کتاب مسخ
معرفی کتاب مسخ
کتاب مسخ داستانی از فرانتس کافکا است که با ترجمه صادق هدایت میخوانید. این اثر درباره مردی به نام گرهگور سامسا است که روزی از خواب برمیخیزد و متوجه میشود که به یک حشره بزرگ و غول پیکر تبدیل شده است.
درباره کتاب مسخ
مسخ داستان زندگی گرهگوار است که یک روز از خواب بیدار شد و متوجه شد به حشرهای بزرگ تبدیل شده است. او به جای اینکه از چنین رخداد تعجب و حیرت کند، آن را به عنوان یک واقعه پذیرفت ولی در این مسیر تنها بود. اعضای خانوادهاش از او میترسیدند و او سخت تلاش میکرد تا میان این موضوع که خودش به یک حشره تبدیل شده و خانوادهاش دیگر او را دوست ندارند، یک تعادل برقرار کند.
چیزی نمیگذرد که او به موجودی تبدیل میشود که همه از او نفرت دارند. اما همچنان به تلاشش برای کنار آمدن با این وضعیت ادامه میدهد.
کافکا، در مسخ به خوبی توانسته است همان بیگانگی را به تصویر بکشد که خودش در فضای خانوادهاش احساس میکرد و همان ترس و احساس گناهی را بیان کند که در برابر پدرش ظاهر میشد. این داستان سورئال به سبکی نمادین وضعیت انسان را در شرایطی که به روزمرگی و زندگی یکنواخت دچار میشود به تصویر میکشد.
کتاب مسخ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
مسخ را به تمام علاقهمندان به آثار ادبی بزرگ جهان پیشنهاد میکنیم.
درباره فرانتس کافکا
فرانتس کافکا ۳ ژوئیه ۱۸۸۳ به دنیا آمد. او یکی از بزرگترین نویسندگان آلمانیزبان در سده ۲۰ میلادی است و آثارش را در زمره تأثیرگذارترین آثار در ادبیات غرب بهشمار میآورند.
فرانتس کافکا به دوست نزدیک خود، ماکس برود، وصیت کرده بود که تمام آثار او را نخوانده بسوزاند. ماکس برود از این دستور وصیتنامه سرپیچی کرد و بیشتر آثار کافکا را منتشر کرد و دوست خود را به شهرت جهانی رساند. مسخ مهمترین اثر اوست. کتابهای دیگر او رمان محاکمه و رمان قصر که ناتمام مانده است، نام دارند. سبک او در نوشتههایش به گونهای است که اتفاقات پیش پا افتاده را به شکلی نامعقول و فراواقع گرایانه توصیف میکند و همین سبک خاص او است که به نام کافکایی میشناسیم.
کافکا در ۳ ژوئن ۱۹۲۴ بر اثر بیماری سل، درگذشت.
درباره صادق هدایت
صادق هدایت، نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی، ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ متولد شد. او را همراه محمدعلی جمالزاده و بزرگ علوی و صادق چوبک یکی از پدران داستاننویسی نوین ایرانی میدانند.
هدایت از پیشگامان داستاننویسی نوین ایران و نیز، روشنفکری برجسته بود. بسیاری از پژوهشگران، رمانِ بوف کور او را مشهورترین و درخشانترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانستهاند. هرچند آوازه هدایت در داستاننویسی است، امّا آثاری از متون کهن ایرانی مانند زند وهومن یسن را بازنویسی کرده او همچنین آثار نویسندگانی مانندِ آنتون چخوف، فرانتس کافکا، آرتور شنیتسلر و ژان پل سارتر را نیز ترجمه کردهاست. شمار بسیاری از سخنوران ایرانی نسلهای بعدی، از غلامحسین ساعدی و هوشنگ گلشیری و بهرام بیضایی تا رضا قاسمی و عباس معروفی و دیگران، هر یک به نوعی کمتر یا بیشتر تحت تأثیر کار و زندگی هدایت واقع شده و دربارهاش سخن گفتهاند.
از میان کتابهای دیگر او میتوان به زنده به گور، سگ ولگرد، نیرنگستان، سایه روشن و فواید گیاهخواری اشاره کرد. صادق هدایت در ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس خودکشی کرد و چند روز بعد در قطعهٔ ۸۵ گورستان پر-لاشز به خاک سپرده شد.
