دانلود و خرید کتاب آن دختر یهودی خوله حمدی ترجمه اسما خواجه‌زاده
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب آن دختر یهودی اثر خوله حمدی

کتاب آن دختر یهودی

نویسنده:خوله حمدی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۳۹۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آن دختر یهودی

کتاب آن دختر یهودی نوشتهٔ خوله حمدی و ترجمهٔ اسما خواجه‌زاده است و انتشارات کتابستان معرفت آن را منتشر کرده است. آن دختر یهودی که پیام برادری برای همهٔ ادیان دارد، یکی از پرفروش‌ترین رمان‌های عربی است و تاکنون ۴۷ بار تجدید چاپ شده است. این کتاب عاشقانه‌های زنی یهودی و مردی مسلمان را به زبانی ساده روایت می‌کند.

درباره کتاب آن دختر یهودی

آن دختر یهودی داستانی بر اساس سرگذشت واقعی دختری یهودی به اسم ندی است که نویسنده با او در تالار گفت‌وگوهای اینترنتی آشنا شده است. خوله حَمدی پس از شنیدن سرگذشت متاثرکنندهٔ ندی از تالار گفت‌وگو خارج می‌شود اما نمی‌تواند به او فکر نکند. پس ایدهٔ این رمان در ذهنش شکل می‌گیرد و آن را می‌نویسد: «این رمان برگرفته از داستانی واقعی است و بندبند طولانی آن به واقعیت بسته است و شخصیت‌های اصلی‌اش روی این زمین نفس می‌کشیده و می‌کشند، اما تخیل هم در آن دست دارد تا به اسرار و خصوصیات شخصی و مگو احترام گذاشته شود و شکاف‌های داستان واقعی که صاحب داستان دربارهٔ آن‌ها سکوت کرده مسدود گردد، یا جزئیات و دلایل وقایع مشخص شود.»

ندی دختری از یهودیان قانا در جنوب لبنان است که عاشق جوان مسلمانی به اسم احمد می‌شود. احمد شبی از شب‌های درگیری در جنوب لبنان در حالی که زخمی شده با دوستش حسان به خانهٔ آن‌ها پناه می‌آورد. بی اینکه خبر از یهودی‌بودنشان داشته باشد. احمد و ندی مدتی با هم دربارهٔ دین‌هایشان حرف می‌زنند، ندی از رسالت مشترک همهٔ ادیان می‌گوید و از خانواده‌اش که در آن هم یهودی، هم مسیحی و هم مسلمان هست. این موضوع احمد را که تا آن موقع یهودیان را دشمن مسلمانان می‌دانست به شنیدن مشتاق‌تر می‌کند و از همان شب محبتی گنگ بین آن‌ها شکل می‌گیرد، محبتی که به‌تدریج بیشتر می‌شود و سرنوشت عجیبی را برایشان رقم می‌زند.

خواندن کتاب آن دختر یهودی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران رمان خارجی با موضوع نزدیکی ادیان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره خوله حمدی

خوله حمدی نویسندهٔ تونسی متولد ۱۹۸۴ م. و استاد دانشگاه فناوری اطلاعات در دانشگاه ملک سعود ریاض است. او مدرک مهندسی صنایع و فوق‌لیسانس خود را از مدرسه «المناجم» در شهر سنت‌اتین فرانسه و دکترای تحقیقات عملیات (یکی از رشته‌های ریاضیات تطبیقی) خود را از دانشگاه فناوری تروای فرانسه گرفته است.

آثار او عبارت‌اند از:

۱ ـ این المفر

۲ ـ فی قلبی انثی عبریة (کتاب حاضر) که در سال ۲۰۱۲ منتشر شده و برگرفته از داستان واقعی دختری یهودی ـ تونسی به نام «نَدی» است.

۳ ـ غربة الیاسمین

بخشی از کتاب آن دختر یهودی

«در آن روز داغ تابستانی تونس، اشعهٔ طلایی و درخشان خورشید سرکشیده بودند تا با آبادی‌ها و روستاها بازی کنند و آن‌ها را به مرز سوختن برسانند. جزیرهٔ «جربه» با سواحل شنی خود امواج دریا را در آغوش می‌گرفت، اما نسبت به سایر شهرهای جنوبی وضعیت بهتری نداشت. بااین‌حال گرمای شدید مانع رفت‌وآمد کُند و آهستهٔ گردشگران و مردم در راه‌های تنگ و سنگ‌شدهٔ بازار قدیمی خیابان «حومة السوق» واقع در دل جربهٔ قدیم نمی‌شد. سبک زندگی مردم در جزیره این‌طور بود و آن‌ها معجزهٔ اینجا را غنیمت می‌شمردند؛ جایی که زمان از ماهیت شتاب‌زده‌اش جدا می‌شود، به‌آرامی حرکت می‌کند و ریتم رقص سنتی و آرام «شاله» از بعضی کاباره‌های مجاور بازار خبر می‌دهد تعطیلات شروع شده است.

