را حماسهی قرن نامید- به بیان رنج و درد و شکست و یأس مردم ایران در دههی ۱۳۳۰هـ.ش پرداخته است.
آخر شاهنامه از جهت عاطفی تجلی ژرفترین احساس خارشدگی مردم است. شاعر در این قطعه علیه حقارت ملتش عصیان کرده و قصهی تنهایی انسان را میگوید.
آری اکنون شیر ایرانشهر
تهمتن گرد سجستانی
کوه کوهان، مرد مردستان
رستم دستان
در تگِ تاریکژرف چاه پهناور
کِشته هر سو بر کف و دیوارهایش نیزه وخنجر
چاه غدر ناجوانمردان
چاه پستان، چاه بیدردان
چاه چونان ژرفی و پهناش، بیشرمیش ناباور
و غمانگیز و شگفتآور
آری اکنون تهمتن با رخش غیرتمند
در بنِ این چاه آبش زهر شمشیر و سنان، گم بود
پهلوان هفتخوان، اکنون
طعمهی دام و دهانِ خوان هشتم بود
و میاندیشید
که نبایستی بگوید هیچ
بس که بیشرمانه و پست است این تزویر
چشم را باید ببندد، تا نبیند هیچ
بس که زشت و نفرتانگیز است این تصویر
و میاندیشید:
«باز هم آن غدر نامردانهی چرکین
باز هم آن حیلهی دیرین
چاهِ سرپوشیده، هوم! چه نفرتآور! جنگ یعنی این؟
جنگ با یک پهلوان پیر؟»
و میاندیشید
که نبایستی بیندیشد
چشمها را بست…
اخوان ثالث در شعر کتیه به تراژدی نافرجام و سیزیفوار زندگی انسان معاصر میپردازد. این شعر با تصویری اسطورهوار از آدمهایی دربند آغاز میشود که هیچگونه مشابهت، هماهنگی و وحدتی با یکدیگر ندارند، مگر در زنجیری که پاهایشان را به هم وصل کرده است. زنجیری که میتوان آن را نماد جبر تاریخی دانست که به دست و پای انسانها بسته شده و آنان را از آزادی و هویت سیاسی و اجتماعیشان محروم کرده است.
شبی که لعنت از مهتاب میبارید
و پاهامان ورم میکرد و میخارید
یکی از ما که زنجیرش کمی سنگینتر از ما بود، لعنت کرد گوشش را
و نالان گفت:
باید رفت
و ما با خستگی گفتیم:
لعنت بیش بادا گوشمان را، چشممان را نیز
باید رفت
و رفتیم و خزان رفتیم تا جایی که تختهسنگ آنجا بود
یکی از ما که زنجیرش رهاتر بود، بالا رفت، آنگه خواند:
کسی رازِ مرا داند
که از اینرو به آنرویم بگرداند…
شعر «قاصدک»، ازاین جهت که وطندوستی، یأس و امید، گلهمندی و نگاه انتقادی به اجتماع را در خود دارد، گسترهی نسبتاً وسیعی از از اندیشههای اخوان ثالث را پوشش میدهد. این شعر در چهار بند سروده شده است و با خطاب قرار دادن قاصدک از جانب راوی و سخن گفتن با او آغاز میشود. در بند اول شاعر با علم به بیثمر بودن آمدن قاصدک -که در باور عامه نماد خوشخبری است- چند سؤال بیهدف از او میپرسد. در بند دو و در ادامهی گفتار، او خطاب به قاصدک از بیچشم و گوش بودن همراهانش شکوه میکند. در بند سوم -که اصلیترین بند شعر است و بیشترین پیام و محتوای شعر را دربر دارد- شاعر با بیانی عتابآمیز ابتدا از قاصدک میخواهد او را رها کند، چرا که تجربه به او ثابت کرده است وعدههای خوش قاصدک دروغی بیش نیست. در میانهی این بند شاعر که گویی به آنچه گفته است باور ندارد، خطاب به قاصدک که دیگر با باد رفته است میگوید آیا به راستی جایی خبری هست؟ در بند پایانی، راوی خطاب به قاصدکِ رفته از اندوه همیشگی و فراوانش میگوید و شعر با تصویری زیبا که آسمانی گرفته و بارانی را مجسم میکند، به پایان میرسد.
قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
از کجا وز که خبر آوردی؟
خوشخبر باشی، اما، اما
گرد بام و در من
بیثمر میگردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیّار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربههای همه تلخ
با دلم میگوید
که دروغی تو، دروغ
که فریبی تو، فریب
قاصدک! هان، ولی … آخر … ای وای
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام ، آی! کجا رفتی؟ آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی، جایی؟
در اجاقی طمع شعله نمیبندم، خردک شرری هست هنوز؟
قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم میگریند
دانلود کتاب از اپلیکیشن طاقچه