دانلود و خرید کتاب ببرهای زخمی حکیمیه حسام حیدری
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب ببرهای زخمی حکیمیه اثر حسام حیدری

کتاب ببرهای زخمی حکیمیه

نویسنده:حسام حیدری
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۲۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ببرهای زخمی حکیمیه

«ببرهای زخمی حکیمیه» رمانی برای نوجوانان از حسام حیدری است. امید نوجوانی است که در شب امتحان ریاضی با الهام از یک فیلم وسترن که خواهرش سارا دارد آن را تماشا می‌کند. تصمیم می‌گیرد یک گروه «خفن» از دوستان و همکلاسی‌هایش راه بیاندازد. برای همین درست بعد از امتحان ریاضی و بعد از آن که کلی مدل حرف زدن گانگسترها را با خودش تمرین می‌کند، سراغ رفایش می‌رود و ایده تشکیل گروه را با آنها درمیان می‌گذارد: «همهٔ بچه‌ها از شنیدن ماجرا حال کردند. اما من دور بچه‌های فسقلی‌تر را خط کشیدم و فقط رسول و سینا را تو گروه راه دادم. رسول به خاطر این‌که خیلی باهم رفیق بودیم و عقلش برای نقشه کشیدن خیلی خوب کار می‌کرد. همیشه از این دایرة‌المعارف‌های بزرگ و مجلهٔ دانشمند می‌خواند و توی بالکن خانه‌شان آزمایش‌های شیمی انجام می‌داد و یک کارهای عجیبی بلد بود. مثلاً توپ پینگ‌پنگ را یک‌جوری روی زمین ول می‌کرد که برمی‌گشت سمت خودش، یا چوب‌کبریت را می‌کشید روی شلوارش و تندی روشن می‌شد.» بعد برای گروهش «ببرهای زخمی حکیمیه» یک قسم‌نامه هم دست‌وپا می‌کند و بقیه بچه‌ها را مجبور می‌کند که او را رئیس صدا کنند. خلاصه این گروه خشن هر روز دور هم جمع می‌شدند و درباره آدم‌هایی که باید بهشان حمله می‌کردند و ماجراهایی که می‌آفریدند، مشورت می‌کردند: «بعد که حوصله‌مان سر می‌رفت، حمله می‌کردیم به گلریزی‌ها و خوراکی‌های‌شان را کش می‌رفتیم. گلریزی‌ها بچه‌های بلوک کناری‌مان بودند که درِ ورودی و پارکینگ‌شان با ما یکی بود و چون مقام‌شان از ما پایین‌تر بود باید نوکرمان می‌شدند و به ما مالیات می‌دادند.» باقی این داستان جذاب و سرگرم‌کننده را خودتان بخوانید و از زبان طنز، بیان شیرین و ماجراهای جالب آن لذت ببرید. حسام حیدری از طنزنویسان جوان و موفق ایرانی است که کار خود را از مجله گل آقا آغاز کرد و آثارش امروز در نشریات مختلف منتشر می شود.

نظرات کاربران

shayestehbanoo
۱۳۹۸/۰۷/۱۳

من خیلی با کتاب خندیدم درسته مال نوجوان ها بود ولی طنزش به شدت دلنشین بود ، شخصیت مادر و پدر رییس عالی بود بخصوص پدرش

__mohadeseh.b__
۱۳۹۸/۰۶/۱۱

طنزی بی نظیر از چندتا بچه که یک گروه عملیاتی تشکیل میدن 👩👦 فقط شخصیت تعمیرکار یکم بی ادب بود 🙉

کوکا کوالا
۱۴۰۱/۰۳/۱۲

خدا خیرتون بده مدت ها بود با رمانی نخندیده بودم اونم در این حد، کلی کیف کردم ممنون از دکتر شکوری عزیز و مهربان که این کتاب دلنشین رو بهم معرفی کرد ❤

رفیعی
۱۴۰۰/۰۹/۲۸

خیلی خندیدم باهاش. با اینکه نوجوون نیستم خیلی دوسش داشتم. منو یاد بچگی خودمون و کارگاه بازیامون انداخت. داستان درباره یه پسر بچه ست که بعد دیدن یه فیلم پلیسی تصمیم میگیره که یه گروه پلیسی کارگاهی توی ساختمون شون

- بیشتر
کلاشینکف
۱۳۹۹/۰۱/۰۹

حرف نداره حتما بخونید

نقاد (بر وزن قناد)
۱۴۰۲/۰۳/۲۰

ببر های زخمی حکیمیه ؛ کتابی با داستان جذاب و سرگرم کننده. کشش بالا و تعریف تک تک جزئیات عالی بود به طوری که تک تک کلمات کتاب رو با پوست و گوشت درک و تصویر سازی میکردم. حتما بخونید

- بیشتر
پ. و.
۱۴۰۰/۱۱/۲۲

معرکه !

بهار قربانی
۱۴۰۰/۰۲/۱۲

کتابیه که برای نوجوان ها فک کنم جذاب و بامزه باشه، من که خیلی خوشم اومد( نوجوان دیروز)

مسعود
۱۴۰۲/۰۷/۱۵

داستان طنز و تخیلی خوب هستش.

هاجر
۱۳۹۸/۰۶/۱۱

عالی بود...

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۵)
تفنگه عالی بود. من و رسول خواستیم بگیریم نگاهش کنیم، اما سینا نگذاشت. گفت «همین‌طوری که دست خودمه ببینید... بابام می‌گه اسلحه مثل ناموس آدمه.» غزاله گفت «ناموس چیه دیگه؟» سینا گفت «هوی! مواظب حرف زدنت باش ها!» با ناموس سینا همین‌طور که توی دست خودش بود ور رفتیم و نوبتی از توی دوربینش نگاه کردیم. خیلی خوب بود
کوکا کوالا
بعد از ناهار، غزاله با یک شیشه نوشابهٔ خارجی و چندتا لیوان آمد تو اتاق و گفت «این نوشابه مخصوص بابامه؛ بعضی شب‌ها یواشکی از این می‌خوره.» نوشابه بوی تندی می‌داد و قرمز پُررنگ بود. سینا داد زد «اول من!» و نصف لیوان برای خودش ریخت و یک نفس سر کشید. بعد از چند لحظه، صورتش درهم رفت و هر چی توی دهانش بود تف کرد. «این‌که بوی میوهٔ گندیده می‌ده، حالم به‌هم خورد.» رسول بطری نوشابه را وارسی کرد و گفت «به نظرم تاریخ‌مصرفش گذشته.» دلم به حال پدر غزاله سوخت و فکر کردم پول‌دارها هم بی‌خود پول‌دار نشده‌اند. تصور کردم نصفه‌شب از خواب بیدار شده و دارد خودش را با نوشابهٔ تاریخ‌مصرف گذشته و نان بربری سیر می‌کند. بعد می‌رود بالای سر دخترهایش و می‌بوسدشان و رو به آسمان می‌گوید «خدایا، شکرت، پیتزا و پاستیلِ امشب بچه‌ها هم جور شد.»
moodysahar
ما تو یک آپارتمان شش‌طبقهٔ چهل و دوواحدی زندگی می‌کردیم به اسم گلچین، طرف‌های حکیمیهٔ تهران. برای همین، اسم گروه را گذاشتیم «ببرهای زخمی حکیمیه».
پ. و.
فکر می‌کردم که زنگ زدند. در را باز کردم. غزاله بود. داشت گریه می‌کرد. گفتم «چی شده؟» دماغش را با دستمال پاک کرد و گفت «رییس... فلفل و فندق گم شده‌ن!»
reihaneh
ساختمان. چندتا واحدِ اول همه‌چیز خوب بود و همه آشغال‌های‌شان را با مهربانی می‌دادند و به‌مان آفرین و باریکلا می‌گفتند. اما بعدش یکی دوتا از کیسه‌ها پاره شد و آبش ریخت رو ل
king09

حجم

۱۰۲٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۲۷ صفحه

حجم

۱۰۲٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۲۷ صفحه

قیمت:
۲۸,۰۰۰
تومان