بریدههایی از کتاب یوزپلنگانی که با من دویده اند
۳٫۹
(۵۵)
. آفتاب بیگرمای پیش از برف، روی زمین افتاده بود. کلاهی از دستههای کلاغ روی درختان غان بود.
fereshteh
گر آدم میتواند چشمهایش را ته رودخانه باز کند؟ آنجا تاریک نیست؟ گیاه ندارد؟ ماهی چطور؟ از آن زیر میشود آسمان را دید که حتمآ دیگر آبی نیست. ته آب چطور میشود فهمید که امروز چند شنبه است؟ نباید صداهای زیادی داشته باشد. آنجا گوشهای آدم پر از مورچه نمیشود و کرمها و مارمولکها توی دهان آدم وول نمیخورند. زیر سقفی با گچبریهای آب، در اتاقهایی با دیوارهای آب، هیچکس نمیتواند بفهمد که دیگری دارد گریه میکند.
dorsa
مگر آدم میتواند چشمهایش را ته رودخانه باز کند؟ آنجا تاریک نیست؟ گیاه ندارد؟ ماهی چطور؟ از آن زیر میشود آسمان را دید که حتمآ دیگر آبی نیست. ته آب چطور میشود فهمید که امروز چند شنبه است؟ نباید صداهای زیادی داشته باشد. آنجا گوشهای آدم پر از مورچه نمیشود و کرمها و مارمولکها توی دهان آدم وول نمیخورند. زیر سقفی با گچبریهای آب، در اتاقهایی با دیوارهای آب، هیچکس نمیتواند بفهمد که دیگری دارد گریه میکند.
مشکات'
ملیحه دسته چتر را ول کرد و با هر دو دست، چادر دور شده از تنش را قاپید و خودش را در آن فرو برد. باد، چتر را به طرف دیوار پرت کرد، آن را روی اسفالت انداخت و آنقدر با خودش برد تا به تیر چراغ زد. چند تا از فنرهای چتر شکست، تکهای از آبی خیسش جر خورد. از تیر چراغ به طرف یکی از درختان ته کوچه رفت. صدای پاره شدن پارچه و شکستن استخوانهای چتر، پنجره به پنجره دور شد. از لنگههای بازِ درِ یکی از خانهها سگی پاکوتاه بیرون آمد. دنبال چتر دوید و پارس کرد. باران مثل خون از زخمهای چتر میریخت. چتر به تنه درخت کوبیده شد و همانجا، زیر دست و پای پاییز، بیرمق و دور از شباهتش به یک چتر باز شده و آبی، افتاد.
کاربر ۴۲۸۸۹۰۹
تاریکی خاکستری اول شب با آنها به طرف خانهها میرفت.
کاربر ۴۲۸۸۹۰۹
حجم
۶۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۶۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
قیمت:
۲۴,۰۰۰
تومان