کلیات سعدی
نویسنده: سعدی شیرازی
انتشارات: مرکب هنر
اگر عرصهی سخن فارسی تنها یک فرمانروای مسلم داشته باشد؛ بیشک او کسی نیست جز سعدی شیرازی. با اینکه این عرصه تمامی آثار ادب فارسی را در برمیگیرد، اما شعر سعدی خود بهتنهایی از چنان قوامی برخوردار است که توانسته او را -در کنار فردوسی، مولانا و حافظ- به یکی از ارکان بیمنازع نظم فارسی بدل کند. سعدی در شعر خود عامترین عواطف آدمی را در بهترین صورت ممکن پروش داده و محتوای ضمیر پرنشاط، جمالجو و عشقپرور خود را چنان بیان کرده است که مخاطب شعر او به سهولت در مییابد که شاعر هیچ تلاشی جهت نظم دادن به اندیشهها و عواطف خود و تعریف آنها در چارچوبهای ازپیشتعیینشده ننموده و تنها جریان سیال ذهن خود را بر کاغذ نگاشته است؛ و این در حالی است که ناقدان ادب سالها است در یافتن قوانین حاکم بر شعر او متحیر و سرگرداناند. در این یادداشت پس از مرور کوتاهی بر زندگی این شاعر، گوشه چشمی به اشعار عاشقانه سعدی داشتهایم.
غزل سعدی را میتوان همهشمولترین اثر او در میان اشعارش دانست، به این دلیل که عمیقترین عاطفهی طبیعی و عشق و دلدادگی میان دو انسان را بهنحوی بیان کرده که طی قرنهای متمادی، به زمزمهی لحظههای وصال و شبان فراق هزاران عاشق سودازده مبدل گشته است.
وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
ناله زیر و زار من زارتر است هر زمان
بس که به هجر میدهد عشق تو گوشمال من
نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو
دست نمای خلق شد قامت چون هلال من
پرتو نور روی تو هر نفسی به هر کسی
میرسد و نمیرسد نوبت اتصال من
خاطر تو به خون من رغبت اگر چنین کند
هم به مراد دل رسد خاطر بدسگال من
برگذری و ننگری بازنگر که بگذرد
فقر من و غنای تو جور تو و احتمال من
چرخ شنید نالهام گفت منال سعدیا
کآه تو تیره میکند آینه جمال من
یک شعر عاشقانه از سعدیشهرت و اهمیت کار فرمانروایان بزرگ، که خود در واقع بخشی از سرگذشت قلمرو فروانروایی خویش بهشمار میآیند، همواره شرح حال آنها را تحتالشعاع قرار میدهد. این نکته در وادی هنر نیز صادق است؛ بدین معنی که برخی آنقدر عالیمقاماند که تنها ذکر نام آنها میتواند تمام جنبههای اثرشان را به ذهن متبادر سازد و این موضوع از میزان اهمیت جزئیات زندگینامهی آنها میکاهد. سعدی از اینگونه شخصیتها است. علاوهبر این، از تاریخ تولد و سرگذشت بسیاری از بزرگان ادب فارسی اطلاعات دقیقی در دست نیست و آنچه در ادامه ذکر میشود، غالباً مبتنیبر حدس و گمانهایی است که پژوهندگان بر مبنای آثار خود سعدی بدان دست یافتهاند.
مشرفالدین مصلح بن عبدالله بن مشرّف در حدود سال ۶۰۶ هـ.ق در شیراز متولد شد. در آن سالها هنوز نشانههای حملهی مغول به قلمرو زبان فارسی آشکار نشده بود؛ اتفاقی که یک دهه بعد رخ افتاد و تمامی شهرهای ایران را با تبعات بسیار مواجه ساخت.
سعدی در کودکی از پدر یتیم ماند و در دامان تربیت جد مادریاش -که پدرِ قطبالدین شیرازی، دانشمند بلندآوازهی آن روزگار بود- پرورش یافت. در جوانی، در حالی که آموزشهای مقدماتی را در زادگاه خویش فرا گرفته بود، سفری طولانی را آغاز کرد و در حدود سال ۶۲۰ هـ.ق، یعنی چندسال بعد از هجمهی مغولان، راه بغداد را در پیش گرفت تا تحصیلات خود را در این شهر، که هم مرکز خلافت اسلامی و هم مرکز مبادلهی دانش و معرفت بود، به اتمام رساند. نظامیهی بغداد در آن روزگار بزرگترین و نامورترین مرکز علمی جهان اسلام به شمار میرفت و سعدی مدتی در آن به «تلقین و تکرار» و دانشاندوزی سرگرم بود. برخورداری از برکات علمی نظامیهی بغداد از یکسو و ملاقات با افرادی چون ابوالفضل بن جوزی، فقیه متشرع و نامآور و شهابالدین سهروردی، عالم و عارف مشهور دوران، در بنیان فکری او تأثیر بسیار گذاشت. در واقع میتوان گفت سعدی شریعت را از ابن جوزی و طریقت را از سهروردی آموخت و خود با ترکیب این دو بینش، راه میانه را برگزید.
پس از تحصیل علم در بغداد، میل به تجربهاندوزی در وجود سعدی، بر اندیشهی دانشاندوزی غلبه یافت و راه سفر در پیش گرفت. کوفه، بصره، حلب، شام، طرابلس، صنعا و حجاز برخی از مقاصد این سفر دور و دراز بودند. در خلال همین سفرها به زیارت خانهی خدا نیز مشرف شد و توقف طولانیمدتش در بلاد عرب سبب شد که با زندگی بادیهنشینان و زبان و ادبیات عرب نیز انس گیرد.
سعدی سرانجام پس از سی و پنج سال گشتوگذار و خانهبهدوشی، در حالیکه بیش از پنجاه سال سن داشت، با اندوختهای فراوان از دانش و تجربه، به شیراز بازگشت و این در حالی بود که آتش فتنهی مغول در بسیاری از شهرهای ایران رو به خاموشی نهاده بود.
در آن زمان، شیراز تحت امر ابوبکر سعد زنگی بود. دودمان سعد که اتابکان نام داشتند، با سیاست و چارهاندیشی توانسته بودند سرزمین فارس را از آتش هجوم تاتار در امان نگه دارند و همین موضوع، سبب فزونی ارادت شاعر به این خاندان و برگزیدن تخلص شعری سعدی برای خود گردید.
هنوز زمان زیادی از ورود سعدی به شیراز نگذشته بود که در سال ۶۵۵ هـ.ق، بخشی از دیده و شنیدههای خود را در قالب یک مجموعهی تعلیمی تدوین نمود و عنوان «سعدینامه» را برای آن برگزید (عنوانی که سالها است به قرینهی کتاب دیگرش، گلستان، بوستان نامیده میشود). سعدی بخش دیگری از این یادداشتها را یک سال بعد به رشتهی تحریر درآورد و آن را گلستان نامید.
سالهای آخر حیات بارور سعدی در شیراز گذشت و سرانجام در سال ۶۹۰ هـ.ق چراغ عمرش خاموش شد و جسم خاکی او که با عشق آدمیت سرشته بود، در محلی که بعدها سعدیه نام گرفت به خاک سپرده شد.
کلیات سعدی
نویسنده: سعدی شیرازی
انتشارات: مرکب هنر
آثار برجایمانده از سعدی، علاهبر بوستان و گلستان، عبارتاند از قصاید عربی و فارسی، مراثی، ملمعات و ترجیعات، مجالس پنجگانه، نصیحهالملوک، صاحبیه، هزلیات و غزلیات. نشر مرکب هنر تمامی این آثار را تحت عنوان کتابی با نام «کلیات سعدی» منتشر کرده است.
