کتاب کرونای من
معرفی کتاب کرونای من
آندرو مک کی نویسنده پرفروش آمازون در کتاب کرونای من: یک کتاب هیجان انگیز و ترسناک از دوران قرنطینه یک ویروس، به شرح هرج و مرجهایی میپردازد که در پی شیوع کرونا در یکی از ایالتهای آمریکا رخ داده است.
درباره کتاب کرونای من
با همهگیر شدن شیوع ویروس کرونا ترس و اضطراب زیادی بر زندگی تمام مردم دنیا سایه انداخت. خیابانها و محلههایی که همیشه پر از جنب و جوش بود حالا متروکه و ساکت شده است؛ گویی دیگر هیچکسی در آنجا زندگی نمیکند. ویروس کووید-19 دنیای تمام انسانها را برای همیشه تغییر داد. مردم دیگر تمایلی به دیدار دوستان، فامیل و آشنایان خود ندارند. گویی دنیا به آخر رسیده و انسانها فقط میخواهند جان خود و خانوادههایشان را حفظ کنند. دنیا به سرعت در حال تغییر است و ما هم ناخواسته در این مسیر ترسناک و عجیب قدم برمیداریم. دنیایی که در کتاب کرونای من میخوانیم.
آندرو مک کی (Andrew Mackay) با قدرت تخیلش موفق شد داستانی مجذوب کننده و ترسناک بنویسد که ماجرای شیوع کرونا و مشکلات پس از آن را به تصویر کشیده است.
خواندن کتاب کرونای من را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب کرونای من را به تمام علاقهمندان به داستانهای ترسناک و ماجراهای پرهیجان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب کرونای من
هیس... سرت را پایین بینداز.
هستم هستم.
به اندازهای بد است که بایستی این شیشه شکسته شود، مَرد.
پس آرام انجامش بده.
آره نباید هیچ اشتباهی داشته باشیم.
راندولف کارتر که کنایه روشن دوستش متوقفش نکرده بود شانه راستش را بر روی آجرها فشار داد و دستانش را بالا برد.
او به انعکاس چهرهاش در شیشه پنجره نگاه کرد، یک دستگاه اکسیژن بزرگ صورتش را پوشاند و هویتش را پنهان نمود. چراغهای خیابان در میانه شب خاموش شدند که یک صورت غیر قابل تشخیص از چهره بیشکل او ارائه داد. تنها چشمان قهوهای روشن او از میان دستگاه تنفس قابل رؤیت بودند. سرعت ضربان قلب او با تنفسش در تضاد بودند، درست مانند دارت ویدر (شخصیت جنگ ستارگان).
دوستش دین بریکر ضربهای به شانه او زد و از میان ماسک به او گفت: هی دولف
چیه بریکر؟
نمیبینی که میخواهم این شیشه را بشکنم مرد؟
چِکش کن!
بریکر به نور سفید نافذی اشاره کرد که از ابرهای خاکستری تیره نمایان بود.
هلیکوپتر مرد!
لعنتی ...
دولف کولهپشتی را برداشت و برگشت و نزدیک بود روی تنها پله جلوی ایوان در روبروی خانه زمین بخورد.
وای
وای وای وای ...
جالوت بزرگ از میان ابرها نمایان شد و به نظر میرسید که آنها را کنار میزند. رودولف و بریکر زیر سایبان ایوان کنار یکدیگر قرار گرفتند و نور جستوجو را از میان چمنهای جلویی هرس شده بهپیش بردند.
لعنتی لعنتی ...
دولف گفت: خفه شو مرد!
هلیکوپتر جدی بود و در میان درختانی به جستوجو پرداخت که در انتهای دور حیاط قرار داشتند.
چرخش نهایی ماشین در هوا نور شدیدی را بر روی آلونک چوبی قرار داد، قبل از اینکه به خانه بعدی برود.
بریکر گفت: نزدیک بود مرد ... میخواهم برم خونه، بیا همین کار را انجام دهیم.
آمین ...
دولف کوله خود را برداشت یک اهرم را با دست راستش کشید با دستش بر روی سینه صلیب کشید و آماده حمله شد.
برو پایین
بریکر کاری که به او گفته شد را انجام داد و بر روی زانوانش خم شد.
یادت باشد اگر آنها برایمان دردسر درست کردند همه را نابود کن.
فهمیدم.
صدای برخورد.
شیشه پنجره لحظهای که آهن سرد به آن برخورد کرد در هم شکست. مجموعهای از ترکهای لانه عنکبوتی در تمام جهات در اثر این ضربه ایجاد شد و چندین قطعه شیشه در اتاق جلویی فرو ریخت. دولف دستش را پایین آورد و تعجب کرد که هشدار روشن نشد: ما وارد شدیم بیا برویم.
صدای فراوان ...
دولف بر روی قطعات شکسته شیشه حرکت کرد. او نمیخواست که از روی آنها راه برود اما تمرکزش بر روی اتاق جلویی بود.
بریکر از پشت حرکت میکرد و دید داشت. یک تلویزیون پلاسمای غولپیکر در گوشه اتاق قدیمی دیده میشد. خیلی بزرگ به نظر نمیرسد مگر نه؟
دولف دستش را در جیبش گذاشت و چراغقوهاش را بیرون آورد: مرد خفه شو و بگرد.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۶۳ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۶۳ صفحه