کتاب باغ تلو
معرفی کتاب باغ تلو
کتاب باغ تلو، رمانی از مجید قیصری داستانی متفاوت و خواندنی دربارهی جنگ است. باغ تلو دربارهی دختری شجاع است که به عنوان نیروی داوطلب به جنگ میرود و ماجراهایی زندگی او را به شدت تحت تاثیر قرار میدهد.
دربارهی کتاب باغ تلو
باغ تلو رمانی گیرا و منحصربفرد در رابطه با جنگ است. اما در این کتاب خبری از تیر و تفنگ و خط مقدم و جنگ با آن شکل زنانه نیست. مجید قیصری در باغ تلو با نگاهی جدید و متفاوت به جنگ، آثار مخرب آن و آسیبهای زنان از جنگ پرداخته است. شخصیت اصلی این رمان یک دختر جوان و پرشور به نام مرضیه است که به عنوان نیروی داوطلب به منطقه جنگی رفته و اسیر میشود. او که مدتی را در اسارت نیروهای عراقی زندگی کرده است، حالا باید به زندگی عادی برگردد. اما زندگی مرضیه و خانوادهی کوچک او دستخوش تغییر نگاه اطرافیان و آدمهای فامیل و آشنایان شده و اتفاقات عجیبی رقم می خورد. در حدی که خانواده مجبور به حاشیهنشینی شدند و بعد از مدتی برای زندگی به باغ تلو کوچ میکنند. نگاه جدید قیصری به زنان و آسیب های وارده به آنها در جنگ هشت ساله قابل تامل و تقدیر است. زبان رمان خارج از زبان تلخ و پرکنایه رمان های امروزی، بلکه به زبان طنز نوشته شده است و یکی از جذابیتهای کتاب هم همین است.
کتاب باغ تلو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن رمانها و داستانهای ادبیات جنگی و پایداری لذت میبرید، کتاب باغ تلو یک گزینهی عالی برای شما است.
دربارهی مجید قیصری
مجید قیصری در دیماه سال ۱۳۴۵ در تهران به دنیا آمد. او دانشآموختهی رشته روانشناسی است. قیصری آثار بسیاری آفریده و جوایز زیادی را هم از آن خود کرده است. مثلا عنوان شایسته تقدیر برای مجموعه داستان نگهبان تاریکی در هشتمین دوره جایزه ادبی جلال آل احمد و برگزیده کتاب سال شهید حبیب غنیپور در ششمین دوره. داوری بخش داستان کوتاه و بلند بزرگسال یازدهمین جشنواره شعر و داستان جوان سوره، داوری پنجمین دوره کتاب سال شهید حبیب غنیپور و داوری دور سوم جایزه ادبی هفت اقلیم در سال ۱۳۹۲ در بخش رمان در کنار احمد آرام نیز در کارنامه حرفهای او به چشم میخورد.
بخشی از کتاب باغ تلو
یادمه روزهایی بود که نفت نبود و کم شده بود و هر کس پیت نفتی توی خانهاش داشت انگار چاه نفت توی خانه داشت و به هیچ کس احتیاج نداشت. وقتهایی بود که خودمان نفت توی خانه نداشتیم تا اشگنهای روش گرم کنیم؛ خانوم خانومها آن وقت ویرش میگرفت پیت پیت نفت خرکش ببرد بیرون خانه؛ حالا کوکتل مولوتف درست میکرد تا بزند تو سر نفر برهای شاهی یا میداد در و همسایهها تا خودشان گرم کنند، خدا عالم است. مهم این بود که بیرون میماند و کسی جلودارش نبود؛ دایی حجت چند باری نشست باهاش حرف زد اما به گوشش نرفت. به قول بت اعظم «خر خودش را سوار بود»، راه خودش را میرفت. بیرون رفتنش یک طرف اما این که چند روزی برود بیرون و معلوم نباشد، کجا رفته و با کی رفته واسه خانواده ما چیز غریبی بود که نمیتوانستیم با آن کنار بیاییم. تا آن روز چنین چیزی را نه به چشم خودمان دیده بودیم نه شنیده بودیم.
آن چه دیده و شنیده بودیم پسرهایی بودن که به پای خودشان رفته بودن و بعد از چند روز مست و ملنگ برگشته بودن سر خانه و زندگیشان یا سر از کشور دیگری درآورده بودن یا عاشق کس دیگری شده و دست توی دست یکی از آن لوندها با یک افتضاح پاک نشدنی برگشته بودن خانه. مثل پسر برادر گلافشان بقال محلمان. پسره خیلی نازی بود. ولی نمیدانم چی شد، کی قاپاش را دزدید و بردش ترکیه. میگویند رفت ترکیه ولی نرسیده به ترکیه با یک دختر هفده هجده ساله برگشت. باباش داشت دق میکرد. معلوم نبود اصلا دختره کجاییه؟ تازه اینها کسانی بودن که عاقبت به خیر میشدن. اما کسانی بودن که به پای خودشان رفته بودن ولی به قول آق منصور چارچرخشون رفته بود هوا و کفن پیچ برگشته بودن و هزار جور حرف و حدیث پشت اینها تازه شروع میشد. بت اعظم از این افتضاح کاریها میترسید. اصلا فکرش را نمیکرد که تنها دخترش از خانه بزند بیرون و معلوم نباشد کجا میرود؟ واسه این کار مرضیه چه جوابی میشد تراشید؟ این بود که بت اعظم با مساله بزرگی توی زندگیاش روبهرو شده بود که تا آن روز سابقه نداشت و حتی فکرش را نمیکرد! آژیر قرمز از همان موقع، قبل از جنگ توی خانه ما صداش درآمده بود و وظیفه مادرم بود که هر چه سریعتر آژیر سفید را به صدا دربیاورد.
در عرض آن چند ماه (نمیدانم چند وقت شد؟) مرضیه هر کجا که خواسته بود رفته بود. دیگر در و همسایه داشتند برای ما پشت چشم نازک میکردن و خیره در حیاطمان میشدند که ببینن مرضیه با کی میآید تو با کی میرود بیرون.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۵۴ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۵۴ صفحه