بیتردید سعدی را میتوان عاشقی راستین دانست که از عهد جوانی تا روزگار پیری در تمنای عشق به سر برده است. او در هر دو کتاب گلستان و بوستان بابی را به عشق اختصاص داد: باب سوم بوستان «در عشق و مستی و شور» و باب پنجم گلستان «در عشق و جوانی»؛ اما شور عشقی که خالی از اغراض دیگر نظیر حکایت و اندرز باشد و صرفاً عواطف انسانی را بیان کند تنها در غزلیات او تجلی یافته است.
در طول تاریخ، عشق نهتنها یکی از مهمترین، بلکه بهواقع مهمترین و حادثهآفرینترین پدیدهی انسانی در جهان بوده که به واسطهی ماهیت پیچیده و تعدد شیوههای بروز و ابراز آن، پرداختن به آن به امری دشوار مبدل گشته است؛ با اینهمه، سعدی از معدود افرادی است که مدعی است عشق را چون زبان مادری میشناسند.
که سعدی راه و رسم عشقبازی
چنان داند که در بغداد تازی
همانطور که گفته شد، سعدی در یکی از خونبارترین دوران تاریخ ایران میزیسته و در این دوره، افول آدمی به نازلترین سطوح اخلاقی را مشاهده کرده است؛ با این همه، نه تنها عشق را -که به باور او شرف آدمی در گرو شناخت آن است- از یاد نبرده، بلکه در همین دوره ماناترین نغمههای عاشقانهی جهان را نیز پدید آورده است.
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
میگویم و بعد از من گویند به دورانها
تاریخ ادب و اندیشهی ایران، هیچ معلم عشقی بهتر از سعدی به خود ندیده است و شاید به جرأت بتوان گفت در تاریخ مهرپردازی در سراسر جهان، گویندهی دیگری نیست که به ظرافت او به رابطهی عاشقانهی میان دو انسان پرداخته باشد. سعدی علاوهبر تغییر شیوهی نگرش فارسیزبانان نسبت به عشقورزی، به مخاطبان خود میآموزد که چگونه دربارهی عشق بیاندیشند و برگرد وجود زیبایی طواف کنند.
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
بازگویم که عیان است چه حاجت به بیانم
هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطر
که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم
گر چنان است که روی من مسکین گدا را
به در غیر ببینی ز در خویش برانم
من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم
نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم
گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن
که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم
من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم
که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم
درم از دیده چکان است به یاد لب لعلت
نگهی باز به من کن که بسی در بچکانم
سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم
که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم
یکی از اشعار عاشقانه سعدی
غزل سعدی دربردارندهی کیفیتهای هنری اصیل و زندهای است که سیر غزل در تاریخ دویستواندی سالهی خود تا یپش از او، به آن دست یافته بود. این غزل ترکیبی از سادگی، روانی، پختگی و غنای اندیشه است. در وصف کلام سعدی گفتهاند که سهل است و ممتنع. این سهولت تنها در لفظ نیست، بلکه فحوای کلام او را نیز در بر میگیرد. سعدی پیچیدهترین مضامین را با چنان لطافتی بیان نموده است که جان مطلب و کلام را بیواسطه به دست مخاطب میرساند. ممتنع بودنش نیز از آن رو است که اینگونه سخن گفتن بهرغم ظاهر ساده، امری تقریباً ناممکن است. از این رو است که مخاطب در مواجهه با اشعار عاشقانه سعدی ، امواج عشق را در ساحل دریای دل خود احساس میکند. علاوهبر این، شخصیت انسانی و همگانی دادن به احساسات عاطفی، تأکید بر زمینهی معنوی احساسی که آدمی از کمال و جمال دارد و پرداختن به آن به شیوهای که هم جنبهی فردیت و هم مقام آرمانی عشق و زیبایی ملحوظ گردد، از جمله کیفیتهایی است که هنر سعدی به غزل بخشیده است.