جاکوب نزدیک ورودی بازار ایستاد، از ده‌ها متر فاصلهٔ چشم‌هایش را به ورودی مسجد دوخت و همان‌طور که از جیبش دستمال‌کاغذی بیرون می‌آورد تا دانه‌های عرق را از روی پیشانی‌اش پاک کند، چشم چرخاند و به حیاط مسجد نگاه کرد. کف حیاط با سنگ مرمر سفید فرش شده و گنبد آن تا دل آسمان بالا رفته بود. هربار که اینجا می‌ایستاد نمی‌توانست شگفتی خود را نسبت به معماری این مسجد و هماهنگی ابعاد آن با یکدیگر پنهان کند. درست است کاشی‌کاری‌های این مسجد مثل بقیهٔ مساجد مشهور تونس نبود؛ ولی مثل همه مساجد قدیمی جربه با آن رنگ‌های سفید و سبز بی‌نظیر بود. شکوهِ زیبایی داخل آن تقلبی نبود و روح سادگی چیزی از زیبایی سحرانگیزش کم نمی‌کرد. در این میان فقط گنبد مسجد طوری نمایان بود که انگار طراح می‌تواند آن را به شکلی متمایز با بقیه آثار جربه تغییر دهد.

اما او هیچ‌وقت نخواست وارد مسجد شود یا حتی درباره‌اش فکر کند. شاید هم می‌ترسید یکی از آشنایانش او را ببیند که آن‌طور عجیب آنجا ایستاده و از کنایه‌ها و طعنه‌هایشان در امان نماند... با این حال حواسش بود جمعه‌ها دختر کوچکش را به نماز و کلاس هفتگی‌اش در آنجا برساند و بدون خستگی یا ناراحتی منتظرش بماند.

صداهای درهم بازار محکم در گوشش طنین می‌انداخت و او را از افکار آرام و آسوده‌اش بیرون می‌کشید. خیلی وقت‌ها راه می‌افتاد و وسط رنگ‌ها و رایحه‌های بازار قدیمی می‌چرخید. فرش‌ها و زیراندازها با رنگ‌های طبیعی رنگ شده بودند. به نقش آن‌ها نگاه می‌کرد و یا در مقابل نقاشی ظروف سفالی که دو طرف خیابان را آراسته بودند، می‌ایستاد. گاهی هم خم می‌شد و یکی از رزهای صحرایی را در دست پشت‌ورو می‌کرد. این گل جادوی کل منطقه به‌حساب می‌آمد و نمایانگر آفرینش خالقی بود که آن منطقه را تصویرگری کرده و آراسته است، اما بعد از یک گردش کوتاه سریع برمی‌گشت چون می‌ترسید دخترک از مسجد بیرون بیاید و او را پیدا نکند و بترسد. امروز را هم ترجیح داد در این هوای گرم یک گوشه در سایهٔ ساختمانی بایستد، دقایق را بشمارد و گاهی عقربهٔ کندِ ثانیه‌شمار و گاهی چهرهٔ عابران را دنبال کند.

طولی نکشید در باز شد و دختران گروهی بیرون آمدند. او بادقت صورت‌هایشان را نگاه کرد و دخترش را دید. لباسش روی زمین کشیده می‌شد و طرهٔ موهای آشفته‌اش از زیر روسری بیرون زده بود. جاکوب دستش را روی شکلاتی که در جیب شلوارش بود گذاشت و لبخندزنان به طرف او رفت. دست دخترک را گرفت، کمی خم شد و با مهربانی گونه‌اش را بوسید و شکلات را در دست دیگرش گذاشت. لبخند کمرنگی روی لب‌های ریما نشست و دست به‌دست جاکوب داد تا به خانه بروند. او تقریباً پانزده سالش بود، ولی جثهٔ نحیف و قد کوتاهش او را به‌زور دوازده‌ساله نشان می‌داد و این برای جاکوب توجیه خوبی بود که او را نازپرورده بار بیاورد و بیش از حد به او توجه کند.

ریما در زمان مرگ مادرش هنوز نُه‌سال نداشت. پدرش هم چند سال قبل‌تر از دنیا رفت و خانوادهٔ کوچکش را در فقر و تنگدستی رها کرده بود و بیوهٔ تنها که دنبال کار می‌گشت، نمی‌توانست پیشنهاد همسایهٔ یهودی ثروتمندش را برای کار در خانه‌شان رد کند، چون آن‌ها خانه و غذایش را تأمین و از دختر کوچکش حمایت می‌کردند تا درس بخواند و در شرایط مناسبی بزرگ شود. اختلاف دین نیز مانع این موضوع نمی‌شد و سال‌های طولانی همسایگی، رابطهٔ بی‌نظیری بین دو خانواده ایجاد کرده بود که عده‌ای آن را مسخره و عدهٔ دیگر به آن حسادت می‌کردند.

