کتاب داستانهایی با عطر چای
معرفی کتاب داستانهایی با عطر چای
کتاب داستانهایی با عطر چای را اندر هالوک درینجه جمعآوری کرده است. این کتاب شامل ۴۲ داستان کوتاه است. این داستانهای مشهور غربی را یک ناشر ترک جمع آوری کرده است. این کتاب را شهرزاد صدر به فارسی ترجمه کرده است.
درباره کتاب داستانهایی با عطر چای
داستانهای این کتاب با موضوعهای مختلف کنار هم جمعآوری شدهاند که همگی در یک نقطه عطف به هم میرسند «امید».
امید، گمشده این روزهای ما در داستانهای این کتاب انتهای همه چیز است. این داستانها بهلحاظ ساختار و شگردهای داستانپردازی شاهکار نیستند، بلکه روایتهای مشهور شفاهی ملل از زندگی انسانهایی معمولی هستند که در زندگی خود در موقعیتهای مهم زیستن و در مواجهه با مسائل، امید، تلاش، پشتکار، نشاط و عشق را انتخاب کردهاند. بنابراین این کتاب برای ما قصّههایی خواندنی روایت میکند. در این روایتها اتفاق خارقالعادهای رخ نمیدهد و قرار نیست رخ دهد، بلکه آنچه این داستانها را متفاوت و جذاب میکند، توجه به کوچکترین و گاه پیش پاافتادهترین اتفاقات روزمره است که از خلال آن، راوی به درسهای بزرگ و مهم حیاتی خود دست پیدا میکند و آن را به مخاطب هم یاد میدهد.
خواندن کتاب داستانهایی با عطر چای را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستانهای ملل پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب داستانهایی با عطر چای
کارت دعوت عروسی یکی از دوستانم به دستم رسیده بود و من داشتم برای خرید هدیهٔ عروسی بیرون میرفتم، هدیهای که همیشه در عروسیها میخریدم، یک مخلوطکن بود.
شاید بهنظر بعضی، مخلوطکن انتخاب جالبی نباشد یا اینکه برخی فکر کنند بهخاطر راحتطلبی است که من مخلوطکن میخرم، اما اینطور نیست و انتخاب این هدیه دلیلی دارد.
وقتی بچه بودم، مادرم دائماً کیک درست میکرد و مواد آن را بههم میزد. حتماً میپرسید خوب این که چیز خاصی نیست.
مادرم وقتی جوان بود، اویلِ درستکردن کیک خیلی عصبی میشد و محکم مواد رو بههم میزد، گاهی آنقدر سریع هم میزد که فکر میکردم الآن است که مواد بیرون بریزند، اما پس از مدتی مادر آرام میشد و با خوشحالی کیک را آمادهٔ پختن میکرد.
آن موقع معنی این کار را نمیدانستم و وقتی آن کیکهای فوقالعاده را میخوردم، یادم میرفت که از او بپرسم چرا عصبانی شده بود.
اما راز کیکها را روزی که ازدواج کردم فهمیدم. مادرم برای من یک مخلوطکن هدیه گرفته بود. خیلی تعجب کردم و شوکه شدم. انتظار هدیهٔ گرانی را نداشتم، اما انتظار هدیهٔ خاصتر و باارزشتری را از او داشتم. کمی توی ذوقم خورد، اما بااحترام تشکر کردم.
مادرم گفت: «بیا، بیا کمی بشینیم و گپ بزنیم» و روی مبل نشست. من هم کنارش نشستم. دستانم را گرفت و شروع به صحبت کرد: «شاید یادت باشد وقتی کوچک بودی، تندتند کیک درست میکردم. با تعجب به من نگاه میکردی، اما چیزی نمیپرسیدی.
معمولاً زمانهایی کیک درست میکردم که با پدرت مشکلی داشتم. آن روزها رفتن به رستوران و خوردن غذا و قهوه کاری تجملی محسوب میشد و من برای آبکردن یخ بینمان و درست شدن رابطهمان کیک درست میکردم. چون این کاری بود که خیلی خوب بلد بودم.
آن لحظه که با اختلافی مواجه میشدم، برای اینکه حرف بدی از دهنم خارج نشود، سریع به آشپزخانه میرفتم و کیک درست میکردم و در طی این مدت هم آرام میشدم، حتی یکبار پدرت را دیدم که بعد از ناراحتیاش او هم داشت کیک درست میکرد. نتوانستم خودم را کنترل کنم و بهشدت قهقهه زدم.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۵۷ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۵۷ صفحه