بخشی از کتاب مسخ
آقای سامسا چشمهایش را به طرف او درانید و فقط چند بار سرش را تکان داد. اجاره نشین وسطی فوراً خارج شد و به اتاق کفش کن رفت. دو رفیقش که لحظهای بود دستها را کندتر بههم میفشردند و به او گوش میدادند در عقبنشینی از او پیروی کردند و تقریباً دنبال او خیز برداشتند؛ مثل اینکه میترسیدند آقای سامسا قبل از آنها برود و در روابط بین آنها و رئیسشان خللی وارد بیاید. به دالان که رسیدند کلاه خود را از گل میخ برداشتند و از جای چتر، عصای خود را خارج کردند و کرنشی نمودند و از آپارتمان خارج شدند. آقای سامسا از روی بدگمانی بسیار بیمورد، فوراً با دو زنش در دالانچه رفت و روی نرده خم شد؛ برای اینکه رفتن آقایان را که از پلکان بیانتها به طرز آرام و موقری پایین میرفتند، تماشا کند. سر هر اشکوب در موقع پیچ خوردن ناپدید میشدند و چند ثانیه بعد دوباره ظاهر میگردیدند. بههمان اندازه که از پلهها پایین میرفتند از علاقه خانواده سامسا نسبت به آنها میکاست و زمانی که به شاگرد قصابی برخوردند ـکه بیباکانه با زنبیلی که روی سرش بود، از اشکوب بالا میآمدـ و از او گذشتند. آقای سامسا با زنهایش از نرده عقب رفتند و هر سه با حالت آسوده وارد اتاق شدند. فوراً تصمیم گرفتند این روز را به استراحت و گردش بگذرانند، کاملاً محتاج به این تفریح بودند. جلو میز مینشستند تا سه کاغذ عذرخواهی بنویسند: آقای سامسا به رئیس، خانم سامسا به ارباب گرت و به رئیس قسمت مغازه. زن خدمتکار، در طی جلسه، وارد شد تا اعلام کند که کارش تمام شده میرود.
سه نفر نامه نویس اکتفا کردن که سرشان را تکان بدهند، بیآنکه نگاه کنند، اما چون پیرزن نمیخواست برود، بالاخره قلم را کنار گذاشتند و نگاه خشمناکی به او کردند. آقای سامسا پرسید: «خوب؟» زن سرپایی با لبخند میان چهارچوبه در ایستاده بود؛ مثل اینکه میخواست خبر خوش مهمی بدهد. اما نمیخواست آن را بگوید، مگر اینکه نازش را بکشند. پر کوچک شترمرغ که تقریباً به طور عمودی کلاهش را زینت میکرد ـاز زمانی که این زن در اینجا کار میکرد، همیشه این پر، توی ذوق آقای سامسا زده بودـ آهسته به هر طرف لنگر بر میداشت. خانم سامسا که پیرزن همیشه بیش از دیگران برایش احترامی قائل بود، گفت: «خوب چه شده است؟» پیرزن که خنده محبتآمیزی تکانش میداد، گفت: «آه! این چیز...» نتوانست توضیح بدهد «هیچ لازم نیست که شما برای بردن این چیز پهلوی اتاقتان بهخودتان زحمت بدهید. کار درست شد.» خانم سامسا و گرت دوباره روی کاغذ خم شدند، مثل اینکه به نوشتن ادامه میدهند. آقای سامسا متوجه شد که حالا این زن به شرح جزئیات خواهد پرداخت. برای اینکه توی حرف او رفته باشد دستش را بلند کرد و اشاره نمود. پس در صورتیکه نمیتوانست قضیه را نقل کند، ناگهان یادش افتاد که خیلی عجله دارد. از روی رنجش گفت: «خداحافظ همگی» مثل باد به دور خودش گشت و وحشیانه درها را بههم زد و رفت.
آقای سامسا گفت: «امشب بیرونش میکنم.» ولی تأثیری در زنش و گرت نکرد. پیرزن نتوانست آرامشی را که تازه بهدست آورده بود مغشوش بکند. زنها بلند شدند رفتند جلو پنجره و در آنجا در آغوش هم افتادند. آقای سامسا در صندلی راحتی به طرف آنها گردید و لحظهای در سکوت تماشا کرد، بعد فریاد زد: «خب بیایید اینجا، حکایتهای گذشته را نشخوار نکنید. شماها باید اندکی به فکر من باشید.» زنها فوراً اطاعت کردند و به سر و کول او افتادند و نوازشش کردند و تعجیل نمودند که کاغذشان را تمام بکنند.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه