دانلود و خرید کتاب ‫پاییز فصل آخر سال است‬‌‫ نسیم مرعشی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب ‫پاییز فصل آخر سال است‬‌‫ اثر نسیم مرعشی

کتاب ‫پاییز فصل آخر سال است‬‌‫

نویسنده:نسیم مرعشی
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۵از ۷۷۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ‫پاییز فصل آخر سال است‬‌‫

‫کتاب پاییز فصل آخر سال است‬‌‫ اثر نویسنده‌ی جوان نسیم مرعشی است. این کتاب زندگی سه زن را که باهم دوستند اما تفاوت‌های فکری بسیاری دارند، روایت می‌کند، پاییز فصل آخر سال است به عنوان رمان برتر جایزه جلال آل احمد سال ۹۴ شناخته شده است.

این کتاب توسط نشر چشمه منتشر و برای خرید و دانلود در طاقچه ارائه شده است.

درباره‌ی ‫کتاب پاییز فصل آخر سال است

‫کتاب پاییز فصل آخر سال است از زبان سه زن به نام‌های شبانه، روجا و لیلا روایت می‌شود. هر کدام از این سه زن که شخصیت‌هایی خاکستری دارند و از دل همین جامعه بیرون آمده‌اند، درگیری‌های فکری خاص خود را دارند. شبانه نمی‌داند از زندگی چه می‌خواهد و حجمی از دلتنگی را هر روز همراه خود به این طرف و آن طرف می‌برد. لیلا که هنوز به ازدواج قبلی اش چسبیده است و حاضر نیست از آن دل بکند. لیلا با اینکه خودش همیشه دوست داشته در ایران بماند، همسرش را که می‌خواست مهاجرت کند، راهی کرده است و روجا، دختری که انگار مامور شده است تا آرزوهای افراد خانواده‌اش را برآورده کند و انگار در زندگی‌اش نمی‌تواند نفس راحتی برای خودش بکشد.

‫کتاب پاییز فصل آخر سال است را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

‫کتاب پاییز فصل آخر سال است یک روایت جذاب از زندگی است. اگر دوست دارید داستان‌هایی از زندگی واقعی مردم بخوانید. این کتاب را انتخاب کنید. اگر به موضوعاتی که زنان در جامعه‌ی ایران با آن درگیرند نیز علاقه دارید، ‫کتاب پاییز فصل آخر سال است را جذاب می‌یابید.

درباره‌ی نسیم مرعشی

نسیم مرعشی در سال ۱۳۶۲ متولد شد. در دانشگاه علم و صنعت، از رشته‌ی مهندسی مکانیک فارغ التحصیل شد. در سال ۱۳۸۵ شروع به روزنامه‌نگاری در هفته‌نامه‌ی همشهری جوان کرد. او با کتاب پاییز فصل آخر سال است مشهور شد. کتاب دیگر مرعشی، هرس نام دارد که به سال‌ها و تاثیرات جنگ بر زندگی افراد معمولی می‌پردازد.

