کتاب سید عماد
معرفی کتاب سید عماد
کتاب سید عماد نوشتۀ گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی در انتشارات شهید ابراهیم هادی به چاپ رسیده است. این کتاب زندگینامه و خاطرات شهید مدافع حرم، محمدحسین بشیری است.
درباره کتاب سید عماد
شهید محمدحسین بشیری در ۲۹ خرداد ۱۳۶۰ در همدان به دنیا آمد. او در ۱۹سالگی و پس از فارغالتحصیل شدن از دبیرستان در حالی که در ورزش تکواندو مهارت زیادی داشت به خدمت سپاه پاسداران درآمد. حس مسئولیتپذیری و سختکوشی او باعث درایت در فرماندهیاش بود. محمدحسین بشیری در ۱۳۸۶ وارد کمیتۀ تخریب شد و شروع به کسب تجربه و موفقیتهای بسیاری در این مسیر کرد تا در نهایت به استاد نمونۀ تخریب و انفجار تبدیل شد. بعد از آن مسئول کمیتۀ تخریب شد و آموزش یگانهای نیروی زمینی و مقاومت را در یکی از قرارگاههای سوریه بر عهده گرفت و متولی آموزش تخریب و انفجارات در سوریه شد. سرانجام، محمدحسین بشیری در ۳۵سالگی و در اعزام آخر به سوریه در اثر انفجار تله بههمراه دیگر همرزمهایش به شهادت رسید. تاریخ شهادت او ۲۲ آبان ۱۳۹۵ بود.
کتاب سید عماد روایتی از زندگی او را از زبان خانواده و اطرافیانش ارائه کرده است.
خواندن کتاب سید عماد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
به دوستداران کتابهای زندگینامه و دفاع مقدس پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سید عماد
«بیهدف تلویزیون را روشن میکنم. جعبه سیاه، حالا بین الحرمین را نشان میدهد. سپس مسیر پیاده روی نجف تا کربلا را، سیر جمعیت در حال حرکت به سمت کربلا بودند. دلم هوائی شد، با دلی شکسته. ناامید به تصاویر عاشقان ارباب نگاه میکردم. اما حرف دل را گوش نمیشنود. چشم سر نیز نمیبیند، حرف دل، گوش جان میخواهد. اما مشکل اینجاست که ما را اهلیت گفتن نیست! کاشکی اهلیت شنیدن باشد. سالها بود که درباره حماسه پیاده روی ایام اربعین چیزهایی زیادی از بزرگان میشنیدم. همیشه شوق داشتم که این توفیق نیز شامل حال من هم بشود. ایام اربعین سال ۹۵ بود که ساکم را بستم. بار و بندیلم را برداشتم و بسم الله گفتم. یکی از دوستان جا مانده پیامکی برایم فرستاد وگفت: جگرم را آتش زدی. خوش به حالت، نائب الزیاره ما هم باش. من هم در جواب گفتم: با دلت زیارت کن. سلامی خدمت آقا بده. مطمئن باش که دل تو زودتر از پاهای من راهی خواهد شد. این زمزمه برای قبل از سفرم بود. حالا که آمدهام، میبینم که پیاده روی اربعین آنقدرها هم شاعرانگی ندارد. قلم و کاغذ به دست گرفتهام. نمیدانم چه بنویسم. چند روزی است که در این مسیر افتادهام. همچون آوارهای مات و مبهوت، اطراف را مینگرم. سیر این قافله پایانی ندارد چرا که رسم کاروان اسرای کربلاست. به عشق حرم عمودها را میشمارم. مردم شریف عراق میخواهند که به التماس، آبی را از دستانشان بگیری. آنان آمدهاند تا از هرچه دارند تقدیم مولایشان کنند، درست مثل مدافعان حرم که در آن سوی مرزها، جان و مال و فرزند و عیال و خانِمانشان را بخاطر خواهر اربابشان فدا میکنند. وقتی که استکان چایی را با لبخند از عراقیها میگیرم، لبخند من لبخند دیگری را پدید میآورد. انگار که لبخند من خستگی آنان را میگیرد. روزهاست که پای آتش محبت حسین (ع) ایستادهاند. چای عشق دم میکنند. مزه این چای را هیچ کجا نمیتوان پیدا کرد. رنگ ارادت دارد، طعم شیرین عشق به سید الشهدا (ع). موکبها را پشت سر میگذاشتم تا به عمود ۲۸۵ موکب امام رضا (ع) رسیدم. در آنجا نشستم. نفسی تازه کردم. سه روزی بود که هیچ خبری از ایران نداشتم. با گوشی موبایلم که خبرها را دنبال میکردم، متوجه خبر شهادت یکی از مدافعان حرم را دیدم. نوشته بود: شهادت شهید مدافع حرم محمد حسین بشیری تبریک و تسلیت باد! چهره شهید خیلی برایم آشنا بود. مدام به این فکر میکردم که کجا او را دیدهام؟! یادم آمد که دهه اول محرم، حسینیه امام خمینی (ره) همدان جلوی درب میایستاد. به زائران اباعبدالله (ع) خوش آمد میگفت. موقع روضه میآمد داخل و ضجه میزد. شب آخر دقیقاً کنارم نشسته بود. سرش پایین بود. به پهنای صورت اشک میریخت. بعد از اینکه از موکب خارج شدم، در طی مسیر شهید بشیری در ذهنم بود. گویی همسفر من است. من به نیابت از او به کربلا میرفتم. میدانستم که تک تک قدمهایی که برمیداریم مدیون شهید بشیریها هستیم که جانشان را دادند که ما در این مسیر وصال قرار بگیریم. آرام آرام عمودها را پشت سر گذاشتم. به کربلا نزدیک میشدم. روز اول که به کربلای رسیدم، در گوشهای خلوت کردم.»
حجم
۶۰۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۳۲ صفحه
حجم
۶۰۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۳۲ صفحه