کتاب قصه نوشآفرین گوهرتاج
معرفی کتاب قصه نوشآفرین گوهرتاج
کتاب قصه نوشآفرین گوهرتاج از قصههای عاشقانهی عامیانه و منثور ایران است که توسط پروفسور آلمانی اولریش مارزلف و با مقدمه مهران افشاری نوشته شده است. این کتاب را نشر چشمه در سال ۱۳۹۵ منتشر کرده است.
دربارهی کتاب قصه نوشآفرین گوهرتاج
قصه نوشآفرین گوهرتاج، یکی از قصههای عاشقانهی قدیمی و عامیانه محبوب دوران قاجار است. شاهزاده خانم نوشآفرین گوهرتاج در دمشق به دنیا میآید و سلطان ابراهیم پسر جهانگیر شاه، پادشاه چین است. قصهی عشق و فراغ و وصال این دو و دلاوریهایشان برای بهم رسیدن درونمایهی این داستان است. هرچند با غرق شدن در داستان و همراه شدن با رخدادهایی که وصال این دو عاشق و معشوق را به تعویق میاندازد، میبینیم که فضای داستان، دنیایی غیر واقعی مثل دنیای همه قصهها و افسانهها است. در قصه نوشآفرین گوهرتاج شاهد خرق عادتها، استفاده از اشعار و ضربالمثلها، وجود مکانها و اشیای شگفتانگیز و کنایات و اغراق فراوان هستیم که از ویژگیهای نثر دوران قاجار و قصههای دلاورانه و عاشقانه است.
این نسخه از کتاب قصه نوشآفرین گوهرتاج که در دست دارید، از روی قدیمیترین نسخههای دستی و چاپی موجود، بازنویسی و بازآفرینی شده است.
کتاب قصه نوشآفرین گوهرتاج را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب قصه نوشآفرین گوهرتاج برای افرادی که به ادبیات عامیانه و عاشقانهی ایران و داستانهای قدیمی فارسی علاقه دارند، جذاب است. این اثر برای دانشجویان رشته زبان و ادبیات فارسی نیز، اثری دلچسب به شمار میرود.
دربارهی اولریش مارزلف
اولریش مارزلف استاد ایرانیشناس و اسلامشناس آلمانی است.
او اسلامشناسی، چینیشناسی و رومیشناسی در دانشگاه کلن آلمان و مهشد ایران فرا گرفت و اکنون استاد اسلامشناسی در دانشگاه گوتیگن آلمان است و از اعضای ارشد کمیته ویرایشگر دانشنامه افسانهها است. پروفسور اولریش مارزلف کارشناسی زبان و ادبیات فارسی را در دانشگاه فردوسی مشهد گذرانده است و تز دکترایش در سال ۱۹۸۱ گونهشناسی فولکلور ایرانی بوده است.
جملاتی از کتاب قصه نوشآفرین گوهرتاج
دگر آن شب است امشب که ز پی سحر ندارد / من و باز این دعاها که یکی اثر ندارد
همه زهر داد پیکان خوردم و رطب شمارم / چه کنم که نخل حرمان به ازین ثمر ندارد
شاهزاده آن شب تا صبح به ان صورت راز دل میگفت و گوهر اشک به مژگان خونین میسفت و بیتابی مینمود. تا صبح طالع گردید. شاهزاده از خلوت برآمد و خونابه اشک از رخسارش پاک میکرد و داخل بارگاه شد.
امرا آمدند و هریک به جای خود قرار گرفتند و خان محمد وزیر اعظم نظر بر چهرهی شاهزاده انداخت. دید که رنگ گلناری به زعفرانی مبدل شده بود. بسیار مضطرب گردید و با خود خیال نمود اگر یک شب دیگر چنین حالتی بر شاهزاده گذرد، بیم هلاک خواهد افتاد...
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه