بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب یوزپلنگانی که با من دویده اند | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب یوزپلنگانی که با من دویده اند اثر بیژن نجدی

بریده‌هایی از کتاب یوزپلنگانی که با من دویده اند

نویسنده:بیژن نجدی
انتشارات:نشر مرکز
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۵۲ رأی
۳٫۹
(۵۲)
مرتضی بین مردهایی که به طرف پرده سرک می‌کشیدند راه باز کرد، خودش را از مردم کنار کشید، تا قدم‌زنان به ایوان خانه‌اش بازگردد، روی لبه ایوان بنشیند و به سکوت پارس کشیدن سگی که در حیاط می‌دوید گوش کند، تا به قهوه‌خانه برود و آنجا روی نیمکتی بنشیند و به صدای آب در لیوان روبرویش نگاه کند
بلوط بنفش
جمعه، پشت پنجره بود. با همان شباهت باور نکردنی‌ش به تمام جمعه‌های زمستان. یکی از سیمهای برق زیر سیاهی پرنده‌ها، شکم کرده بود.
fereshteh
به مادر طاهر، مارجان می‌گفتند و این در دهکده‌هایی پر از درخت زیتون یعنی مادری عزیزتر از زمین و زیتون.
Mahdi Fotouhi
آنقدر آسمان پایین آمده بود که ملیحه می‌توانست یک مشت از آن را بردارد و بو کند.
R.Khabazian
ملیحه گفت: اگه نیومدن، اگه کسی دنبالش نیومد می‌شه بدینش به ما؟! ‫دکتر گفت: چکار کنم؟ ‫طاهر گفت: بچه را بِدن به ما؟ بِدن به ما که چی ملیحه؟ ‫ملیحه گفت: دفنش می‌کنیم، خودمون دفنش می‌کنیم. بعد شاید بتونیم دوستش داشته باشیم.
razieh.mazari
کوچه‌های رشت از توی گریه رد شدند.
R.Khabazian
کف دستهایش از صدای دلش پر شده بود
R.Khabazian
زیر سقفی با گچ‌بریهای آب، در اتاقهایی با دیوارهای آب، هیچکس نمی‌تواند بفهمد که دیگری دارد گریه می‌کند.
R.Khabazian
این تکه از مغز، دیرتر از تمام سلولها می‌میرد. اینجا هم لایه‌های فراموشی است. صداهایی که ما می‌شنویم به اینجا که می‌رسد جذب این توده لیز می‌شود و ما آن را فراموش می‌کنیم، در حالی که همیشه توی کله ماست. اینجا پر از اعتقادات فراموش شده است، جای دفن شدن اسم کسانی که دوستشان داشته‌ایم، بی‌آنکه بتوانیم به یاد آوریم که آنها چه کسانی بوده‌اند. هزاران سلول اینجاست که کارشان فقط خاکسپاری‌ست، خاکسپاری رویاهای ما.
کاربر ۴۲۸۸۹۰۹
. آفتاب بی‌گرمای پیش از برف، روی زمین افتاده بود. کلاهی از دسته‌های کلاغ روی درختان غان بود.
fereshteh

حجم

۶۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

حجم

۶۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

قیمت:
۲۴,۰۰۰
تومان