ریما در آغوش خانوادهٔ یهودی جاکوب بزرگ شد و آن‌ها او را یکی از اعضای خانواده‌شان می‌دانستند و بعد از اینکه دو دختر بزرگ خانواده ازدواج کردند و همراه همسران‌شان به لبنان رفتند شادمانیِ و نبض خانه به‌حساب می‌آمد. جاکوب ۲۲ ساله که دیگر همراه پدر و مادر پیرش زندگی می‌کرد، بیشتر از همه ریمای پنج‌ساله را دوست داشت. او بیشتر اوقاتش را با ریما می‌گذراند، با او بازی می‌کرد، برایش قصه می‌خواند، از کارهای بچه‌گانه و خنده‌هایش لذت می‌برد، برایش اسباب‌بازی و هدیه می‌خرید و روزهای تعطیل با او مسافرت می‌رفت. مادر ریما هم از اینکه دخترش پیش جاکوب است خیالش راحت بود چون او مهربانانه جای خالی پدر را برای ریما پر کرده و خوش‌حالش می‌کرد.»

نظرات کاربران

سیّد جواد
۱۳۹۸/۱۲/۰۷

کتاب ۲۴۲ از کتابخانه همگانی، کتاب خوب و جذابی بود ولی خب اشکالاتی هم داشت ، بطور مثال سن عایشه هنگام ازدواج با حضرت رسول شش سال ذکر شده در کتاب که اگر به منابع تاریخی معتبر مراجعه کنیم متوجه میشویم

- بیشتر
mohaddese
۱۳۹۹/۰۱/۱۶

یک رمان واقعی تاثیر گذار شیرین و زیبا..‌. فوق العاده لذت بردم،واقعا غبطه خوردم به حال مسلمانهایی که با تحقیق و آگاهی تمام مسلمان شدند. ماهم باید مطالعمون نسبت به دینمون زیاد کنیم تا عقب نیوفتیم!!!

بلاتریکس لسترنج
۱۳۹۸/۰۳/۳۰

من کتاب رو تازه شروع کردم برا همین نظر متوسط میدم بخونم میام کامل میکنم پس این کامنت ازین جهت نصفه کارس! ولی یکی از تفریحات مسولین طاقچه اینه یه کتاب یهودی بزارن و بشینن دعوای موافقا و مخالفا رو نگاه کنن اندکی کتاب رو

- بیشتر
sorena
۱۳۹۸/۰۳/۲۷

ممنون از طاقچه ، به شخصه منو برد به خاطرات گذشته خودم، امیدوارم به درجه از ازادی و شعور برسیم، ک ادیان باعث اتحاد و همبستگی بشن، نه جدایی و تفرقه اتفاقا ما( ایران باستان) از بزرگترین حامیان یهودیان بوده، حالا

- بیشتر
جواد
۱۳۹۸/۱۲/۲۷

واااای واقعا کتاب جالبی بود که آخراش با اشک تموم میشه.کتابی که واقعی بودن و متنی واقعا روان و موضوعی جذاب اونو خووندنی کرده و فرصت استراحت به آدم رو نمیده.پیشنهاد میکنم بخوووونید. و من الله توفیق

مامان ریحانه بانو
۱۳۹۸/۰۳/۲۷

من هنوز نخوندم کتاب رو و نمیدونم داستانش چیه ولی اون دسته از عزیزانی که میگن این کتاب داره روابط مسلمون ها و اسرائیلی ها رو عادی سازی میکنه.... مگه همه یهودی ها لزوما صهیونیست هستند؟؟؟ این همه یهودی هستند

- بیشتر
YasmineGh
۱۳۹۸/۰۳/۲۷

یه جاهایی از کتاب کلیشه ای بود ولی در کل کتاب قشنگی بود و به یکبار خوندنش می ارزید. و کاش یاد بگیریم تعالیم اسلام رو توی زندگی اجتماعی به کار ببریم

shayestehbanoo
۱۳۹۸/۰۷/۲۱

ممنون میشم این کتاب رو به کتابخونه ی عمومی اضافه کنید

مطهره
۱۳۹۹/۰۹/۱۹

باورم نمیشه، چقدر یک رمان می‌تونه فوق العاده باشه.... عشق، ایمان،ترس، جنگ، صلح، امید، ناامیدی، غم، شادی ... با عمق وجود همه ی این احساسات رو با خوندن این رمان تجربه میکنید. هر لحظه یک اتفاق غیر قابل پیش بینی و جذاب. پیشنهاد