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد
ای بوی آشنایی دانستم از کجایی
پیغام وصل جانان پیوند روح دارد
سودای عشق پختن عقلم نمیپسندد
فرمان عقل بردن عشقم نمیگذارد
باشد که خود به رحمت یاد آورند ما را
ور نه کدام قاصد پیغام ما گزارد
هم عارفان عاشق دانند حال مسکین
گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد
زهرم چو نوشدارو از دست یار شیرین
بر دل خوشست نوشم بی او نمیگوارد
پایی که برنیارد روزی به سنگ عشقی
گوییم جان ندارد یا دل نمیسپارد
مشغول عشق جانان گر عاشقیست صادق
در روز تیرباران باید که سر نخارد
بیحاصلست یارا اوقات زندگانی
الا دمی که یاری با همدمی برآرد
دانی چرا نشیند سعدی به کنج خلوت
کز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد
یکی از اشعار عاشقانه سعدی
رایحهی عشق از جایجای غزل سعدی به مشام میرسد؛ اما اگر بنا باشد تنها به یک تعبیر در وصف آن بسنده کنیم، شاید «سودازده» بهتر از هر کلمهی دیگری بیانگر وصف حال عاشق در شعر عاشقانه سعدی باشد. البته ذکر این نکته خالی از لطف نیست که نفوذ کلام سعدی به درک عمیق او از عشق خلاصه نمیشود، بلکه حاصل قدرت شاعرانگی او در انتقال شور و گرمای عشق تنها بهواسطهی کلام میباشد.
روزگاریست که سودازده روی توام
خوابگه نیست مگر خاک سر کوی توام
به دو چشم تو که شوریدهتر از بخت من است
که به روی تو من آشفتهتر از موی توام
نقد هر عقل که در کیسه پندارم بود
کمتر از هیچ برآمد به ترازوی توام
همدمی نیست که گوید سخنی پیش منت
محرمی نیست که آرد خبری سوی توام
چشم بر هم نزنم گر تو به تیرم بزنی
لیک ترسم که بدوزد نظر از روی توام
زین سبب خلق جهانند مرید سخنم
که ریاضت کش محراب دو ابروی توام
دست موتم نکند میخ سراپرده عمر
گر سعادت بزند خیمه به پهلوی توام
تو مپندار کز این در به ملامت بروم
که گرم تیغ زنی بنده بازوی توام
سعدی از پرده عشاق چه خوش میگوید
ترک من پرده برانداز که هندوی توام
یکی دیگر از اشعار عاشقانه سعدیهنر اصیل بهگونهای با زیبایی قرابت دارد و در ذهن بسیاری از مردم جهان، هنر و زیبایی دو همزادند که یکی، بیدیگری امکان تحقق ندارد؛ بنابراین آنکه ذهن هنرمندانهای دارد، دلبستگیش به زیبایی نیز افزونتر است. آنگونه که از اشعار عاشقانه سعدی استنباط میشود، در میان مظاهر زیبایی، حسن جمال معشوق بیش از هر زیبایی دیگری، او را بهسوی خود جذب مینموده است.
دیدار تو حل مشکلات است
صبر از تو خلاف ممکنات است
دیباچهٔ صورت بدیعت
عنوان کمال حسن ذات است
لبهای تو خضر اگر بدیدی
گفتی: «لب چشمه حیات است!»
بر کوزهٔ آب نه دهانت
بردار که کوزهٔ نبات است
ترسم تو به سحر غمزه یک روز
دعوی بکنی که معجزات است
زهر از قبل تو نوشدارو
فحش از دهن تو طیبات است
چون روی تو صورتی ندیدم
در شهر که مبطل صلات است
عهد تو و توبهٔ من از عشق
میبینم و هر دو بیثبات است
آخر نگهی به سوی ما کن
کاین دولت حسن را زکات است
چون تشنه بسوخت در بیابان
چه فایده گر جهان فرات است
سعدی غم نیستی ندارد
جان دادن عاشقان نجات است
نمونهای از شعر عاشقانه سعدی
سعدی هم استاد رموز عاشقی است و هم آموزگار تقوی و خردمندی: چیزی که جمع شدنش در یک تن، نادر است. در وجدان او نیکی که هدف اخلاق است از زیبایی که غایت عشق است جدا نیست. نزد او اخلاق وسیلهای است که انسان را به کمال آدمیت میرساند و وجود او را با رشتهی محبت با سراسر کائنات میپیوندد. همین هدف اخلاقی در عشق او نیز هست. عشق که مایهی غزلهای اوست البته به جمال انسان محدود نیست. روح، تقوی، طبیعت، خدا و سراسر کائنات نیز موضوع این عشق است.
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی دَرِ ماجرا ببستی
نظری به دوستان کن که هزار بار از آن بِه
که تحیّتی نویسی و هدیتی فرستی
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصالْ مرهمی نِه چو به انتظار خستی
نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هَیجا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی
برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را
تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی
دل هوشمند باید که به دلبری سپاری
که چو قبلهایت باشد بِه از آن که خود پرستی
چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی
گِله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی
یکی از اشعار عاشقانه سعدیبدیهی است که سعدی حدیث کام جسمانی را انکار نمیکند، اما که میتواند این عشق پرشور بیپایان را که شاعر بهواسطهی آن با همهی کائنات پیوند مییابد از نوع هوسهای جسمانی بشمرد؟ در این شیوهی عاشقی هم شکوِه و فریاد سعدی بوی دل میدهد، هم تسلیم و گذشت او سوز محبت دارد. در بیخوابیهای شبهای دراز، شبرویهای خیال را توصیف میکند و نشان میدهد که خاطر بیآرام مشتاق در همه آفاق میگردد و باز به آستانهی معشوق باز میگردد و از آن خوشتر جایی نمییابد. تردید و وسوسهی عاشقی را که جز خودش نیست به قلم میآورد که چگونه همه شب -در عالم خیال- میخواهد دل از معشوق بر کند و صبح که از خانه بیرون میآید، باز یک قدم آنسوتر از کنار معشوق نمیتواند گذشت. اندیشه عاشق را نشان میدهد که در ساعتهای سنگینی و دردناک جدایی هزاران درد دل به خاطرش میآید و میخواهد وقتی به معشوق رسید، آن همه را با وی بگوید، اما وقتی به وصال یار میرسد، چنان خود را میبازد که همه درد دل را فراموش میکند و دردی در دلش باقی نمیماند. شور و هیجان عاشقی را وصف میکند که بعد از هجران دراز به وصال یار رسیده است و در آن لحظه کام و عشرت هر درد و غمی را که در جهان هست میتواند از یاد ببرد. اینها عشق واقعی است که سعدی آن را دریافته است و بیهوده نیست که قرنها بعد از وی هنوز غزلسرایان ما رموز عاشقی را از سعدی میآموزند و او را استاد حدیث عشق میدانند.
گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود
وآن چنان پای گرفتهست که مشکل برود
دلی از سنگ بباید به سر راه وداع
تا تحمل کند آن روز که محمل برود
چشم حسرت به سر اشک فرو میگیرم
که اگر راه دهم قافله بر گل برود
ره ندیدم چو برفت از نظرم صورت دوست
همچو چشمی که چراغش ز مقابل برود
موج از این بار چنان کشتی طاقت بشکست
که عجب دارم اگر تخته به ساحل برود
سهل بود آن که به شمشیر عتابم میکشت
قتل صاحب نظر آن است که قاتل برود
نه عجب گر برود قاعده صبر و شکیب
پیش هر چشم که آن قد و شمایل برود
کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست
مگر آن کس که به شهر آید و غافل برود
گر همه عمر ندادهست کسی دل به خیال
چون بیاید به سر راه تو بیدل برود
روی بنمای که صبر از دل صوفی ببری
پرده بردار که هوش از تن عاقل برود
سعدی ار عشق نبازد چه کند ملک وجود
حیف باشد که همه عمر به باطل برود
قیمت وصل نداند مگر آزرده هجر
مانده آسوده بخسبد چو به منزل برود
یکی از مشهورترین اشعار عاشقانه سعدی
دانلود کتاب از اپلیکیشن طاقچه