جملاتی از ‫کتاب پاییز فصل آخر سال است

آب‌جوش را که می‌ریزم توی لیوان، رگه‌های قهوه‌ای دود می‌شوند توی آب و پیچ‌و‌تاب می‌خورند. نخ کیسه‌ی چای را می‌کشم. رگه‌ها با‌هم قاطی می‌شوند و برایم چای فوری درست می‌کنند. نیستی و با خیال راحت قوری را در بالاترین کابینت قایم کرده‌ام و فقط چای فوری می‌خورم. باید چای بخورم تا سرحال شوم. باید سرحال بروم سر کار. دارم می‌روم سر کاری که همیشه دوست داشته‌ام. کاری که خوشحالم می‌کرد. باید باز هم دوست‌اش داشته باشم. چرا ندارم؟ چرا هیچ‌چیزِ این روزها دیگر مرا نمی‌خنداند؟ به خاطر بی‌کاری است حتماً. باید چیزی داشته باشم که مرا فرو ببرد توی خودش و نگذارد بفهمم کجا هستم. باید روزهایم را بگذراند. باید حواسم را پرت کند از همه‌چیز. حواسم که به چیزی پرت نمی‌شود، فکرها پیدای‌شان می‌شود. خودم را ول می‌کنم روی مبل قرمز و هزار ساعت هم که بنشینم حوصله‌ام سر نمی‌رود بس که فکر می‌دود توی سرم. فکر خودم، تو، سمیرا، زندگی شبانه و ماهان. فکر این‌که چرا به این‌جا رسیدیم. کجا را اشتباه کردیم. کجای خلقت و با کدام فشار شالوده‌مان ترک خورد که بدون این‌که بدانیم برای چه، با یک باد، طوری آوار شدیم روی خودمان که دیگر نمی‌توانیم از جای‌مان بلند شویم. نمی‌توانیم خودمان را بتکانیم و دوباره بایستیم و اگر بتوانیم، آنی نیستیم که قبل از آوار بوده‌ایم. اشتباهِ کدام طراح بود که فشارها را درست محاسبه نکرد و سازه‌مان را طوری غیر‌مقاوم ساخت که هر روز می‌تواند برای شکستن‌مان چیزی داشته باشد؟ فکر زندگی بی‌خنده و بی‌آرزو تکه‌تکه‌ام می‌کند.

نظرات کاربران

maryam_z
۱۳۹۹/۰۱/۱۵

مشخص نیست کدوم آدمی به نویسنده های نسل جدید وحی نازل کرده که هر کس سیاه تر و مضطرب تر بنویسه، به عنوان نویسنده ی بهتر شناخته میشه. اگه اسم و توصیفات ظاهری شخصیت ها رو ازشون بگیرید، هیچ وجه

- بیشتر
Ana
۱۳۹۹/۰۶/۰۸

از اون کتاباییه که اگه نخونی هم چیزی از دست ندادی و اگه بخونی چیزی به دست نیاوردی.مثل بیشتر کتابای داخلی این سالها فقط بی هدف صفحه پر کرده و مثل همه جشنواره‌ای ها داره از سیاهی و سردرگمی و

- بیشتر
Omid r kh
۱۳۹۶/۰۹/۲۱

مدام میخواهم این عکس را با یک نوشته پست کنم که این طور شروع میشود: داستان ایرانی برای پر فروش شدن به چه چیزی نیاز دارد؟ هیچ چیز جز یک ماجرای عشقی که حتما در انتها به شکست و جدایی

- بیشتر
اِیْ اِچْ|
۱۳۹۸/۱۱/۱۱

طی مشورتی که با یکی از کاربران کردم به جهت اینکه چاپی تهیه‌ش کنم یا نه، ایشون فرمود خیر؛ اما کتاب رو‌ مخصوصا برای مطالعه در آذرماه، و‌ مخصوصا برای راه رفتن رو زرد و نارنجیا تهیه کردم😃 و به

- بیشتر
sarah_khani
۱۳۹۹/۰۷/۲۰

یه کتاب بی سر و ته که آخرش اینطور تموم میشه: آدما هرچه قدر هم که تلاش کنن نمیتونن از منجلاب فکری و زندان ذهنی که برای خودشون ساختن، بیرون بیان!

سی پید
۱۳۹۹/۰۴/۳۰

لیلا، روجا و شبانه هر سه یک نفرند. سه زن که هرکدامشان من را یاد خودم می اندازند. حرف پاییز و شغل مورد علاقه و چای فوری که میشد لیلا بودم. همانقدر در خود مانده... در درون خود نشسته... شبانه مرا

- بیشتر
محمود
۱۳۹۹/۰۲/۱۰

کتاب آغازی فوق‌العاده دارد؛ شما پرت می‌شوید وسط یک زندگی و همان‌قدر مشتاق که از آینده بدانید، همان‌قدر هم مشتاق دانستن گذشته خواهید بود. اما این شروع طوفانی، هرچه جلوتر می‌رود از شدتش کاسته می‌شود و در بخش‌هایی از کتاب

- بیشتر
Tna
۱۳۹۹/۰۷/۱۸

در مورد زندگی سه تا دختره که هرکدوم با مسائل و مشکلات خودشون دست و پنجه نرم میکنند.تصویرسازی و شخصیت پردازی کتاب خوبه و به وضوح میتونید درد و مشکل شخصیت های کتاب رو حس کنید.برای من از این سبک

- بیشتر
مثل ماه
۱۳۹۶/۰۹/۰۶

عاشق اینم که فقط اینجا افراد کتابخون میبینم من خودم نویسنده ام و از این که کتابخون کمه ناراحتم از طاقچه ممنونم

fateme
۱۳۹۹/۰۲/۲۲

فقط چند روز عادی از زندگی سه تا دختر رو گفته بود ،بدون اینکه اتفاق خاصی بیافته ،با سوال شروع میشه با سوال هم تموم میشه به نطرم نویسنده سعی کرده پایان باز بنویسه ،ولی به نطر من برداشتش از

- بیشتر
بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۵۶۶)
خوبیِ چت همین است. هر وقت بخواهی، چیزی می‌گویی و هر وقت نمی‌خواهی، نمی‌گویی و بدون خداحافظی گم می‌شوی. می‌توانی با بغض بخندی و هیچ‌کس نفهمد داری گریه می‌کنی.
باران
خیلی وقت است داریم ادا درمی‌آوریم. ادای خوشبختی ساده‌ای که در این بدبختی محتوم ابدی گمش کرده‌ایم.
فائزه قاسمی
دارم خودم را گول می‌زنم، مثل عاشقی که به‌جای بوسه، سیلی خورده و با خود‌ می‌گوید ‌اگر با من نبودش هیچ میلی...‌
Emma
خوبیِ چت همین است. هر وقت بخواهی، چیزی می‌گویی و هر وقت نمی‌خواهی، نمی‌گویی و بدون خداحافظی گم می‌شوی. می‌توانی با بغض بخندی و هیچ‌کس نفهمد داری گریه می‌کنی. می‌توانی جواب حرفی را که دوست نداری ندهی، دست‌هایت را زیر چانه بزنی، خیره شوی به مانیتور و بگویی سرم شلوغ است.
𝑬𝒍𝒏𝒂𝒛
وقتی سکوت می‌کنم یعنی موافقم؟ نه، نیستم. من وقتی موافق باشم سکوت نمی‌کنم، می‌خندم. دهانم را باز می‌کنم و می‌گویم بله، موافقم.
باران
نمی‌فهمم چی را در من دوست دارد و از همین می‌ترسم. از این نفهمیدن بی‌‌در‌و‌پیکر که مرا پرت می‌کند توی فضای تاریکی که نمی‌شناسم.
باران
حالم را ولی می‌دانم که بد است.
یلدا روشن
نیستی. هیچ‌کس نیست. این‌جا کجاست؟ چند سالم است؟ چند‌شنبه است؟ نمی‌دانم. حالم را ولی می‌دانم که بد است. ته گلویم تلخ است و چیزی در سینه‌ام پرپر می‌‌زند
eli
باید همه‌چیز را از اول بسازم. از روز تولد. زندگی‌ام آن‌جا از صفر کنتور می‌اندازد. بی‌هیچ خاطره‌ای.
باران
فرق است میان این‌که در ذهنم تکرار شوی یا این‌که به زبانم بیایی. به زبانم که می‌آیی، واقعی می‌شوی. موج می‌شوی‌ در هوا ‌و دیگران هم می‌بینندت.
hassan fatemi

حجم

۱۶۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۹ صفحه

حجم

۱۶۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۹ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
۲۴,۵۰۰
۵۰%
تومان