- بیشتر
🌸🧕🏻🌸
۱۳۹۹/۰۱/۲۴

شخصیت های داستان چقدر منطقی و خوب پاسخ غیر مسلمان هارو می دادند. درمورد تحلیل هاشون باید فکر کرد. شیوه ی نقل داستان وفلش بک هاشو دوست داشتم. درکل ماجرای جذابی بود و از خوندش راضی ام اما احمدِ پایان داستان یه مقدار

- بیشتر
بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۲۰۶)
من دوست دارم مثل حضرت محمد زندگی کنم. الگوی تو کیست؟
صدیقه
یاد حرف‌های احمد افتاد: «نگذار مسلمانان تو را از اسلام متنفر کنند. آن‌ها تعالیم اسلام را متفاوت اجرا می‌کنند. تو فقط به اخلاق رسول خدا (ص) نگاه کن. در میان تمام انسان‌ها اخلاق او اخلاق قرآن است.»
baran
زنده باشیم تا بخوریم و بخوانیم و بگردیم و بخوابیم و روز بعد هم این دایره را تکرار کنیم؟ «تکرار» این کلمهٔ نفرت‌انگیز. مگر تکرار از نشانه‌های جهنم نیست؟ جسدی می‌سوزد و بعد گوشت می‌آورد تا دوباره انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده بسوزد.
Mohammad Ali Zareian
«نگذار مسلمانان تو را از اسلام متنفر کنند. آن‌ها تعالیم اسلام را متفاوت اجرا می‌کنند. تو فقط به اخلاق رسول خدا (ص) نگاه کن. در میان تمام انسان‌ها اخلاق او اخلاق قرآن است.»
eli
من امروز مسلمانم و در مقابل تصویری که در چشم غیرمسلمانان دارم مسئولم. من امروز مثل بقیهٔ مسلمانان دربارهٔ اتهام به ترور و عقب‌ماندگی و هرج و مرج و فساد مسئولم. در قبال اجرای نیکوی تعالیم اسلام و زندگی روزانه‌ام مسئولم. برای بنای خانه‌ای بر پایهٔ اسلام و تربیت کودکانی مسلمان که دین خود را بفهمند و مسیر و جریان زندگی‌شان را از آن بگیرند مسئولم. هیچ می‌دانی این مسئولیت چقدر بزرگ است؟
مژگان
یاد حرف‌های احمد افتاد: «نگذار مسلمانان تو را از اسلام متنفر کنند. آن‌ها تعالیم اسلام را متفاوت اجرا می‌کنند. تو فقط به اخلاق رسول خدا (ص) نگاه کن. در میان تمام انسان‌ها اخلاق او اخلاق قرآن است.»
mohaddese
ندی بی‌اعتنا جواب داد: اشکال ندارد. اتفاق‌های اطراف ما باعث می‌شود یادمان برود ما با اینکه جزئیات دین و لباس‌هایمان باهم فرق می‌کند یک خدا را می‌پرستیم.
lucifer
ندی وقتی قرآن را به دست گرفته بود حس می‌کرد چیزهایی که خوانده راست است. او عمق و قدرتی را حس می‌کرد که در تورات یا عهد قدیم با آن روبه‌رو نشده بود و می‌دانست دارد تغییر می‌کند. حتی باید گفت او بدون اینکه متوجه شود از درون تغییر کرده بود و وقتی در یکی از شب‌زنده‌داری‌هایش با صدای آهسته و لرزان آیهٔ: «أَلَمْ یأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلَا یکونُوا کالَّذِینَ أُوتُوا الْکتَابَ مِنْ قَبْلُ فَطَالَ عَلَیهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَکثِیرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ * اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یحْیی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا قَدْ بَینَّا لَکمُ الْآیاتِ لَعَلَّکمْ تَعْقِلُونَ.» را خواند چنان گریه کرد که جسم نحیفش هم به لرزه درآمد.
ز.م
من امروز مثل بقیهٔ مسلمانان دربارهٔ اتهام به ترور و عقب‌ماندگی و هرج و مرج و فساد مسئولم. در قبال اجرای نیکوی تعالیم اسلام و زندگی روزانه‌ام مسئولم.
بهنام محمدی
سؤال احمد دوباره در ذهنش نقش‌بست: «آیا قبول می‌کنی با یک مسلمان ازدواج کنی؟» فقط الآن جوابش را می‌دانست؛ بله! اگر تو آن مرد باشی قبول می‌کنم!
ریحانه هستم :)

حجم

۴۳۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۸۲ صفحه

حجم

۴۳۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۸۲ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان